یک آقایی که رییس ستاد حوادث و سوانح غیر مترقبه ایران است از خلایق خواسته است بهنگام بروز رویداد هایی همچون زلزله و توفان و سیل و آتشفشان ؛ دست به دعا بردارند تا حضرت باریتعالی خودش به دادشان برسد .
میگویند : در آن قدیم ندیم ها جوانکی رفته بود پیش حاکم باشی وبا ناله و ندبه و گریه و زاری به آقای حاکم باشی شکایت کرده بود که نا پدری اش در حق او جفا میکند و کتکش میزند و لباس و غذای کافی به او نمیدهد و خلاصه اینکه از دست نا پدری اش بجان رسیده است و آمده است خدمت جناب حاکم تا بلکه راه نجاتی برای او پیدا بکند .
آقای حاکمباشی پس از شنیدن فصه سوزناک این جوانک شروع کرد های های گریه کردن . جوانک که منتظر بود بلکه آقای حاکمباشی فرمانی ؛ امریه ای ؛ احضاریه ای ؛ دستوری ؛ چیزی صادر بفرماید وقتیکه دید آقای حاکمباشی غیر از گریه کردن کاری برای او نکرده است در آمد که : ای بابا ! ننه ام که از آقای حاکمباشی بهتر گریه میکند .
حالا داستان این آقای رییس ستاد حوادث و سوانح غیر مترقبه کشور ماست . و هیچکس هم جرات ندارد که از این ابو پشمک فلکزده عهد دقیانوس بپرسد که : آخر پدر آمرزیده ! اگر قرار بود از دست دعا و جنبل و جادو برای جلوگیری از وقوع سیل و زلزله و توفان کاری بر بیاید دیگر لزومی نداشت که دم و دستگاه عریض و طویلی با چنان نام مسخره ای راه بیندازند که حضرتعالی بر کرسی ریاست اش بنشینی و علاوه بر لفت و لیس های اسلامی وانقلابی ؛ کلی هم حقوق و پاداش و مزایا بگیری
یاد آن شعر منسوب به لطفعلیخان زند در باره آغا محمد خان قاجار افتادم که :
یارب ؛ ستدی ملک ز دست چو منی
دادی به مخنثی ؛ نه مردی نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد
پیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی
میگویند : در آن قدیم ندیم ها جوانکی رفته بود پیش حاکم باشی وبا ناله و ندبه و گریه و زاری به آقای حاکم باشی شکایت کرده بود که نا پدری اش در حق او جفا میکند و کتکش میزند و لباس و غذای کافی به او نمیدهد و خلاصه اینکه از دست نا پدری اش بجان رسیده است و آمده است خدمت جناب حاکم تا بلکه راه نجاتی برای او پیدا بکند .
آقای حاکمباشی پس از شنیدن فصه سوزناک این جوانک شروع کرد های های گریه کردن . جوانک که منتظر بود بلکه آقای حاکمباشی فرمانی ؛ امریه ای ؛ احضاریه ای ؛ دستوری ؛ چیزی صادر بفرماید وقتیکه دید آقای حاکمباشی غیر از گریه کردن کاری برای او نکرده است در آمد که : ای بابا ! ننه ام که از آقای حاکمباشی بهتر گریه میکند .
حالا داستان این آقای رییس ستاد حوادث و سوانح غیر مترقبه کشور ماست . و هیچکس هم جرات ندارد که از این ابو پشمک فلکزده عهد دقیانوس بپرسد که : آخر پدر آمرزیده ! اگر قرار بود از دست دعا و جنبل و جادو برای جلوگیری از وقوع سیل و زلزله و توفان کاری بر بیاید دیگر لزومی نداشت که دم و دستگاه عریض و طویلی با چنان نام مسخره ای راه بیندازند که حضرتعالی بر کرسی ریاست اش بنشینی و علاوه بر لفت و لیس های اسلامی وانقلابی ؛ کلی هم حقوق و پاداش و مزایا بگیری
یاد آن شعر منسوب به لطفعلیخان زند در باره آغا محمد خان قاجار افتادم که :
یارب ؛ ستدی ملک ز دست چو منی
دادی به مخنثی ؛ نه مردی نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد
پیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی