دنبال کننده ها
۱۴ مهر ۱۳۸۹
حدیث زندگی در ینگه دنیا .....
مرجع تقلیدی که زبان حیوانات را می فهمید
مرحوم آیت الله بهاءالدینی (قدس سره) روزی به یزد دعوت شدند، صاحب خانه که یکی از متدینین یزد بود برای احترام خواست گوسفندی را پیش پای آقا ذبح کند، وقتی گوسفند را آوردند، آقا فرمود: گوسفند گفت: به اینها بگو که امروز مرا نکشند، بگذارند روز تاسوعا مرا بکشند ... |
به گزارش شیعه آنلاین، حضرت آیت الله شیخ «خلیل مبشر کاشانی» در ادامه سلسله مباحث اخلاق و عرفان اسلامی هفتگی خود، ابعاد دیگری از فضائل و کرامات استاد بزرگوارشان، مرحوم آیت الله العظمی بهاءالدینی (قدس سره) که از عرفا و مراجع تقلید معاصر بود را تبیین کرده که با توجه به جذابیت موضوع برای جوانان وجویندگان سیر و سلوک معنوی عین فرمایش ایشان در ذیل اشاره می شود: حضرت آیت الله مبشر کاشانی فرمود: حضرت آیت الله العظمی بهاءالدینی (رحمة الله علیه) زبان حیوانات را می فهمید. این فضیلت در مورد اهل بیت عصمت و طهارت (ع) روایت شده و بعضی اخبار مربوطه در کتاب بصائر الدرجات آمده که آنان نطق و سخن حیوانات را می شنیدند. همانطور که در قرآن کریم آمده که حضرت سلیمان (ع) گفتگوی مورچگان را می شنید و با هدهد و سایر حیوانات سخن می گفت. در بین عرفا نیز چنین حالاتی برای عارف پیش می آید که گاهی سخن حیوانات را می شنود. حضرت آیت الله مبشر کاشانی در ادامه افزود: مرحوم آیت الله بهاءالدینی (قدس سره) روزی به یزد دعوت شدند، صاحب خانه که یکی از متدینین یزد بود برای احترام خواست گوسفندی را پیش پای آقا ذبح کند، وقتی گوسفند را آوردند، آقا فرمود: گوسفند گفت: به اینها بگو که امروز مرا نکشند، بگذارند روز تاسوعا مرا بکشند، آیت الله بهاءالدینی فرمود: من به اینها گفتم که حیوان را نکشید، بگذارید روز تاسوعا، ولی اینها به ظاهر گفتند چشم، اما گوسفند را بردند پشت دیوار کشتند خیال کردند ما پشت دیوار را نمی بینیم. مشابه همین داستان در چند شهر دیگر نیز اتفاق افتاده بود... |
۱۲ مهر ۱۳۸۹
WOMEN, UNDERSTANDING MEN
1 -The nice men are ugly.
2 - The handsome men are not nice.
3 The handsome and nice men are gay- -- .
5 -The men who are not so handsome, but are nice men, have no money.
6 -The men who are not so handsome, but are nice men with money
think we are only after their money.
7 -The handsome men without money are after our money -.
8 -The handsome men, who are not so nice and somewhat heterosexual--,
don't think we are beautiful enough.
9- The men who think we are beautiful, that are heterosexual,
somewhat nice and have money, are cowards.
10 -The men who are somewhat handsome, somewhat nice and have some
money and thank God are heterosexual, are shy and NEVER MAKE THE
FIRST MOVE!!!!
11 -The men who never make the first move, automatically lose
interest in us when we take the initiative.
NOW ... WHO IN THE HELL UNDERSTANDS MEN?
۱۰ مهر ۱۳۸۹
خان عمو......
خان عمو مان ؛ چهار تا زن داشت !!
اسمش بود مشتی آقايی .
هيچوقت نفهميدم اسم واقعی اش چيست ؛ نميدانم چرا بهش مشتی آقايی ميگفتند . بخاطر مشتی بودنش بود يا بخاطر مشهد رفتنش ؟ نميدانم .
