اندر حکایت دکتر شاپور بختیار و مگسان .........
....در این اواخر از لحاظ مالی در شرایط بدی قرار داشت ؛ میخواست ویلای سورن را که بنام پسرش پاتریک بود بفروشد و فرانسه را ترک کند . تصمیم گرفته بود به جزایر ری یونیون در اقیانوس هند که به فرانسه تعلق دارد برود . میگفت : در آنجا شاید بتوانم در دانشگاه تدریس کنم
به او گفتم : آنجا خیلی دور است و چون در امریکا تحصیل کرده بودم و با فرهنگش آشنایی داشتم پیشنهاد کردم به امریکا برویم که نپذیرفت .
گفت : یا برویم به جزایر ری یونیون و یا به کبک در کانادا که فرانسه زبان است
" گفتگوی همسر بختیار با حمید شوکت "
---------------
پری کلانتری منشی دوره زمامداری بختیار که با تشکیلات او در پاریس کار میکرد میگوید :
اواخر ؛ وضع مالی خیلی بدی داشت .باید دفتر نهضت مقاومت ملی را در خیابان راسپای که کرایه اش چند ماه عقب افتاده بود تخلیه میکردیم . همه چیز را قطع کرده بودند . فقط تلفن کار میکرد که آنرا هم قطع کردند . پول نداشتیم چراغ روشن کنیم . پول بلیت مترو و مستخدم را نداشتیم .بختیار میخواست برود با پسرش زندگی کند . گفته بود : چون دارم اسباب کشی میکنم یک فرش و یک تابلو نقاشی دارم که می خواهم آنها را به خانم کلانتری بدهم .
به روایتی ؛ پسرش یکماه پس از قتل او در منزل عمویش عبد الرسول بختیار گفته بود اگر پدرم را نکشته بودند این ماه پول نداشت زندگی اش را اداره کند .
" نقل از کتاب : پرواز در ظلمت - حمید شوکت "
------
و این همان شاپور بختیاری است که وقتی کیا بیایی و پولی و رادیویی و روزنامه ای در پاریس داشت صد ها نفر در دستگاه او نان میخوردند و حقوق میگرفتند و او را " آقای خان " صدایش میکردند آما وقتی پول ها ته کشید هر یک از گوشه ای فرا رفتند . بیخود نیست که یک ضرب المثل ایرانی میگوید : تا پول داری رفیقتم / رفیق بند کیفتم
البته از این داستانها بسیار اتفاق افتاده است . من خودم در سال 1988 در شمال کالیفرنیا با تیمسار دریا دار دکتر احمد مدنی آشنا شدم و این آشنایی به رفاقت و دوستی صمیمانه ای بین مان انجامید . او هم اگر چه دو میلیون دلار از امریکایی ها گرفته بود و تا شاهی آخرش را در اختیار پناهندگان و آوارگان ایرانی گذاشته بود اما خودش در حوالی فرزنو در یک خانه یک اتاقه روستایی در مزرعه ای زندگی میکرد نیمی از اتاق را با آویختن پرده ای بصورت اتاق خواب و نیم دیگرش را هم بصورت آشپزخانه در آورده بود . و همچنان از تلاش برای آزادی میهن مان دست باز نمیداشت .
در میان سیاستمداران ایرانی که من به اقتضای مشغله ام با آنها آشنا شده ام بدون هیچ تردید و اما و اگری دکتر احمد مدنی سالم ترین و پاک ترین و میهن پرست ترین و راستگو ترین شان بود و من هروقت بیاد روز ها و شب هایی را که با او گذرانده ام می افتم بی اختیار اشک به چشمانم می نشیند .
