دنبال کننده ها

۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

انسان گرگ انسان است


توماس هابز ( Thomas Habbes)فیلسوف انگلیسی و یکی از پایه گذاران فلسفه سیاسی مدرن که بسال ۱۶۷۹ در گذشت می گوید :
هیچ مترسکی را شبیه گرگ نساخته اند ، شبیه پلنگ یا خرس هم نساخته اند ، بلکه شبیه آدمیزاد ساخته اند .
بنظر میرسد ترسناک تر از آدمیزاد هیچ موجود دیگری نیافتند !
اگر نگاهی به غزه و اوکراین و یمن و لیبی و سودان و سوریه و ایران و اینجا و آنجای جهان بیندازید یقینا با توماس هابز همصدا و‌همعقیده میشوید که : انسان گرگ انسان است و ترسناک تر از انسان هیچ موجود دیگری آفریده نشده است
May be an image of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Masoud Momen and 36 others

۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

روز مادر و چه گوارا

میخواستم چه گوارا بشوم . هفده ساله بودم از خانه زدم بیرون .
چند ماهی حوالی سیاهکل معلم بودم. معلم روزمزد در یک روستای توسری خورده درب و داغان . آقای مدیر صدایم میکردند .
دوران دانشگاه در تبریز گذشت . دوره سربازی در مراغه و‌ارومیه . پس از آن در جستجوی نان از رشت و شیراز و سمنان و تهران سر در آوردم
از مادرم چیزی جز « کار و‌رنج و بیماری » بیاد ندارم
مادری با کوهی از دلواپسی های پیدا و پنهان .
و هنوز به سی سالگی نرسیده بودم که آواره کشورها و قاره ها شدم
مادر تا دم مرگ چشم براه بازگشتم بود امامگر درد انگیز تر از این هم چیزی وجود دارد که آدمی نتواند به زادگاهش ، به میهنش ، به سرزمینی که به آن عشق میورزد برگردد؟
سهراب میگفت : ایران جلگه های زیبا ، مادران خوب ‌و روشنفکران بد دارد .
سهراب راست میگفت
روز مادر بر همه مادران خجسته و فرخنده باد
روز مادر زاد روز همسر جان هم هست ، از طرف قوم و قبیله شیخانی تولد نسرین خانم را تبریک میگوییم وامیدواریم صد ساله بشوند بی هیچ درد و بیماری و ناتوانی .
تولدت مبارک نسرین خانم که همسر و مادر و مادر بزرگ بی همتایی هستی. همینقدر که چهل و چهار سال توانسته ای با متانت و بزرگواری این آقای گیله مرد نق نقوی پر مدعای شیشه ای شکننده را تحمل بفرمایی نشان میدهد که چه همسر دریا دلی هستی . زاد روزت همراه با روز مادرخجسته باد
No photo description available.
See insights and ads
All reactions:
Hanri Nahreini, Mina Siegel and 89 others

۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

آن نگاه گرم تو

( بمناسبت سالروز مرگ عبدالوهاب شهیدی)
صدایش همدم شب های پرشور دوره نوجوانی ام بود .
شب های عاشقی را با آوای دل انگیز او به صبح و سحر پیوند میزدم . با آوازش به خواب میرفتم و در خواب های پریشان دوره شیدایی هایم به دور دست های دور پرواز میکردم .
هنوز هم ، در پس سالها و دهه ها ، با شعر «مادر» ش اشک بر چشمانم می نشیند و بیاد مادری که دیگر نیست می گریم:
بیادم گریه کن مادر که امشب
ز اشک آیینه ی چشمم پر آب است
به من گفتی صبوری کن در این دشت
که پشت ابر گریان آفتاب است
عبدالوهاب شهیدی و مرضیه را بسیار دوست میداشتم . هنوز هم دوست شان میدارم . گهگاه بیاد روزگارانی که گویی قرن ها از آن گذشته است با « سنگ خارا» ی مرضیه به فراسوی خیال پرواز میکنم و با « اون نگاه گرم تو » ی عبدالوهاب شهیدی در هزار توی زمان سیرو سفری غمگنانه دارم .
عبدالوهاب شهیدی از این زمانه ی تباهی و اندوه و درد و نامردمی ، زخم ها در دل و جانش داشت و با کولباری از رنج و اندوه به ابدیت پیوست
نامش سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Mina Siegel and 66 others