خان عمو ؛ قيافه اش بيشتر به روس ها شباهت داشت . چشمان آبی . قد بلند . پوست سرخ و سفيد ؛ بازوان ستبر ؛ و صدايی که رنگ و بوی فرماندهی داشت .
خان عمو مان ؛ چهار تا زن داشت . بگمانم سی چهل تا هم بچه داشت . من اسم بسياری از بچه هايش را نمی دانستم و خيلی هاشان را هم نمی شناختم . فقط يکی شان همکلاسی ام بود که انگار سيبی بود که از وسط نصف کرده باشند . رونوشت برابر اصل مشتی آقايی بود . اسمش بود عليرضا .
هر وقت توی مدرسه ؛ يکی انگولک مان ميکرد ؛يا از يکی بدمان ميآمد ؛ به عليرضا می گفتيم ؛
فردايش ؛ عليرضا ؛ بهانه ای گير مياورد و دک و پوز يارو را خونين مالين ميکرد .
مشتی آقايی ؛ توی لاهيجان ؛ باغات چای و مزارع برنجکاری داشت . وضع مالی اش روبراه بود ؛ توی هر مزرعه ای خانه ای ساخته بود و به يکی از زنهايش داده بود .
خان عمو ؛ آدم عجيب و غريبی بود . با هيچکسی رفت و آمد نميکرد . اهل رفيق بازی و اينحرفها نبود . به مسجد و ميخانه هم نميرفت .
تابستانها ميامد توی محله و روی تالار خانه اش می نشست و مثل اعليحضرت همايونی فرمانروايی ميکرد .پيراهن رکابی سفيدی بتن ميکرد و به دو سه تا متکا تکيه ميداد و با صدای بلند امر و نهی ميکرد . آنقدر بچه دور و برش بود که ديگر حال و حوصله ما را نداشت .شايد هم اسم ما را نميدانست . بگمانم اسم بچه های خودش را هم نمی دانست . گاهی که ما را توی کوچه ميديد ؛ دستی به سر و گوش مان ميکشيد و راهش را می کشيد و ميرفت .
خان عمو ؛ با بابای ما هم ميانه خوشی نداشت ؛ رابطه شان انگار شکر اب بود چونکه يادم نميآيد که هيچوقت بخانه مان قدم گذاشته باشد .
خان عمو چهار تا زن داشت . زن اول خان عمو براستی يک فرشته بود . چشمان آبی و مو های طلايی داشت ؛ اما آنقدر از دست خان عمويم عذاب کشيده بود که روی صورتش هزار تا چين و چروک بود . در چهل سالگی هفتاد ساله بنظر ميرسيد .
هر وقت که از دست خان عمو بجان ميآمد ؛ چادرش را سرش ميکرد و ميآمد خانه ما . سه چهار روزی خانه ما ميماند بعد دوباره راهش را ميکشيد و ميرفت . خيلی کم حرف و مهربان بود . شايد بخاطر همين مهربانی اش بود که خان عمو سه تا “هوو “ سرش آورده بود !!هميشه يک مشت هله هوله و شکلات و آب نبات قندی توی چارقدش پيچيده بود و آنها را بما ميداد . يک فرشته واقعی بود . اسمش يادم نمانده است ؛ اما ما صداش ميکرديم مامان اسدالله .
مامان اسدالله از يک خانواده ريشه دار و اصيل گيلان بود .اما نميدانم چطور شده بود از خانه خان عموی مان سر در آورده بود . بگمانم گول بازوان ستبر و چشمان آبی و صورت سرخ و سفيد خان عمو را خورده بود .
يک روز ؛ يک آقايی از تهران آمده بود خانه خان عموی مان . اسمش بود داش اسمال . از آن داش مشدی های بزن بهادر تهران بود . طوری حرف ميزد که ما تا آنروز نشنيده بوديم .
داش اسمال ؛ برادر مامان اسدالله بود .
يک شب ؛ پای سفره شام ؛ زن عموی مان – مامان اسدالله – داشت از سفرش به قم تعريف ميکرد از اينکه رفته است زيارت حضرت معصومه و يک شکم سير گريه کرده است !
