دنبال کننده ها

۲۴ مهر ۱۳۹۱



راهنمای مشاغل در زبان عامیانه‌ی ایرانی

قصاب: مرتیکه ی چاقوکش
کارگر: مرتیکه‌ی حمّال
فروشنده‌ی خدمات یا کالا: مرتیکه‌ی دلّال
ورزشکار: مرتیکه‌ی تنه‌لش
بازرگان: مرتیکه‌ی دزد
مهندس راه و ساختمان: مرتیکه‌ی عمله
پزشک: مرتیکه‌ی قاتل
طنزپرداز: مرتیکه‌ی دلقک
نوازنده: مرتیکه‌ی مطرب
شاعر: مرتیکه‌ی بیعار
دانشمند: مرتیکه‌ی بیکار
فیلسوف: مرتیکه‌ی ... خُل
سخن‌ور: مرتیکه‌ی ورّاج
منتقد: مرتیکه‌ی عقده‌یی
قاضی: مرتیکه‌ی بی‌وجدان
سیاستمدار: مرتیکه‌ی حرومزاده
روحانی: مرتیکه‌ی ک... کش

سفر رهبر به
خراسان "عارقین"!


سلام- در ایران یکی از بزرگترین تفریحات ما مردم جوک ساختن درباره حرفها و تصمیمات دولتمردهاست . وقتی خراسان به سه استان رضوی، شمالی و جنوبی تقسیم شد، فردای آن روز مردم پیامک می فرستادند که خراسان تقسیم شده به خراسان سارقین ( رضوی بخاطر وجود امام رضا و تولیت طبسی) – خراسان عارقین یا عرق خورها (خراسان شمالی چون بعد از انقلاب مردم را به بهانه عرق خوری می گرفتند و شلاق می زدند و شلاق خورده ها هم دوباره می آمدند به خیابان. و بالاخره خراسان "عارفین" بخاطر اینکه بیشتر عارف های خراسان اهل آن منطقه اند. مخصوصا گناباد.

۱۰ مهر ۱۳۹۱

خوش به حال گوسفند ها ....


گاهی وقتها آدم می گويد: «خوش به حال گوسفندها!» فرق نمی کند. گوسفند، گاو، اسب، ميمون! شما بگوييد: «خوش به حال ميمونها!» آن ميمون را با بچّه اش نگاه کنيد، دارند از درخت می روند بالا. همين ننه ميمون و نی نی ميمون صد سال پيش، هزار سال پيش، صد هزار سال پيش، ميليونها سال پيش داشتند از درخت می رفتند بالا. نه ننه ميمونه پير تر شده است، نه نی نی ميمونه يگ ذرّه بزرگتر شده است. شما از اين لحظه از زندگی اين ننه ميمون و نی نی ميمون در حال بالا رفتن از اين درخت يک عکس رنگی برداريد و قابش بکنيد و بگذاريدش توی يک موزۀ علوم طبيعی. حالا آدمها، از بچّۀ کوچک گرفته تا پير هافهافو، آمده اند توی موزه و مقابل اين عکس ايستاده اند و به همديگر می گويند: «اين ميمونها را نگاه کنيد!»
اين ميمونها هميشه «اين ميمونها» بوده اند و خواهند بود. هر لحظه از زندگيشان همۀ زندگيشان است. يک لحظه شان که الآنشان است هميشه شان است. اين يعنی چی؟ يعنی تاريخ ندارند. يعنی ديروز و فردا ندارند. موجود زنده ای که تاريخ نداشته باشد، ميراث ندارد، و ميراث که نداشته باشد، مسئوليت ندارد، و مسئوليت که نداشته باشد، خوش به حالش!

محمود کیانوش

۳۰ شهریور ۱۳۹۱

این مرد ها ....




زن های کرمانی یک ضرب المثل دارند با این مضمون :
این مرد ها ؛ خوب هاشان را باید کرد توی دیگ ؛ و بد هاشان را باید زد زیر دیگ ....!!

- خدا به داد ما برسد

وجوهات کی میرسد ؟؟

ایرج میرزا شاعر طنز پرداز بی همتای ایرانی کارمند وزارت دارایی - یا بقول قدیمی ها مالیه - بود 
چون یکی دو ماه حقوقش را نداده بودند شکوه نامه ای برای وثوق الدوله نخست وزیر وقت فرستاد و چنین نوشت : 
گذشته ست پاییز و دی میرسد 
ندانم وجوهات کی میرسد ؟ 
وثوق الدوله هم که خود شاعر و ادیب و با ذوق بود جوابش را با این بیت فرستاد : 
وجوهات نصفش حواله شده 
بقیه به اقساط هی میرسد !

نماینده محترم قرمساق ...!!!

