برادرش خیاط بود . خودش هم خیاط بود .
برادرش حزب اللهی شده بود.
خودش تبعیدی است . سال هاست که تبعیدی است.
اکبر سر دوزامی را میگویم . همان که میگوید رهبر محبوب همه ماست
همان که ما امیر اکبر صدایش میکنیم
همان که مار و مور و موش و سگ و گربه و کور و کچل های عالم را بیش از همه ما دوست میدارد
همانکه نویسنده یگانه ای است
همان که زندگی اش هیچ شباهتی به زندگی ما ندارد
همان که حرف هایش هیچ نشان و نشانه ای از حرف های ما ندارد
همان که« برادرم جادوگر بود » را نوشت
همان که بسیار نوشت
همان که دیگر نمی نویسد
همان که معتقد است روشنفکران ما آنجای شان باد میدهد
همان که فحش میدهد
همانکه اینجا و آنجا ما را جلوی آیینه می نشاند و دمل های چرکین صورت و سیرت مان را نشان مان می دهد
همانکه در فیلیپین برای سگان و گربه های بی پناه سر پناه میسازد
همانکه پلیس اسپانیا بازویش را می شکند
همانکه برای سگ ها و گربه ها و کلاغ ها می گرید
برادرش مرده است . برادر حزب اللهی اش مرده است
او از برادر حزب اللهی اش اینگونه سخن میگوید:
« برادرم هوشنگ دو روز پیش مرد... من سالها با این خیاط زندگی کردم و بعد از انقلاب سالها از او متنفر بودم و ازش فاصله گرفتم چون یکی از افراد حزب الله بود .... دوستش داشتم چون دیدم با گذشت اینهمه سال هنوز همان هوشنگ است . پسر حسین سیبیل. که آرزویش پاکیزه ماندن بود و مال و منال هنوز هم مثل همان سال های جوانی به تخمش هم نیست. و از همه زیباتر پنج تا بچه بزرگ کرده مثل خودش زحمتکش و بی نیاز از خاک بر سری های روزمره .....
من در دو داستان که برای خودم اندوهبار است از او اینطوری یاد کرده ام:
من آن خدات را گاییدم برادرم
تو تک تک کلمات را کشته ای برادر من »
—————
من بجای تسلیت و همدردی کلیشه ای مرسوم برایش دو سه سطری نوشته ام که شاید تسلای خاطری باشد. و آن دو سه سطر این است:
باری ، امیر اکبرا !
حافظ جان - همان که من جان جانانش میخوانم و میدانم - میفرماید: به می عمارت دل کن که این جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت .
بنظرم این بیت از هر تسلی و همدردی و تاسف و تاثر و «عمرتان جاودان باد» گویا تر و تسلی بخش تر است . بنا بر این همچون همیشه و هنوز ، به می عمارت دل کن که این جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت .