دنبال کننده ها

۱۱ مرداد ۱۳۹۱

چه آخوند حقه بازی ....

مظفر الدین شاه از باد و باران و رعد و برق می ترسید و گاه در هوای رعد برقی زیر عبای سید بحرینی مخفی میشد ..
میگویند : زمانی ؛ شاه پولی به سید بحرینی میدهد و میگوید : این پول را بین مستحقان تقسیم کن .
سید بحرینی پول را میگیردو میرود . وقتی به خانه میرسد فرزندان خودش را برهنه میکند . پول را به آنها میدهد . و بعد به شاه میگوید : پول را به کسانی دادم که جامه به بر نداشتند!!!! .

نقل از کتاب : خاطرات و خطرات - مخبر السلطنه هدایت
صفحه اصلی | متفرقه | هم که یک خر شد از جهان کمتر، حسن رجب نژاد

هم که یک خر شد از جهان کمتر !!!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font


www.gilehmard.com

شصت - هفتاد سال پیش؛ آقای آسید ابوطالب یزدی؛ شال و کلاه میکند و میرود حج.

در آنجا؛ آقای آسید ابوطالب یزدی بخاطر شکم چرانی و افراط در خوردن کباب؛ حالش بهم میخورد و در صحن خانه خدا استفراغ میکند و خانه کعبه را به گند میکشد.

شرطه های سعودی؛ آقای آسید ابوطالب یزدی را دست و پا بسته به دوستاق خانه مبارکه می برند و به حکم مفتی اعظم گردن ایشان را میزنند!!(آخر ای بنده خدا! جا قحط بود که رفتی وسط خانه خدا ریدمان زدی؟؟!!)

باری؛ سر همین قضیه روابط ایران و عربستان چندی شکر آب میشود تا اینکه آبها از آسیاب می افتد و دوباره حکومت های دو کشور دل میدهند و قلوه میگیرند.

اما در این میان یک شاعر خوش ذوق داستان آقای آسید ابوطالب یزدی را به شعر میکشد و یکی از زیبا ترین شعر های پارسی را خلق میکند.

شعر را با هم می خوانیم:

طالب بن حسین یزدی را
شوق دیدار کعبه بود به سر
رفت و در کعبه ریدمانی کرد
که جهان شد ز ریدمانش خبر !
گردنش را زدند و کیفر داد
سنی خر به شیعه خر تر!
کرد طالب به یک کرشمه دو کار
داد درسی به طالبان دگر:
هم در آن خانه مقدس رید
هم که یک خر شد از جهان کمتر!!

**- دوست نازنین من نصرت الله نوح معتقد است که این شعر از سروده های یزدانبخش قهر مان است. اما من جایی خوانده ام که این شعر را استاد بزرگ ادب پارسی فرخ خراسانی سروده است. الله اعلم!!


۹ مرداد ۱۳۹۱

این دیگر چه جانوری بود ...!!؟؟



...يوم الله واقعی روزی ست که امير المومنين (ع) شمشير را کشيد و
خوارج را از اول تا آخر درو کرد و تمام شان را کشت، ايام الله روزهائی ست که خداوند تبارک و تعالی يک زلزله ای وارد می کند ، يک سيلی وارد می کند ، يک طوفانی وارد می کند، به اين مردم شلاق می زند که آدم بشويد. امير المومنين اگر بنا بود مسامحه کند شمشير نمی کشيد تا ۷۰۰ نفر را يک دفعه بکشد . در حبس های ما ييشتر از اين اشخاص هستند که مفسد اند، اگر ما اين ها رانکشيم و هر يکی شان بيايند بيرون، آدم می کشند، آدم نمی شوند اين ها، شما علما چرا فقط سراغ احکام نماز و روزه می رويد، چرا هی آيات رحمت در قران می خوانيد، و نمی رويد آيات قتال را بخوانيد، رحمت مخالف با خداست، ما خليفه می خواهيم دست ببرد، حد بزند، رجم کند، همانطور که رسول الله دست می بريد، حد می زد، رجم می کرد، همانطور که يهود بنی قريضه را چون جماعتی ناراحت بودند قتل عام کرد، اگر رسول الله فرمان خانه را اتش بزنيد،فلان حانه را از بين ببريد حکم به عدل کرد، زندگی را بايد با قصاص تامين کرد زيرا حمايت توده زير اين قصاص خوابيده است، با چند سال زندان کار درست نمی شود، اين عواطف بچه گانه را کنار بگذاريد، مجرم محاکمه ندارد، و بايد او را کشت، تنها بايد هويت آن ها را ثابت کردو بعد او را کشت. اگر زير تعزير جان بدهند کسی ضامن نيست، فتوی مجتهد اعلم اين است. ( روح الله خمينی ، اذر ماه سال ۱۳۶۰)

۸ مرداد ۱۳۹۱


بازگشت به خویش ؟؟ یا بازگشت به ریش ؟؟

از : م- سحر

یازگشت به خویش یک شعار بسیار جذاب ایدئولوگ های سطحی نگر سالهای 50 بود/ این شعار حتی دل از پادشاه مملکت هم برده بود.

این شعار در سال 57 واقعیت پیدا کرد و معلوم شد که مقصود از «بازگشت به خویش » ، «بازگشت به ریش» بوده است.
و البته خود پیداست ، هنگامی که ریش آمد، همینجوری خشگ و خالی نمی آید ، ریش با ابواب جمعی خودش می آید.
«آری اینچنین بود برادر » (این برادر هم سوغات همان ریش هاست) که در سال 57 ریش با شپش آمد و با ملا ها آمد و با تیغ و اسید و لات و لوت میدان بار آمد. با جهل آمد و به خصوص با پست فطری وریاکاری کسانی آمد که می خواستند برای خودشان جایی در وضعیت جدید پیدا کنند و در طرفةالعینی ریش هاشان درآمد. تغار گندهء ایران شکسته بود ، جهان به کام کاسه لیسان بود و یکی از ابزار مهم کاسه لیسی داشتن ریش بود . همه یکباره ریش در آوردند و بعدش هم دندان نیش در آوردند. باورکنید آدم دلش می خواست یک دریا جیش در مثانه می داشت تا همهء آن ریش های انقلابی نورستهء آن سالها را که پر از دروغ و ریا و پدرسوختگی بود شستشو بدهد. یک دریا بلکه یک اقیانوس جیش لازم بود برای آنهمه ریش.
پس یادتان بماند بازگشت به خویش معنایش بازگشت به ریش بود!
· ·
صفحه اصلی | متفرقه | صداقت، صداقت! حسن رجب نژاد

صداقت، صداقت!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font

www.gilehmard.com

*به خرچنگ گفتند: از کجا میآیی؟
گفت: از جلو داری !
گفتند: با این دست و پا که تو داری!

حالا حکایت ماست.

ما ایرانی ها ضرب المثلی داریم که میگوید: دلاک ها بیکار که میشوند سر خودشان را می تراشند . حالا ما نه از سر بیکاری؛ بلکه از زور درد می خواهیم سفره دل مان را مثل صحرای مورچه خورت باز بکنیم و مختصری هموطنان مان را مشتمال بدهیم بلکه حضرت باریتعالی لطفی بفرماید و از عمر ما بردارد بگذارد روی عقل شان!

آقا! ما ملت شگفت انگیزی هستیم. ملتی هستیم که بقدرتی خدا میان شتر صالح و خر دجال فرقی نمیگذاریم.

ما ملت "این مباد آن باد!" هستیم و بهمین خاطر است که قرن هاست هر پالان دوز پهن پا زن تاپاله بند چاچول بازی - که پی خر مرده میگردد تا نعلش را بردارد - از راه میرسد و با چهار تا شعر و شعار الکی و بی مایه؛ خام مان میکند و بعدش هم تسمه به گرده مان میکشد و از ما سواری میگیرد و ول مان هم نمی کند و از بز نر هم میدوشد.

بعضی از هموطنان مان میگویند : چیکار داری به جو درو؟ نانی بخور راهی برو!

ما میگوییم: مرده شور چنین نانی را ببرد. آخر این چه نانی است که برای یک لقمه خشک و خالی اش باید پیزر توی پالان هر پیزی افندی پهلوان پنبه رستم در حمامی بگذاریم و بخاطر این شکم بی هنر پیچ پیچ منت هر خر مگس پار دم ساییده اکوان دیوی را بکشیم و به هر ننه غلامحسین مافنگی مشنگی اجازه بدهیم چوب توی آستین مان بکند و خون مان را بخورد؟؟

ما سال های سال است دزدان را شب پای بازار کرده ایم و بره را دست گرگ سپرده ایم و شغال را کدخدای مرغدانی کرده ایم و صد ها هزار بار گول شغالان را خورده ایم ؛ اما هنوز که هنوز است مدام از باران به ناودان میگریزیم و مدام منتظریم جناب " دخو " از راه برسد و سر گاو را از خمره در بیاورد.

ما ایرانی ها معتقدیم که میان حق و باطل چهار انگشت بیشتر نیست؛ اما وقتی پای منافع مان به میان میآید هزار چهچه بلبل میزنیم تا خرمان را از پل بجهانیم و تا دم گاوی به دست مان بیفتد چنان نوکر داروغه میشویم که بیا و تماشا کن!

ما ملت زنده باد مرده بادیم .هر گز هم از خودمان نمی پرسیم مایی که اینگونه زیر علم و بیرق فلان بخو بریده ای نعره میکشیم و کف به دهان میآوریم وپستان به تنور داغ می چسبانیم آیا دو کلام در باره این "رهبر کبیر آینده" میدانیم؟؟ آیا هرگز از خودمان پرسیده ایم چرا باید مثل گله گوسفند پشت سر آقای فلان بن فلان بع بع بکنیم و دست آخر هم راهی سلاخ خانه بشویم؟؟

اجازه بفرمایید داستانی را برایتان تعریف کنم که اگر چه ظاهرا ربطی به بحث مان ندارد اما نشان میدهد ما چه ملت پرتی هستیم و بقول مرحوم اخوان بوجار لنجانیم.

چند وقت پیش ؛ آقای حسین علیزاده موسیقیدان معروف؛ در تهران کنسرتی داشتند . آنطور که شنیده ام عده زیادی هم آمده بودند تا در آن کویر هراس ؛ لحظاتی را دور از های و هوی خفاشان و شب پرستان؛ با نوای موسیقی سپری کنند.

آقای علیزاده آمدند پای میکروفن. ادای احترامی به خلایق کردند و آنگاه زخمه ای بر تار زدند و درنگی کردند. دو باره زخمه ای زدند و تاملی کردند و نگاهی به گوشه سالن انداختند و گفتند : صداقت!!
خلایقی هم که در سالن جمع بودند نگاهی به گوشه سالن انداختند و همگی فریاد کشیدند: صداقت!!

آقای علیزاده دو باره زخمه ای به تار زدند و درنگی کردند و گفتند : صداقت!!

خلایق شروع کردند به دست زدن و سوت کشیدن . بعدش هم از جای شان بر خاستند و مشت های شان را گره کردند و چند دقیقه ای فریاد زدند: صداقت ...!! صداقت ...!

حتی یکی از میان جماعت بر خاست و نعره کشان خطاب به آقای علیزاده گفت : جا نا سخن از زبان ما میگویی!

آقای علیزاده دو باره زخمه ای به تار زدند و نگاهی به گوشه سالن انداختند و این بار شمرده تر گفتند : بابا ! صدا قطعه!!!

حالا شما هر چه ناسزا در چنته دارید نثار من بفرمایید اما خدا بسر شاهد است این ماجرا مرا بیاد انقلاب نکبتی سال پنجاه و هفت می اندازد. این ما بودیم که پشت سر چهار تا روضه خوان شارلاتان راه افتادیم و حکومت اسلامی را خواستیم .هر کس غیر از این بگوید دروغ میگوید.