اسدالله علم که در کابینه رزم آرا وزارت کار را بعهده داشت در اسفند 1329 برای فرو نشاندن اعتصابات و اغتشاشات کارگری اصفهان به آن شهر سفر کرد .
در یک مجلس مهمانی که توسط رییس شهربانی اصفهان بر پا شده بود اسدالله علم خطاب به نماینده کارگران گفت : 
من آمده ام که شخصا به خواست های کارگران رسیدگی کنم و هدف ما این است که این اغتشاشات به خوبی و خوشی خاتمه پیدا کند اما اگر نتوانستیم به توافق برسیم هر گونه اخلال نظم در کارخانه های اصفهان را بشدت سرکوب خواهیم کرد 
نماینده اصفهان در مجلس شورای ملی که در این مهمانی حضور داشت در جواب گفت : 
اما این بر خلاف نظر اعلیحضرت همایونی است . ایشان به بنده فرمودند به دولت دستور داده اند از هرگونه اقدام خشنی خود داری کند . 
بمحض شنیدن این سخنان علم عصبانی میشود و میگوید : 
مرتیکه پدر سوخته قرمساق !! تو به حضور اعلیحضرت میرسی یا من ؟ تو با اعلیحضرت صحبت میکنی یا من ؟ برو گمشو !!
نماینده مجلس !! هم با دماغ سوخته دمش را گذاشت روی کولش و از مهمانی بیرون رفت . 
__  واقعا چه مملکتی و چه مجلسی داشتیم ها ؟؟!!
واقعا حالا چه مملکت و چه مجلسی داریم ها ؟؟

دمو قراضه ....