بعدش برايمان تعريف کرد که آيت الله بروجردی را ديده است که چه آدم بزرگی بوده است .
داش اسمال در آمد که : خيلی بزرگ بود ؟؟
مامان اسدالله با سادگی گفت : آره داداش ؛ واقعا بزرگ بود .
داش اسمال گفت : يعنی از شتر بزرگتر بود ؟؟
همه ؛ لب هاشان را گاز گرفتند اما من نميدانم چرا از اين حرف داش اسمال خيلی خوشم آمد .
يکسال تابستان ؛ قرار شد من و برادرم برويم توی يکی از مزارع خان عمو و يکی دو هفته ای آنجا بمانيم .تازه مدرسه ها تعطيل شده بودند .
مزرعه خان عمو ؛ حوالی سياهکل بود . محله ای بنام تجن کوکه .
من و داداشم کفش و کلاه کرديم و رفتيم تجن کوکه . بگمانم آنوقت ها دوازده سيزده سال مان بود . تازه شاش مان کف کرده بود .
خان عمو ؛ يک دو چرخه به من و يک دوچرخه هم به برادرم داد تا هر قدر دل مان ميخواهد دوچرخه سواری کنيم .
من و برادرم ؛ به عشق همين دوچرخه ؛ دو سه هفته در تجن کوکه مانديم و از کله سحر تا بوق شام دو چرخه سواری ميکرديم .
يک روز ؛ حين دو چرخه سواری ؛ توی يکی از کوچه پسکوچه های ده ؛ با دختری روبرو شديم که چشمان بسيار زيبايی داشت . زير پايش ترمز کرديم و شروع کرديم به حرف زدن . برادرم را نميدانم اما خودم همانجا عاشقش شدم . !!دخترک شايد سن اش دو برابر سن ما بود .
از فردا صبح ؛ از کله سحر توی کوچه ها بالا و پايين ميرفتم به اميد آنکه دخترک پيدايش بشود . اما انگاری دخترک آب شده بود و توی زمين فرو رفته بود !
تابستان سال بعد ؛ وقتيکه به تجن کوکه رفتيم ؛ ديديم همان دخترک با خان عموی مان ازدواج کرده است و شده است زن عموی ما !!!
اگر بدانيد چقدر غصه خوردم . اگر بدانيد چقدر از خان عمو بدم آمد .
فردايش ؛ به بهانه دل درد ؛ خان عمو را وادار کردم که مرا سوار ماشين بکند و به خانه مان بفرستد .از آن زمان ديگر هر گز به تجن کوکه بر نگشتم و هر گز هم خان عمو را نديدم .
کاليفرنيا -تابستان 2006
خورشید ساحل ...!!!
احمدی نژاد گفت تو نیویورک از بس منو دوست داشتن به من میگفتن خورشید ساحل. میگن فارسی می گفتن؟ میگه نه بابا رئیس جمهور باید خودش کارشناس ارشد باشه. اونا انگلیسی میگفتن ولی من معنی شو فهمیدم. اونا همش میگفتن son of a bitch |
۷ مهر ۱۳۸۹
حرف مفت ......
۵ مهر ۱۳۸۹
|
۴ مهر ۱۳۸۹
دیکشنری شیرازی به انگلیسی
Am I right=می نه؟ Yes=ها والوو No =نه كاكو Really!! =نه آمو؟؟ Oh my Godl =یا ابالفضل Why? =بری چی چی؟ bye=كاری باری؟ leave me alone= آم برو او ورو بیزو باد بیاد u made me confused= آم کله پرک گرفتم wow= ووی آمووو come here =بی اینجو Take it easy= عامو ولش كن،حوصله داری شمو هم ماشاللو so cute =جونم مرگ نشی! that’s true= همی نه I took my shoes and scapped=ارسیو زدم زیر چلم گوروختم Gas Square=فلکه ی گازو Hard=قایم Tape=نیوار Slow down!=حالو چه خبره؟ You are disgusting=جیگری بشی Sunshine=آفتوو Great=باریكلوو Excuse=بونه Dear=گمپ گلم when sb eats too much=عام بپوكی wait=صبرم بده،امونم بده good quality=خوبوو lizard=كلپوك washing yourself before praying=دست نماز a square shape device that you can pray on it=جنماز How are you=باكیت نی؟ |
دردم نهفته به ز طبيبان مدعی .....
