همسایه ها -۳
همسایه روبرویی مان سه تا سگ دارد۰ سگ های کوچولوی مامانی: سیاه ؛ سپید ؛ و قهوه ای پشمالو
شصت و یکی دو سالی دارد۰ بالا بلند ، با چشمانی به رنگ دریا و گیسوی طلایی
غروب ها همراه شوهرش سگ ها را بر میدارد ومیرود راه پیمایی
خانه اش بر فراز تپه ای است ۰ با ستون های سنگی سپید و کف مرمرین ۰ چشم اندازش جنگل و کوه و آب۰
جلوی خانه اش یک آبشار مصنوعی کار گذاشته است ،شبانه روز شرشر آبش بگوش میرسد ۰ با شرشر آب بخواب میرویم و با شرشر آب بیدار می شویم
گهگاه که جلوی باغچه خانه مان به گل ها و بوته ها آب میدهم سراغم میآید ، سلامی میکند و چند دقیقه ای از خوبی و بدی هوا حرف میزنیم
ده سالی میشود که همسایه ایم اما :
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم
از من می پرسد : بچه هایت کجا هستند ؟
میگویم : رفته اند
- کجا؟
_ یکی شان پزشک است و در فیلادلفیاست ، آن دیگری معلم تاریخ است و همین دور و بر هاست
میگوید :حالا که تنها شده ایدمیخواهید همچنان در این خانه درندشت بمانید ؟
میگویم : من این خانه را دوست دارم ، همه دارو درخت هایش همه گل هایش را ، همه همسایه هایم را ، همسایه های بی '' هم '' و با ''هم '' ، حتی سایه های با ''هم '' و بی ''هم '' را۰
میگوید :یکوقت نکند از اینجا بروید ها !!
میگویم : چرا؟ دل تان برای مان تنگ میشود ؟
می خندد و میگوید : ده سال است که ما به عطر دلچسب غذاهایی که از آشپزخانه تان بمشام میرسد عادت کرده ایم ، اگر از اینجا بروید دلتنگ میشویم !
باید یک روز دعوتش کنم به خانه مان بیاید و غذای ایرانی بخورد این همسایه بالا بلندچشم آبی گیسو طلایی من
شصت و یکی دو سالی دارد۰ بالا بلند ، با چشمانی به رنگ دریا و گیسوی طلایی
غروب ها همراه شوهرش سگ ها را بر میدارد ومیرود راه پیمایی
خانه اش بر فراز تپه ای است ۰ با ستون های سنگی سپید و کف مرمرین ۰ چشم اندازش جنگل و کوه و آب۰
جلوی خانه اش یک آبشار مصنوعی کار گذاشته است ،شبانه روز شرشر آبش بگوش میرسد ۰ با شرشر آب بخواب میرویم و با شرشر آب بیدار می شویم
گهگاه که جلوی باغچه خانه مان به گل ها و بوته ها آب میدهم سراغم میآید ، سلامی میکند و چند دقیقه ای از خوبی و بدی هوا حرف میزنیم
ده سالی میشود که همسایه ایم اما :
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم
از من می پرسد : بچه هایت کجا هستند ؟
میگویم : رفته اند
- کجا؟
_ یکی شان پزشک است و در فیلادلفیاست ، آن دیگری معلم تاریخ است و همین دور و بر هاست
میگوید :حالا که تنها شده ایدمیخواهید همچنان در این خانه درندشت بمانید ؟
میگویم : من این خانه را دوست دارم ، همه دارو درخت هایش همه گل هایش را ، همه همسایه هایم را ، همسایه های بی '' هم '' و با ''هم '' ، حتی سایه های با ''هم '' و بی ''هم '' را۰
میگوید :یکوقت نکند از اینجا بروید ها !!
میگویم : چرا؟ دل تان برای مان تنگ میشود ؟
می خندد و میگوید : ده سال است که ما به عطر دلچسب غذاهایی که از آشپزخانه تان بمشام میرسد عادت کرده ایم ، اگر از اینجا بروید دلتنگ میشویم !
باید یک روز دعوتش کنم به خانه مان بیاید و غذای ایرانی بخورد این همسایه بالا بلندچشم آبی گیسو طلایی من