> >>کتاب "دموکراسی یا دموقراضه" اثر جنجالی سیدمهدی شجاعی که در سال 1388 منتشر و بسرعت جمع آوری شده بود، در روزهای اخیر در شبکه اینترنت قابل دسترسی شده است.
> >>
> >>،این کتاب که تصویر پی دی اف آن از طریق ایمیل بین کاربران اینترنت رد و بدل می شود، در سال 1388 چاپ شد و به سرعت به چاپ سوم رسید؛ اما کلیه نسخ آن جمع آوری گردید.
> >>
> >>بسیاری از نخبگان و بزرگان طی سالهای اخیر درصدد دستیابی به نسخه ای از این کتاب بودند و نسخه ای از آن یافت نمی شد. اما در روزهای اخیر نسخه ای از این کتاب در شبکه اینترنت در حال انتشار است.
> >>
> >>کتاب مذکور در چهارده فصل تهیه شده که عناوین برخی از فصول آن عبارتند از:
> >>
> >>همه گذشتگان همه جور فحش بوده اند
> >>کسی که بیشتر می بیند ، بیشتر می دزدد
> >>پادشاه، بچه محل خداست
> >>دزدی کار زشتی است ، مگر برای اهداف متعالی
> >>ویرانی، مقدمه آبادنی است
> >>دشمن چیز مفیدی است اگر کم آوردید خودتان درست کنید
> >>
> >>محور اصلی کتاب کم‌حجم «دموکراسی یا دموقُراضه» شرح دوران پادشاهی و سرنوشت حکومت اوست. کتابی که خواننده را به یاد رمان‌های "قلعه حیوانات" و "۱۹۸۴" جُرج اورول و گاهی رمان "بینایی" ژوزه ساراماگو می‌اندازد . متن زیر سخنرانی دموقُراضه خطاب به مدیران حکومتی است که در آن می‌کوشد اصول حکومت‌داری را به آنان بیاموزد.
> >>
> >>۱- مردم همه گوسفندند و ما چوپان:
> >>حواستان باشد! بزرگ‌ترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از
> گوسفند قائل شوید، نمی‌توانید بر آنها حکومت کنید.
> >>بهای مردم را شما معین می‌کنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آنها قیمتی بر خودشان می‌گذارند که هیچ‌جور نمی‌توانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است: قیمت آدم‌های اندیشمند چاق و چله. قیمت بقیه‌ی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر.
> >>نتیجه این که: مردم را هر جور بار بیاورید، بار می‌آیند. اگر به آنها احترام بگذارید، فکر می‌کنند که شما موظف‌اید به آنها احترام بگذارید. اگر به آنها توضیح دهید، گمان می‌کنند که شما موظف به توضیح دادن‌اید.
> >>
> >>۲- هیچ‌وقت شنیده‌اید که غذای گوسفند را به او اهداء یا تقدیم کنند؟ غذا یا علوفه گوسفند را جلویش می‌ریزند. رفتار با مردم هم باید درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبیعی‌ترین و مسلم‌ترین حق مردم را باید با تحقیر و توهین به آنها داد؛ وگرنه طلبکار می‌شوند. اگر به مردم عزت بگذارید یا احترام کنید، مردم فکر می‌کنند که شما موظف به عزت گذاشتن‌اید و دنبال باقی مطالبات خود می‌گردند.
> >>
> >>۳- طوری برنامه‌ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان می‌کنند، بداخلاقی می‌کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرف‌ها می‌افتند.
> >>یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصله‌اش یا مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمی‌توان عوض کرد، اما راه مردم را که می‌شود دور کرد. هزار جور قانون می‌شود وضع کرد که
> مردم دور کرهٔ زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطه‌ای برسند که قبلاً
> بوده‌اند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.
> >>
> >>۴- مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته‌ی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما می‌شوند و دسته‌ی دوم، از ترس دسته‌ی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره می‌شود، بی‌آنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغه‌ای داشته باشید.
> >>
> >>۵- مردم به دو دسته‌ی خیلی نامساوی تقسیم می‌شوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹به ۱است. یعنی از هر ۱۰۰نفر، ۹۹نفر عوام‌اند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹را نمی‌گذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچ‌یک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید. چرا که:
> >>اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسان‌تر از خواص است.
> >>ثانیاً: رضایت عوام را فله‌ای می‌شود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.
> >>ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمی‌توان جایش را پیدا کرد.
> >>و از همه مهم‌تر، در انتخابات و رأی‌گیری، رأی خواص و عوام یک‌اندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگ‌تر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر
> خورده باشد که خواص را با همه‌ی مشکلات‌شان جدی بگیرد.
> >>خلاصه این که: این عوام‌اند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم می‌زنند. پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناخته‌ای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دست‌تان می‌دهند.
> >>عوام، هزارتایش کم است و خواص یک‌دانه‌اش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید وگرنه لااقل مراقب باشید که یکی‌شان دوتا نشود.
> >>
> >>۶- هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که می‌توانید. هر چقدر کار، بزرگ‌تر باشد و شما در انجام آن ناتوان‌تر، باید توانستن‌تان را قاطع‌تر و محکم‌تر و بلندتر اعلام کنید تا مردم به توانمندی شما ایمان بیاورند. انجام شدن یا نشدن آن کار مهم نیست؛ همان رعد و برق اولیه برای مردم مهم است. بعد از آن برای انجام نشدنش هزار دلیل می‌شود جفت و جور کرد.
> >>
> >>۷- برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهده‌ی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست می‌آید. یکی از آنها، تقویت توان مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است و...
> >>
> >>۸- برای این که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگیرند، سعی کنید که آنها را به خوابیدن بیشتر ترغیب کنید. نغزترین کلام در این مورد را هم باز از خود من شنیده‌اید: هر که بیشتر می‌خوابد، توان بیشتری ذخیره می‌کند.
> >>
> >>۹- این اصل را هیچ‌وقت فراموش نکنید: بزرگ‌ترین دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است. تا می‌توانید از افراد بی‌سواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشه‌گیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یک‌شبه نمی‌افتد. تغییر دیدگاه مردمی که یک‌عمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت می‌دانسته‌اند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجه‌ی آموختن علم
> و دانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجه‌ی بی‌سوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.
> >>
> >>۱۰- حتماً متوجه این واقعیت شده‌اید که افراد قدبلند به دیگران یعنی کوتاه‌تران با دیده تحقیر نگاه می‌کنند. یعنی قدبلندی اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به این که افراد قدبلند هرگز از افراد کوتاه‌قد فرمان نمی‌برند. نتیجه این که: رمز بقای مدیریت، انتخاب و انتصاب زیردستانی است که قدشان از شما کوتاه‌تر باشد. اگر زمانی مجبور شدید به استفاده از فرد قدبلند، حتماً یکی از این دو کار را با او انجام دهید:
> >>یک: آنقدر بر سرش بکوبید تا قد او هم به اندازه‌ی شما و بلکه کوتاه‌تر شود.
> >>دو: قبل از شروع همکاری، قسمت اضافه قدش را ببرید تا به اندازه‌ی مطلوب‌تان برسد. از بالا یا پایین یا وسط فرقی نمی‌کند. مهم این است که وسیله تفاخر یا تکبر او را ببرید یا از بین ببرید.
> >>
> >>۱۱- مردم در صورتی به شما احترام می‌گذارند یا از شما فرمان می‌برند که محتاجتان باشند. این اخلاق و روحیه عموم مردم در همه جای دنیاست. تا وقتی برای شما حرمت و عزت قائل می‌شوند که گرسنه باشند و نان‌شان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دست‌به‌دهن نگه ندارد، یا پاچه‌اش را می‌گیرند یا تحویلش نمی‌گیرند.
> >>
> >>۱۲- این اصل بسیار مهم را هیچ‌گاه فراموش نکنید که مردم، مشخصاً همه‌ی مردم، دزد و دروغگو و پشت‌هم‌اندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالی که انسان‌های ابله، تصورشان غیر از این است و فکر می‌کنند که اصل بر برائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود.
> >>
> >>۱۳- این جمله را همیشه سرلوحه‌ی همه‌ی بوق‌ها و شعارها و سخنرانی‌هایتان قرار دهید که: «وقت کم است و ما تا می‌توانیم باید خدمت کنیم.» و خودتان هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همه‌ی عمر ببندیم.»
> >>
> >>۱۴- حواستان باشد که خیلی‌ها به خاطر تفاوت موجود در بینایی ما، سعی می‌کنند که هر محصولی را به عنوان اثر هنری به ما قالب کنند. مراقب باشید که... فقط و فقط اثری هنری محسوب می‌شود، که با دست قابل لمس باشد.
> >>
> >>۱۵- دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده‌ی هر کسی ساخته نیست. و مهم‌ترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته می‌شود، از هر راستی، قابل قبول‌تر و باورپذیرتر است. امتحان کنید! در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همه‌ی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستاره‌هاست.» اگر همه‌ی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض می‌کنم. چرا مردم باور می‌کنند؟! برای این که هیچ‌کس تصور هم نمی‌کند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت.
> >>
> >>۱۶- شنیده‌ام که بعضی از مردم، گاهی با شگفتی و اعجاب اظهار می‌کنند که: ما این همه حرف‌های مهم را از کجایمان در می‌آوریم؟!
> >>گور پدر مردم! من این حرف و سؤال را گاهی از زبان شما – یعنی دوستان ابله خودم – هم شنیده‌ام! کسی که چنین سؤالی را می‌پرسد، پیداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا، ایمان نیاورده است.
> >>

