دنبال کننده ها

۲۰ شهریور ۱۳۹۹

به می عمارت دل کن


برادرش خیاط بود . خودش هم خیاط بود .
برادرش حزب اللهی شده بود.
خودش تبعیدی است . سال هاست که تبعیدی است.
اکبر سر دوزامی را میگویم . همان که می‌گوید رهبر محبوب همه ماست
همان که ما امیر اکبر صدایش میکنیم
همان که مار و مور و موش و سگ و گربه و کور و کچل های عالم را بیش از همه ما دوست میدارد
همانکه نویسنده یگانه ای است
همان که زندگی اش هیچ شباهتی به زندگی ما ندارد
همان که حرف هایش هیچ نشان و نشانه ای از حرف های ما ندارد
همان که« برادرم جادوگر بود » را نوشت
همان که بسیار نوشت
همان که دیگر نمی نویسد
همان که معتقد است روشنفکران ما آنجای شان باد می‌دهد
همان که فحش می‌دهد
همانکه اینجا و آنجا ما را جلوی آیینه می نشاند و دمل های چرکین صورت و سیرت مان را نشان مان می دهد
همانکه در فیلیپین برای سگان و گربه های بی پناه سر پناه میسازد
همانکه پلیس اسپانیا بازویش را می شکند
همانکه برای سگ ها و گربه ها و کلاغ ها می گرید
برادرش مرده است . برادر حزب اللهی اش مرده است
او از برادر حزب اللهی اش اینگونه سخن می‌گوید:
« برادرم هوشنگ دو روز پیش مرد... من سالها با این خیاط زندگی کردم و بعد از انقلاب سالها از او متنفر بودم و ازش فاصله گرفتم چون یکی از افراد حزب الله بود .... دوستش داشتم چون دیدم با گذشت اینهمه سال هنوز همان هوشنگ است . پسر حسین سیبیل. که آرزویش پاکیزه ماندن بود و مال و منال هنوز هم مثل همان سال های جوانی به تخمش هم نیست. و از همه زیباتر پنج تا بچه بزرگ کرده مثل خودش زحمتکش و بی نیاز از خاک بر سری های روزمره .....
من در دو داستان که برای خودم اندوهبار است از او اینطوری یاد کرده ام:
من آن خدات را گاییدم برادرم
تو تک تک کلمات را کشته ای برادر من »
—————
من بجای تسلیت و همدردی کلیشه ای مرسوم برایش دو سه سطری نوشته ام که شاید تسلای خاطری باشد. و آن دو سه سطر این است:
باری ، امیر اکبرا !
حافظ جان - همان که من جان جانانش میخوانم و میدانم - میفرماید: به می عمارت دل کن که این جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت .
بنظرم این بیت از هر تسلی و همدردی و تاسف و تاثر و «عمرتان جاودان باد» گویا تر و تسلی بخش تر است . بنا بر این همچون همیشه و هنوز ، به می عمارت دل کن که این جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت .

سخنی با مدعی سلطنت خواه

سخنی با مدعی سلطنت خواه
آقا!
ما شاملو و مصدق را دوست داریم همانگونه که شهبانو فرح پهلوی و عبدالحسین زرین کوب و شاهرخ مسکوب و احسان طبری و ذبیح الله صفا و دهخدا و ملک المتکلمین و سعید سلطان پور و حافظ و ناصر خسرو و خیام و ایرج و هادی خرسندی و سعیدی سیرجانی و مختاری و پوینده وصدها اهل قلم و اهل خرد ایران را دوست داریم
شما اگر با مصدق و شاملو دشمنی میکنید ربطی بما ندارد. شما انسان مختاری هستید .
بگمانم این اجازه را بما میدهید که ما دشمن هیچکسی نباشیم و همگان را دوست داشته باشیم
یعنی ما برای اینکه کسی را دوست داشته باشیم باید از شما اجازه بگیریم ؟ حالا رخصت میفرمایید ما آنهایی را که دوست داریم همچنان دوست داشته باشیم؟
دوست عزیز اگر نوشته های من موجب غلیان خشم فروخفته شما میشود لطفا محبتی در حق من بفرمایید در صفحات من آفتابی نشوید تا خدای نا کرده جوشش صفرای سلطنت طلبانه شما موجبات سکته قلبی تان را فراهم نسازد و مرا در پیشگاه امام زین العابدین بیمار شرمنده نکند
استدعای عاجزانه دارم مرا از رهنمودهای فیلسوفانه تان معاف بفرمایید و گر نه مجبور میشوم عذر شما را از حضور در این محفل انس بخواهم
عزت تان زیاد