خدمت با سعادت شما عرض کنيم که : گيله مردی که ما باشيم ؛ کارمان قصه گويی است .
قصه هايی ميگوييم که بعضی ها را می خواباند ! و بسياری را هم بيدار ميکند .
حالا می خواهيم با اجازه شما برای تان قصه بگوييم ؛ می خواهيم قصه ای در باره طبيب و طبابت برای تان بگوييم با اين دعای مخلصانه که :
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد .....
طب :
طب ؛ در لغت ؛ به معنای جادو و جادو گری هم آمده است . لابد بدين سبب که طبيبان می توانسته اند درد های آدميان را درمان کنند و اين درمان از ديدگاه آنها بمثابه معجزه ای بوده است که با جادو و جادو گری همسنگ ميشده است .
تحقيق در باره آغاز پيدايش دانش پزشکی دشوار است به اين خاطر که اقوال پيشينيان در اين باره مختلف است و مرجعی برای بر گزيدن يکی از اقوال وجود ندارد .
بهر حال ؛ پيشينيان در باره دانش پزشکی دو نظر داشتند :نخست ؛ کسانيکه ميگويند طب با انسان آفريده شده ؛ و گروه دوم کسانی هستند که بر آنند اين دانش پس از آفرينش آدمی ؛ استخراج شده است .
طرفدارا ن و اصحاب قياس – مثل بقراط و جالينوس – و شعرای قديم يونان ؛ بر اين باورند که دانش پزشکی ؛ از جانب پروردگار بر آدمی الهام شده است ! اما اصحاب تجربه ؛ - يعنی فلاسفه ای که تجربه را بعنوان مبانی فرضيه ها و ارزيابی های خود در نظر ميگيرند ؛ معتقدند که علم پزشکی ؛ حاصل تجربيات آدمی است در طول قرون و اعصار . و صد البته اين نظريه بسيار به حقيقت نزديک تر است .
در برخی از منابع بسيار کهن تاريخی آمده است که مردم مصر ؛ نخستين مردمی بودند که به دانش پزشکی دست يافتند و حتی آمده است که در مصر کهن ؛ بيماران را با دارويی بنام “ راسن “ درمان ميکرده اند .
همانگونه که ما امروز شيوه های گوناگونی را برای درمان بيماری ها بکار ميگيريم ؛ و مثلا “ آب درمانی “ يکی از راههای بهبود برخی از بيماری های دستگاه هاضمه و حتی “ آرتورايز “ شناخته شده ؛ همين روش ها در زمانهای بسيار دور نيز معمول بوده کما اينکه از منابع تاريخی بر ميآيد که برخی از بيماری ها ی روحی و روانی را از طريق موسيقی يا بزبان قديمی ها “ الحان و ايقاعات “ درمان ميکرده اند (در حوالی بوشهر و گناوه و جنوب ايران ؛ هنوز هم همين شيوه “ موسيقی درمانی “ وجود دارد .
البته اين روزها يک شيوه بسيار جديد درمانی هم کشف شده که آدمهايی را که کله شان بوی قورمه سبزی ميدهد درمان ميکند و به آن در اصطلاح پزشکی “ زندان درمانی ! “ ميگويند !!
زندان درمانی ؛ يعنی اينکه آدمی را که حرفهای بودار ميزند ؛ يا قلمش مثلا افشاگری ميکند و تن به هيچگونه سانسور و خود سانسوری و اما و اگر مصلحتی نميدهد ؛ می اندازند توی سلول انفرادی و بعد از چند ماه از او يک آدم معقول و سر براه و حرف شنو و مسلمان و مطيع و سر بزير و به به گو و چه چه نويس و متقی و حجت الاسلام و ثقه الاسلام ميسازند !!!
اين را ميگويند زندان درمانی
داشتيم از عالم پزشکی ميگفتيم يکدفعه پريديم توی عالم ناسوت !