۲۹ شهریور ۱۳۹۱

بفروش ...! نفروش ...!

بفروش ...!! نفروش ...

در جریان حمله مغول به نیشابور ؛ عطار نیشابوری بدست سربازی مغولی اسیر شد .
سرباز او را می برد تا بفروشد یا به زندان تحویل دهد .
یکی پیدا شد و گفت : این پیر مرد را نکش ! من حاضرم بابت خونبهای او هزار درم بدهم !
سرباز مغول خواست شیخ را بفروشد
عطار گفت : مبادا بفروشی ! من خیلی بیشتر از اینها می ارزم !
مغول چند قدمی شیخ را همراه برد .چار پا داری عبور میکرد .عطار را اسیر دید .چیزی نداشت . به سرباز مغولی گفت : من یک توبره کاه دارم . بیا بگیر و این پیر مرد را به من ببخش !
عطار گفت : بفروش ! که بیش از این نمی ارزم !
سرباز مغول خشمگین شد و عطار را کشت !

۲۷ شهریور ۱۳۹۱

جه ملای نان به نرخ روز خوری ...!1؟؟

وقتیکه در سال 1304 خورشیدی مجلس موسسان برای اعلام انقراض سلسله قاجاریه و و انتقال سلطنت به رضا خان پهلوی تشکیل شد؛ بهنگام رای گیری ؛ آیت الله حاج میرزا محمد رضا این شعر را بالای ورقه رای خود نوشته بود : خدا رضا و محمد رضا و شاه رضاست رضای ما و رضای خدا ؛ رضای رضاست چه ملای نان به نرخ روز خوری بود این آیت الله !!؟

امام حسین را برق گرفت .....!!!!

سی - چهل سال پیش ؛ در دوره آن اعلیزحمت رحمتی ؛ در یک مجلس روضه خوانی که در دولتمنزل یکی از بزرگان بر پا شده بود وقتیکه آقای روضه خوان میخواست خودش را آماده کند که گریزی به صحرای کربلا بزند ؛ صاحبخانه خودش را به او میرساند و آهسته زیر گوشش میگوید : حاج آقا ! خواهش میکنم امشب از " شمر " صحبت نکنید چون ممکن است به بعضی ها در این مجلس بر بخورد ! روضه خوان میگوید : اطاعت میشود . بعد از چند دقیقه دوباره صاحبخانه خودش را به واعظ میرساند و میگوید : - خواهش دیگری هم داشتم . اگر ممکن است امشب از " یزید " هم چیزی نگویید !! روضه خوان بیچاره که هاج و واج مانده بود میگوید : - حاج آقا جان ! بگویم امام حسین را چه کسی کشته ؟؟ صاحبخانه میگوید : آقا جان ! بگویید امام حسین را برق گرفته است !!