بیابان را سراسر مه گرفته است -
یکشنبه نوزدهم ژانویه 2020- سانفرانسیسکو
دو سه روزی است که ولایت ما ن در مه غلیظی فرو میرود ، آنچنان که چشم چشم را نمی بیند
امروز صبح که از خانه بیرون آمدیم مه رقیقی اطراف خانه مان را در خود پوشانده بود . بزرگراه شماره هشتاد را گرفتیم تا به محل کارمان برویم اما هر چه پیشتر میرفتیم مه غلیظ تر میشد
پریروز هم میخواستیم برویم نارنجستان آقای تورکو ویچ . بزرگراه شماره505 را گرفتیم و پیش راندیم . چنان مه سنگینی همه جا را پوشانده بود که رانندگی براستی دشوار بود . نمی توانستیم خروجی نارنجستان آقای تورکوویچ را پیدا کنیم . از یک خروجی بیرون رفتیم. گمان میکردیم همان خروجی است که سی سال است هفته ای دو سه بار از آن میگذریم و به نارنجستان میرسیم. تابلوهای راهنمایی دیده نمیشدند . ده پانزده دقیقه ای که راندیم متوجه شدیم اشتباه آمده ایم . خواستیم دور بزنیم و برگردیم اما مگر جایی را میشد دید ؟ دو باره ده پانزده دقیقه ای راندیم و راندیم تا به یک جاده خاکی رسیدیم. خدایا خداوندا چیکار کنیم؟ مانده بودیم حیران که چطوری برگردیم. دل به دریا زدیم و رفتیم توی جاده خاکی. دنبال محلی میگشتیم که بتوانیم دور بزنیم . وانت ماهم از آن ماشین هایی است که بیشتر تانک است تا ماشین! گفتیم به جهنم ! ما که غرقیم چهار وجب هم رویش ! فرمان ماشین را چرخاندیم و پس از سیصد بار جلو رفتن و عقب رفتن بالاخره توانستیم به جاده آسفالته بر گردیم و ترسان ولرزان خودمان را به بزرگراه برسانیم.
اینکه با چه مکافاتی به نارنجستان آقای تورکوویچ رسیدیم داستانی است پر آب چشم !
وقتی رسیدیم آنجا و داستان ویلانی و سرگردانی مان را با شاخ و بال فراوان برای آقای تورکو ویچ تعریف کردیم خنده غرایی فرمودند و گفتند : کجای کاری آقای گیله مرد ؟ ما خودمان هم امروز صبح که میخواستیم بیاییم اینجا نمی توانستیم نارنجستان خودمان را پیدا کنیم!
امروز صبح که از خانه بیرون آمدیم مه رقیقی اطراف خانه مان را در خود پوشانده بود . بزرگراه شماره هشتاد را گرفتیم تا به محل کارمان برویم اما هر چه پیشتر میرفتیم مه غلیظ تر میشد
پریروز هم میخواستیم برویم نارنجستان آقای تورکو ویچ . بزرگراه شماره505 را گرفتیم و پیش راندیم . چنان مه سنگینی همه جا را پوشانده بود که رانندگی براستی دشوار بود . نمی توانستیم خروجی نارنجستان آقای تورکوویچ را پیدا کنیم . از یک خروجی بیرون رفتیم. گمان میکردیم همان خروجی است که سی سال است هفته ای دو سه بار از آن میگذریم و به نارنجستان میرسیم. تابلوهای راهنمایی دیده نمیشدند . ده پانزده دقیقه ای که راندیم متوجه شدیم اشتباه آمده ایم . خواستیم دور بزنیم و برگردیم اما مگر جایی را میشد دید ؟ دو باره ده پانزده دقیقه ای راندیم و راندیم تا به یک جاده خاکی رسیدیم. خدایا خداوندا چیکار کنیم؟ مانده بودیم حیران که چطوری برگردیم. دل به دریا زدیم و رفتیم توی جاده خاکی. دنبال محلی میگشتیم که بتوانیم دور بزنیم . وانت ماهم از آن ماشین هایی است که بیشتر تانک است تا ماشین! گفتیم به جهنم ! ما که غرقیم چهار وجب هم رویش ! فرمان ماشین را چرخاندیم و پس از سیصد بار جلو رفتن و عقب رفتن بالاخره توانستیم به جاده آسفالته بر گردیم و ترسان ولرزان خودمان را به بزرگراه برسانیم.
اینکه با چه مکافاتی به نارنجستان آقای تورکوویچ رسیدیم داستانی است پر آب چشم !
وقتی رسیدیم آنجا و داستان ویلانی و سرگردانی مان را با شاخ و بال فراوان برای آقای تورکو ویچ تعریف کردیم خنده غرایی فرمودند و گفتند : کجای کاری آقای گیله مرد ؟ ما خودمان هم امروز صبح که میخواستیم بیاییم اینجا نمی توانستیم نارنجستان خودمان را پیدا کنیم!