میگویند : آقا نجفی - ملای کم سواد اما زمانه ساز عصر قاجار - شبی بر سر منبر گفت که :
- دختری دارم عفیفه و نجیبه و پر هنر ؛ میل دارم او را به ازدواج مردی در آورم که چنین و چنان باشد .
آقا از منبر پایین آمد که یکی از مجلسیان خود را به او رسانید و با اصرار و سماجت میخواست موافقت " آقا " را بگیرد .
آقا نجفی که از اینهمه سماجت ناراحت شده بود سر انجام به او گفت : بسیار خوب ! قبول کردم ؛ اما به درد امشب آقا نمی خورد !!
- دختری دارم عفیفه و نجیبه و پر هنر ؛ میل دارم او را به ازدواج مردی در آورم که چنین و چنان باشد .
آقا از منبر پایین آمد که یکی از مجلسیان خود را به او رسانید و با اصرار و سماجت میخواست موافقت " آقا " را بگیرد .
آقا نجفی که از اینهمه سماجت ناراحت شده بود سر انجام به او گفت : بسیار خوب ! قبول کردم ؛ اما به درد امشب آقا نمی خورد !!