شهر بی آسمان

شهر بی آسمان
ما دیگر آسمانی بالای سرمان نیست . خورشید و ماه و ستاره هم نداریم
شهر ما - و بسیار شهرهای دیگر- در زیر لایه ای از دود و خاکستر دفن شده است .
جنگل ها و مرغزاران و دشت ها و جلگه ها میسوزند . دیگر آسمانی بالای سرمان نیست که دست به دعا برداریم و بگوییم : آقای باریتعالی ! ای خدایی که توانی جهانی به آنی تپانی ته استکانی! باران بفرست !
ای ایزد منانی «که از خزانه غیب ، گبر و ترسا وظیفه خور داری! » به این فرشته باران -جناب میکاییل - امر بفرما بر سرمان باران بباراند.
اگر دلت به حال ما نمیسوزد این آهوان و خرگوش ها و موش ها و ماران و بلدرچین ها و گوزن ها و خرس ها و خوکان و مورچگان چه گناهی کرده اند که باید در هرم حریقی چنین دهشتناک جزغاله شوند؟
در چارسوی شهر و دیار ما بیداد آتش است و فرمانروایی دود و خاکستر .
آسمانی بالای سرمان نیست. لایه ای برنگ سرب آفاق تا آفاق بر جای آسمان نشسته است. راه گریزی نیست . شرق و غرب و شمال و جنوب یا در لهیب آتش میسوزند یا در لایه ای از خاکستر و دود محو می‌شوند .
اگر در شراره های سوزان آتش جزغاله شدیم . و اگر دود و خاکستر مجال نفس کشیدن را از ما گرفت از ما به مهربانی یاد آرید .

۱۸ شهریور ۱۳۹۹

محبوب القلوب

محبوب القلوب !
آقا! اگر دل تان میخواهد محبوب القلوب باشید و در زمره بزرگان در آیید و صاحب نام و نان و آوازه بشوید و همه خلایق به احترام شما کلاه از سر بر گیرند و القابی چون شاعر شهیر و استاد ارجمند و نویسنده محترم و دانشمند بی همتا تقدیم تان کنند کافی است چند تا دشنام چارواداری نثار احمد شاملو بفرمایید و برای محکم کاری هم که شده باشد به قمر بنی هاشم و چهارده معصوم و ائمه اطهار قسم جلاله بخورید که اسنادی دیده اید که نشان می‌دهد همین شاملو ی بیسواد ! از علیاحضرت فرح پهلوی و هویدا و ساواک و اوقاف و اداره ثبت احوال مراغه و ایضا از فرهنگ و هنرکاشان و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و اداره ثبت اختراعات و کانون بازنشستگان کشوری و لشکری و سازمان حمایت از زنان مطلقه و شورای شهر دامغان و اداره جلب سیاحان کاشغر حقوق و مزایا و مقرری میگرفته و خانه اش هم دو تا استخر داشته و در حساب بانکی اش هم در منهتن بانک نیویورک ششصد و شصت و شش هزار و ششصد و شصت و هفت دلار و یازده سنت پول خوابیده بوده است و هنرش هم این بوده است که در کمال بیسوادی و بی اطلاعی در باره فردوسی بزرگوار و موسیخی سنتی ایرانی « دری وری » ببافد .
دوم اینکه اگر دست تان نمیرسد که بروید سنگ مزار مصدق- یا بقول بعضی ها مصدق السلطنه- را با بولدوزر و چماق و تخماق خراب کنید می توانید صد دلار به یکی از همین دوختورشارلاتان های هموطن پرداخت کنید تا یک دکترای افتخاری برای شما بفرستد و شما هم بشوید جناب آقای دوختور موس موس و یک فقره کتاب « آسیب شناسی » بنویسید و مصدق را عامل امریکا و انگلستان و روس و پروس بدانید و کشفیات تاریخی تان را بر سر هر بازاری جار بزنید و موجبات انبساط خاطر منتظر السلطنه ها و منتظر الوزاره ها را فراهم بفرمایید و صاحب کیا و بیا و نام و نان بشوید و دررادیو تلویزیون های مافنگی لس آنجلسی هم شما را حلوا حلوا کنند و چماق های زنگار بسته شان را دوباره بر سر مصدق بکوبند
البته راههای دیگری هم برای محبوب القلوب شدن وجود دارد که دست به نقد می توانید امیر کبیر و قائممقام فراهانی و ملک الشعرای بهار و فروغی و پور داود و کسروی و زرین کوب و هوشنگ ابتهاج را به لیست خودتان اضافه بفرمایید تا نوبت به دیگران برسد .
البته اگر یک مشتمال حسابی هم به این سعدی و عبید زاکانی و ایرج میرزا و پیشگامان انقلاب مشروطه بدهید بد نیست ها ! هم کاری صواب است و هم ثواب دنیوی دارد هم ثواب اخروی !
ماسک ات را بردار!
آقای ترامپ ولی فقیه کره زمین دیروز در مصاحبه مطبوعاتی کاخ سپید به خبرنگار خبرگزاری رویتر - جف میسن- فرمان داد که : ماسک ات را بردار!
خبرنگار رویتر هم به فرمان آقای امپراتور اعتنایی نکرد و گفت: شما نمی توانید بمن چنین دستوری بدهید

