رضا قلیخان هدایت در کتاب« روضه الصفا » در باره قتل امیر کبیر چنین نوشته است :
«میرزا تقی خان در فین کاشان - که به نزاهت معروف است - ماهی دو ، موقوف همی زیست و بواسطه تسلط نقم و تغلب ندم (یعنی شدت اندوه وافسوس) در شب هیجدهم ربیع الاول جهان فانی را بدرود کرد »
(روضه الصفا - جلد دهم - ص500)
اعتماد السلطنه وزیر انطباعات ناصر الدینشاهی نیز در کتاب منتظم ناصری در باره قتل امیر کبیر چنین نوشت :
« میرزا تقی خان که سابقا امیر نظام و شخص اول دولت بود در قریه فین کاشان وفات یافت »
و جالب اینجاست که رگ های امیر کبیر بدست پدر همین اعتماد السلطنه - یعنی حاجی علیخان حاجب الدوله - در حمام فین کاشان بریده شده است .
در کتاب ناسخ التواریخ هم که سرشار از مهملات و یاوه ها و دروغ های شاخدار است جناب لسان الملک سپهر قتل امیر کبیر را چنین گزارش داده است :
« پس از مدت یک اربعین که میرزا تقی خان در قریه فین روزگار گذاشت ، از اقتحام حزن و ملال ، مزاجش از اعتدال بگشت ، سقیم و علیل افتاد ، و از فرود انگشتان تا فراز شکم ، رهین ورم گشت ؛ وشب دوشنبه هیجدهم ربیع الاول در گذشت »
( ناسخ التواریخ - لسان الملک سپهر - ص605)
(پی نوشت : آن زمان گویا هنوز برق اختراع نشده بود و گرنه می نوشتند امیر کبیر را برق گرفت ! )
در باره تاریخنگاری و تاریخسازی لسان الملک سپهر ،مرحوم مجد الاسلام کرمانی شعری دارد بدین مضمون :
آقا ! پاییز که میشود آدم با دیدن این دار ودرخت های رنگ وارنگ و این برگ ریزان و این طبیعتی که به هزار رنگ و شکل جلوه گری میکند یا فیلسوف میشود یا پیغمبر !
ما هم این روزها بدجوری شور نبوت بر ما میدمد!
گفتیم چطور است تا دیر نشده برویم مثل قلندران ایام ماضی کشکولی و من تشایی برداریم و ردایی و عبایی و قبایی و دلق مرقعی بپوشیم بفکر مداخل مان باشیم بلکه در این پیرانه سری بتوانیم یک عالمه پا منبری خوان قبا سه چاکی و چهار تا دعا نویس و رمال و جزوه کش و عشر خوان برای خودمان دست و پا کنیم که از قدیم گفته اند : یک مرید خر به از صد بدره زر !
اصلا آقا مگر ما چه چیزمان از حزقیال نبی و جرجیس و یونس و یوشع و اشعیا و دانیال نبی و همین ممد آقای خودمان کمتر است ؟تازه این انبیا سوات موات هم نداشتند در حالیکه ما لولهنگ مان کلی آب برمیدارد و هفت هشت تا زبان زنده و مرده دنیا را بلدیم و با هر قوم و قبیله ای می توانیم بدون دیلماج و دیوان بیگی و واقعه نویس و کاتب وحی و ایشیک آقاسی باشی و قوللر آقاسی باشی و قورچی باشی و غلامان خاصه شریفه و تفنگچی باشی و سواره نظام چرکسی مباحثه و معانقه کنیم .
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
اینقدر هست که گه گه قدحی می نوشم
به رفیق شیرازی مان میگوییم اگر ما فردا اعلام رسالت و نبوت کردیم با چه زبانی باید با جناب آقای باریتعالی مباحثه و مذاکره و معانقه و معامله و مصافحه کنیم؟ انگاری حضرت باریتعالی زبانی غیر از زبان چوپان ها نمیداند ؛ خدا کند دستکم زبان گیلکی بلد باشد
رفیقم میگوید : متاسفم کاکو ! باید زبان شیرازی بلد باشی تا خداوند تبارک و تعالی دعاهایت را مستجاب بکند و بگوید :