کسانی مثل بختیار و دکتر احمد مدنی میبایست در غربت غریب غرب مثله یا دقمرگ بشوند تا رجاله هایی همچون خامنه ای و رفسنجانی و موسوی های رنگ وارنگ بر مملکت فلکزده ما پادشاهی کنند . و چه دریغ
....در این اواخر از لحاظ مالی در شرایط بدی قرار داشت ؛ میخواست ویلای سورن را که بنام پسرش پاتریک بود بفروشد و فرانسه را ترک کند . تصمیم گرفته بود به جزایر ری یونیون در اقیانوس هند که به فرانسه تعلق دارد برود . میگفت : در آنجا شاید بتوانم در دانشگاه تدریس کنم
به او گفتم : آنجا خیلی دور است و چون در امریکا تحصیل کرده بودم و با فرهنگش آشنایی داشتم پیشنهاد کردم به امریکا برویم که نپذیرفت .
گفت : یا برویم به جزایر ری یونیون و یا به کبک در کانادا که فرانسه زبان است
" گفتگوی همسر بختیار با حمید شوکت "
---------------
پری کلانتری منشی دوره زمامداری بختیار که با تشکیلات او در پاریس کار میکرد میگوید :
اواخر ؛ وضع مالی خیلی بدی داشت .باید دفتر نهضت مقاومت ملی را در خیابان راسپای که کرایه اش چند ماه عقب افتاده بود تخلیه میکردیم . همه چیز را قطع کرده بودند . فقط تلفن کار میکرد که آنرا هم قطع کردند . پول نداشتیم چراغ روشن کنیم . پول بلیت مترو و مستخدم را نداشتیم .بختیار میخواست برود با پسرش زندگی کند . گفته بود : چون دارم اسباب کشی میکنم یک فرش و یک تابلو نقاشی دارم که می خواهم آنها را به خانم کلانتری بدهم .
به روایتی ؛ پسرش یکماه پس از قتل او در منزل عمویش عبد الرسول بختیار گفته بود اگر پدرم را نکشته بودند این ماه پول نداشت زندگی اش را اداره کند .
" نقل از کتاب : پرواز در ظلمت - حمید شوکت "
------
و این همان شاپور بختیاری است که وقتی کیا بیایی و پولی و رادیویی و روزنامه ای در پاریس داشت صد ها نفر در دستگاه او نان میخوردند و حقوق میگرفتند و او را " آقای خان " صدایش میکردند آما وقتی پول ها ته کشید هر یک از گوشه ای فرا رفتند . بیخود نیست که یک ضرب المثل ایرانی میگوید : تا پول داری رفیقتم / رفیق بند کیفتم
البته از این داستانها بسیار اتفاق افتاده است . من خودم در سال 1988 در شمال کالیفرنیا با تیمسار دریا دار دکتر احمد مدنی آشنا شدم و این آشنایی به رفاقت و دوستی صمیمانه ای بین مان انجامید . او هم اگر چه دو میلیون دلار از امریکایی ها گرفته بود و تا شاهی آخرش را در اختیار پناهندگان و آوارگان ایرانی گذاشته بود اما خودش در حوالی فرزنو در یک خانه یک اتاقه روستایی در مزرعه ای زندگی میکرد نیمی از اتاق را با آویختن پرده ای بصورت اتاق خواب و نیم دیگرش را هم بصورت آشپزخانه در آورده بود . و همچنان از تلاش برای آزادی میهن مان دست باز نمیداشت .
در میان سیاستمداران ایرانی که من به اقتضای مشغله ام با آنها آشنا شده ام بدون هیچ تردید و اما و اگری دکتر احمد مدنی سالم ترین و پاک ترین و میهن پرست ترین و راستگو ترین شان بود و من هروقت بیاد روز ها و شب هایی را که با او گذرانده ام می افتم بی اختیار اشک به چشمانم می نشیند .
کسانی مثل بختیار و دکتر احمد مدنی میبایست در غربت غریب غرب مثله یا دقمرگ بشوند تا رجاله هایی همچون خامنه ای و رفسنجانی و موسوی های رنگ وارنگ بر مملکت فلکزده ما پادشاهی کنند . و چه دریغ