ما دود میخوریم

ما دود می خوریم
امروز گرمای هوای شهرمان صد و ده درجه فارنهایت بود . آسمان سربی . فضا دود آلود . نفس کشیدن دشوار .
کوهها و جنگل های دور و بر خانه مان همچنان میسوزد . پنجره خانه را نمیتوان گشود . بوی دود آدمی را خفه میکند . یک جهنم واقعی . جهنمی دود آلود . جهنمی بویناک .
صبح از خانه زدیم بیرون . همراه دخترم و نوه ها .نوا جونی و آرشی جونی .
آمدیم Tahoe. دو ساعتی راندیم . ترافیک چندانی نبود . آمدیم کنار دریاچه . ازدحام آدم‌ها چنان است که جایی برای پارک کردن اتومبیل نیافتیم .
آسمان اینجا هم سربی است ، درجه حرارت هوا شصت و پنج درجه فارنهایت .اگر تن به آب بسپاری سردت میشود و میلرزی .
چند ساعتی در ساحل ماندیم . نوا جونی و آرشی جونی شناکردند و دویدند و شادی کردند و ما هم از شادی آنها شاد شدیم . و از شادی آدمیان نیز
Nasrin Sheykhani, Ali Radboy and 77 others
4 Comments
1 Share
Like
Comment
Share

آقای دزد

ز بز دزدی بزی دزدید دزدی‏
عجب دزدی ز بز دزد بز بدزدد!
سرقت خودروی شهرداری خرمشهر توسط رئیس آتش‌نشانی
‏یک هفته پس از اعلام سرقت خودروی شهرداری خرمشهر، سارق شناسایی شد.
‏رئیس شورای شهر خرمشهر اعلام کرد که سارق این خودرو رئیس آتش نشانی این شهر بوده که پس از سرقت آنرا اوراق کرده تا به دیگران بفروشد.

تناقض

تناقض
بابام دیشب گفت: این مملکت درست نمی‌شود مگر اینکه دین و مذهب توش کاملا از بین برود
‏چند دقیقه بعد هم ایستاد نمازش را خواند
( توییت یک خانم ایرانی)

آقای آشپز باشی

آقای آشپز باشی
میخواهد آشپزی یاد بگیرد. به مادرش می‌گوید : مامان ، میخواهم پزیدن یاد بگیرم !
من خنده ام می‌گیرد .
می‌گوید : بابا : شما پزیدن بلد نیستی؟
میگویم : نه !
می‌گوید : شما خجالت نمی خوری که پزیدن یاد نگرفته ای ؟

۱۷ شهریور ۱۳۹۹


این شعر را ایرج پزشکزاد برای مردی گفته است که پزشک بود و دست و دل باز بود و گشاده دل بود و گشاده دست بود و نامی و نانی و آوازه ای و ید وبیضایی داشت ودر شهر فرشتگان - لس آنجلس - خانه ای و سر پناه و منزلگاهی ساخته بود تا هر آنکس از جماعت شاعران و نویسندگان و اهل هنر را که گذر به آن سامان افتد بتواند رایگان چند گاهی در آن خانه مهر بماند و بنوشد و بخورد و بیاساید
و کلام و سخن ابوالحسن خرقانی آویخته بر دیوار که هرکه در این خانه در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید
ناگهان وزش توفانی نا بهنگام - و شاید هم لغزشی فرا قانونی - همه آن بساط را در چشم بر هم زدنی در هم ریخت و آن نیکمرد نیکو نهاد پس از رهایی از چنبر یاسای دردناک ینگه دنیایی، دار و ندار خویش از کف بداد و خود به نان شبی نیازمند افتاد
چند سالی از این ماجرا گذشته است و دیگر هیچ نام ونشانی از آن پزشک نیکوکار نیست و از خیل عظیم شاعران و متشاعران و قوالان و دلالان و دلقکان که از آن خوان یغما بهره میگرفتند حتی یک نفرشان یادی از او نمی کند و نامی از او نمی برد و پروای آن ندارد که آن 

نیکمرد بد فرجام سالها در آسایشگاهی متروک می زیست  و تنها می زیست و چشم براه نگاه گرم و مهربان و دستان نوازشگر آنها بود
بقول حافظ جان
-پیر پیمانه کش من - که روانش خوش باد
گفت : پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
-----------
ای جناب معالج الشعرا
باد بر جانت آفرین خدا
جمله ی شاعران نو پرداز
میکنندت به صبح و شام دعا
زانکه در سایه توجه تو
رسته اند از هزار درد و بلا
حضرت امجد مشیری را
نسخه ات در سه روزه کرد دوا
خوب شد معده درد رویایی
می خورد ظهر و شب سه پرس غذا
دیگر این روزها ندوشن را
نبود هیچ حاجتی به عصا
ورم بیضه های نادر پور
کم شده تازگی به لطف شما
شاش بند علی دهباشی
گشته شرشر به کوری اعدا
ضعف جنسی ه الف سایه
یافت آخر به همت تو شفا
نقرس پای احمد شاملو
هست در این میانه استثنا
شعر نو را کنون تویی ناجی
وقنا ربنا عذاب النا!!!