دنبال کننده ها
۱۷ خرداد ۱۳۸۹
مرگ از خوشحالی ؟؟
۱۶ خرداد ۱۳۸۹
پسر عمه کنفوسیوس : هیچ احمقی رهبری یک ملت اخته را بعهده نمی گیرد ...!!!
سال اول راهنمایی بودیم. یک معلم ریاضی داشتیم که ته کلاس می نشست و بافتنی می بافت. هر ازگاهی یک نفر را می فرستاد پای تخته و دو تا فحش بار مان می کرد که شلوغ نکنیم. یک روز که توی حیاط نشسته بودم بچه ها اومدن سراغم که بریم دفتر مدرسه و اعتراض کنیم. از من خواستند که به نمایندگی از همه صحبت کنم. کلی هم هندونه گذاشتن زیر بغلم که من چون شاگرد اولم و خوب حرف می زنم بهترین گزینه ی رهبری هستم و آنها هم پشت مرا خالی نخواهند کرد. القصه رفتیم دفترو اعتراض کردیم و گذشت.
هفته ی بعد خانوم قویمی با اخم و تخم و توپ پر وارد کلاس شد و چند تا فحش چارواداری بارمان کرد و تهدید کرد که پرونده هایمان را می دهد زیر بغلمان و ال و بل می کند بعد از اینکه حسابیگرد و خاک کرد دستهایش را به کمر زد و پرسید حالا کی به نحوه ی تدریس ایشان اعتراض دارد؟ من هم که در ردیف اول نشسته بودم و بقیه ی کلاس را نمی دیدم بلافاصله بلند شدم و دستم را بالا بردم. خانوم قویمی جلو آمد و در حالیکه از نفسش بوی سیر و سیگار توی صورتم می خورد پوزخندی زد و گفت : تو؟ تو که ریاضی ات بیست شده. اعتراض داری ؟
گفتم من به نمایندگی از همه صحبت می کنم و از نحوه ی تدریس او راضی نیستیم.
با نگاهی که هنوز هم برابر چشمم است گفت همه ؟ کدام همه ؟ اینجا کسی جز تو اعتراضی ندارد! اگر کسی اعتراض دارد دستش را بالا ببرد..
یک لحظه برگشتم و به بقیه ی کلاس نگاه کردم. صحنه ای که دیدم را تا آخر عمرم فراموش نمی کنم. حتی یک نفر هم دستش را بالا نبرده بود. همه ی دوستان من، همه ی آن یار های دبستانی من سرشان را زیر ترکه ی بیداد و ستم خم کرده بودند و با گوشه ی ناخن هایشان بازی می کردند. سکوت عجیبی بر کلاس سایه انداخته بود.باورم نمی شد که به همین سادگی در برابر دو تا تهدید بی اساس جا خالی کرده باشند . اما حقیقت داشت. هیچ کس دستش را بالا نبرده بود.سرم را پایین انداختم و سرجایم نشستم. بعد از آن هرگز نماینده ی هیچ جمعی نشدم. بقول پسر عمه ی کنفوسیوس :هیچ احمقی رهبری یک ملت اخته را به عهده نمی گیرد مگر آنکه خاین باشد.
نقل از وبلاگ : نسوان مطلقه معلقه
۱۰ خرداد ۱۳۸۹
۸ خرداد ۱۳۸۹
۳ خرداد ۱۳۸۹
۱ خرداد ۱۳۸۹
دل شیر میخواهد ....
۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹
عمو سام و چک هفت سنتی ....!
۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹
ارسال شده در پاسخ به چند سئوال | بیان دیدگاه »
سنده فقط یک تکه سنده است
19/05/2010س- ن- د- ه: سنده
سنده فقط یک تکه سنده است
یکی دو حلقه ی گل که چیزی نیست
سنده را در هزار و یک حلقه ی گل هم که غرق کنی
باز فقط یک تکه سنده است.
سنده را حتی اگر روی چشم رهبرتان بنشانید
باز همان یک تکه سنده است.
رهبرتان که کیر ِ سگ ِ قشنگ ِ همسایه ی ما هم نیست
سنده را حتی اگر ور ِ دست ِ خدای قهّارتان بنشانید
همان است که گفتم
همان «باز فقط یک تکه سنده است»
و هیچ سنده ای
چه در بارگاه شما جاکش ها
چه در بارگاه خدای قحبه تان
هیچ وقت
عطر گل نمی گیرد.
۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
ولی جنگل نمیمیره .....
۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
عمامه .....!!
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...