در باره دانش پزشکی ؛ آنچه که گفتنی است اين است که از روزگاران بسيار بسيار قديم ؛ آدم هايی که از طبابت سر در ميآوردند ؛ سعی ميکردند که از اين علم به ديگران نياموزند !و اين علم را منحصرا در خانواده خود در اختيار داشته باشند کما اينکه دانش پزشکی همچون ميراثی ؛ از پدران به پسران ميرسيد و از نسلی به نسلی ديگر انتقال می يافت .
همچنين ؛ برای اينکه ديگران نتوانند از اين علم سر در بياورند ؛ طبيبان ؛ مبانی و اصول آنرا بصورت معما می نوشتند و آنرا برای فرزندان خود تفسير ميکردند . (اينکه امروزه روز ؛ نسخه پزشکان را غير از خودشان هيچکس ديگر نمی تواند بخواند شايد بازمانده همان شيوه بسيار کهن باشد )
در قديم ؛ دانش پزشکی ؛ فقط در ميان پادشاهان و پارسايان رواج داشت و آنرا بقصد خدمت بمردم بدون گرفتن اجر و پاداشی ؛ پيشه خود می ساختند تا اينکه بقراط و ذمقراط بوجود آمدند .
اين دو تن با هم معاصر بودند ؛ اما ذمقراط همچنان از تدوين طب امتناع ميکرد ؛ اما بقراط از بيم آنکه مبادا دانش پزشکی از بين برود ؛ بر آن شد که اين علم را در کتابی تدوين کند و برای دانش پزشکی عهد و قانون و وصيتی وضع کرد که بوسيله آنها پزشک به کليه نياز ها و وظايف خود آگاه ميشد ( اينکه قسم نامه بقراط امروز محلی از اعراب دارد يا نه بايد از حضرات پزشکان پرسيد (
پيشينه دانش پزشکی از روزگاران ما قبل تاريخ آغاز ميشود . اين دانش در آغاز بی آنکه به علم تشخيص بيماريها توجه داشته باشد ؛ تنها بکار درمان می پرداخت و خاص پادشاهان و شاعران و روحانيون بود .
نخستين رساله مربوط به روش درمان و مداوا ؛ تحت حمايت و توجه “ چين نونگ “ امپراطور چين ؛ در 2700 سال پيش از ميلاد مسيح منتشر شد .
در يونان ؛ اسکلپيوس ؛ خداوند طب شناخته شد و کشيشانی که مروج آيين او بودند کشيش – طبيب شدند .
از زمان بقراط ؛ دوره علمی طب آغاز شد و از آن تاريخ علم پزشکی بر اساس مطالعات مستقيم علمی قرار گرفت .سپس مکتب اسکندريه پديد آمد و در آن کالبد شکافی توصيفی بنيانگزاری شد و برای نخستين بار به تشريح پرداختند .اين دوره تا روزگار جالينوس همچنان ادمه يافت ؛ آنگاه قوه تصور و انديشه ظريف جالينوس ؛ وی را پايه گذار اصول خاصی ساخت که تا دير زمانی پا بر جا ماند
در قرون وسطی ؛ مسيحيت ؛ از طريق منع تشريح – که آنرا عملی پليد تلقی ميکرد – مانع پيشرفت علم طب شد ؛ معذالک ؛ دانشمندان کشور های اسلامی ؛ از آنجمله ابن سينا و ابوالقاسم زهراوی و چند تن ديگر ؛ سنن گذشته را حفظ کردند و بر اطلاعات خويش افزودند .
دانش پزشکی ؛ همواره در کشور ما ؛ از يکنوع منزلت اجتماعی بر خوردار بوده و هست ؛ چنانکه در کتاب تاريخ بيهقی آمده است که : در شهری اقامت نکنيد که در او حاکمی عادل ؛ بارانی دائم ؛ و طبيبی عالم ؛ و آبی روان نباشد .
حضرت سعدی ميفرمايد : بيمار عشق را به طبيب احتياج نيست ؛ اما من معتقدم که برخی از پزشکان بيماری عشق را هم درمان ميکنند .
اين بود قصه امشب ما
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...