دنبال کننده ها

۳ آذر ۱۴۰۳

بفکر یک سقفم

باران میبارد ؛ شلاق وار ؛ آوایش را می شنوم ، چه نوای دلنشینی دارد .
میبارد تا بشورد و بشوراند ؛ تا غبار ها و تیرگی ها را بزداید
میبارد تا سبزی و سبزینه ببار آورد ، تا نفس گرم خاک را در تن سبزه و گل و ساقه و برگ و گیاه جاری کند .
از خانه بیرون میزنم . بوی خاک میآید ؛ سردم میشود ؛ به خانه بر میگردم
ناگهان دلشوره ای به جانم می افتد ؛ دلشوره ای نا بهنگام و تلخ و سمج و آزار دهنده.
این دلشوره از چیست و چراست؟ باران که در لطافت طبعش خلاف نیست چرا دلشوره ای چنین سهمگین بر جانم انداخته است ؟مگر قرار نیست در باغ لاله برویاند و در شوره زار خس ؟
در عالم خیال به دور دست ها پرواز میکنم ؛ به سال های دور ؛ دور ؛ دور ؛ سالهایی که گویی هزار ها و هزاره ها از آن گذشته است .
بیاد مادرم می افتم. مادری که عمری در دلشوره و با دلشوره زیست ؛ دلشوره هایی پیدا و پنهان ؛ دلشوره هایی تلخ و سمج.
اگر باران میبارید مادر دلشوره داشت ؛ اگر نمی بارید هم .
دلشوره داشت نکند سقف مان چکه کند .
دلشوره داشت نکند باغات چای مان در هرم داغ آفتاب به شوره زاری بدل شود که تنها خس می پروراند
دلشوره امروزم اما از جنس دیگری است ،
بیاد دهها هزار تن آدمیانی می افتم که خانه و کاشانه خود را در لهیب آتش خانمانسوز جنگ از دست داده اند و اکنون در این سرما و زیر این آسمان لاجوردین سرپناهی ندارند
به کودکانی می اندیشم که بی پناهی و بی سر پناهی را با تلخی جانفرسایی تجربه میکنند .
باران یکریز میبارد ؛ بوی خاک میآید و فرهاد میخواند ؛ برای تسلای دلم لابد :
بفکر یک سقفم
یه سقف بی روزن
یه سقف پا بر جا - محکم تر از آهن
سقفی که تن پوش هراس ما باشه
تو سردی شب ها لباس ما باشه
سقفی اندازه قلب من و تو
واسه لمس طپش دلواپسی
واسه ی شرم لطیف آینه ها
واسه پیچیدن بوی اطلسی......
تو فکر یک سقفم
یه سقف رویایی
سقفی برای ما
حتی مقوایی....
No photo description available.
See insights and ads
All reactions:
Parviz Sadrian, Nasser Darabi and 94 others

۱ آذر ۱۴۰۳

توفان نوح

پریروزها توی هیر و ویر هیجانات کریسمس و روز شکرگزاری ؛ شال و کلاه کردیم آمدیم نوادا . گفتیم حالا که به میمنت و‌مبارکی انتخابات ریاست جمهوری امریکا بر گزار شده ‌ویکی از آن جوادهای فرد اعلا بر کرسی ولایت فقیه جهان نشسته است چطور است چهار پنج روز - دور از قیل ‌و قال های مرسوم سنواتی - کمی استخوان سبک کنیم خوش و‌خندان برگردیم ولایت مان .
بزرگراه شماره پنجاه را گرفتیم آمدیم تاهو، از تاهو راندیم تا رنو (Reno)
هوا خوب و آفتابی بود . البته کوهها از برف پاییزی پوشیده شده بودند.
رسیده نرسیده دیدیم تلویزیون ها از وقوع یک توفان مهیب خبرمیدهند . اینکه باد بسیار شدیدی خواهد وزید و شهر را بر سرآدمیان خراب خواهد کرد . دیدیم مدام هشدار میدهند از خانه های خود بیرون نروید !
ما خیال میکردیم همین حالاست توفان نوح از راه برسد و زار و زندگی مان را به هم بریزد . هی به خودمان نهیب میزدیم که آقا جان ! قبل از اینکه توفان‌نوح خانه خراب مان کند بهتر است برگردیم همان روستا شهر خودمان و با آهوان و بوقلمون ها و بلدرچین ها همدم و‌همساز بشویم .
اما دیشب هر چه آسمان را نگاه میکردیم نه از ابر خبری بود نه از باران ‌و توفان.
فقط مختصری باد میوزید در و دیوار را میلرزانید
صبح که از خواب پاشدیم دیدیم آسمان همچون دل مومنان پاک و آفتابی است.
توی این حیص و بیص یاد مرحوم انوری افتادم ؛ همان مرحوم انوری ابیوردی که هم شاعر بود و هم منجم .
گفتم نکند روح مرحوم انوری در کالبد اداره جلیله هوا شناسی ایالت نوادا رسوخ کرده است ؟
میگویند در عهد سلطان سنجر سلجوقی مرحوم انوری پیش بینی کرد که فلان روز و فلان ساعت بسبب «اقتران کواکب سبعه در برج میزان » توفانی همچون توفان نوح خواهد آمد و همه چیز را زیر و زبر خواهد کرد.
«جمعی از این حکم ترسیده و تشویشی عظیم در شهر افتاد ‌و مردمان به جاهای امن تری پناه بردند .
از قضای روزگار همان شب شخصی چراغی روشن بر سر مناره ای بلند نهاد ؛ از غرایب امور اینکه حتی نسیمی نوزید تا آن چراغ را فرو نشاند !
علی الصباح سلطان و ندیمان بر انوری خشم گرفتند و او از ترس جانش به بلخ گریخت»
ادیب صابر در این باره شعری بدین مضمون سروده است :
گفت انوری که از وزش بادهای سخت
ویران شود عمارت و کاخ سکندری
در روز حکم او نوزیده است هیچ باد
یا مرسل الریاح ! تو دانی و انوری !
آن قدیم ندیم ها - پیش از آنکه مملکت مان یک مملکت امام زمانی بشود- ما در اداره رادیو یک آقای هواشناس شوخ و‌شنگی داشتیم بنام آقای منشی زاده.
این آقای منشی زاده میآمد پای میکروفن می نشست با آب و تاب پیش بینی میکرد فردا گرم و آفتابی خواهد بود و درجه حرارت هوا به ۲۸ درجه سانتیگراد خواهد رسید
فردایش میدیدی باران و توفان است و دمای هوا هم به چهارده پانزده درجه نمیرسد.
ما هم سربسرش میگذاشتیم میگفتیم پدر آمرزیده ! این دیگر چه جور پیش بینی وضع هواست؟
دیگر کار بجایی رسیده بود که آقای منشی زاده میآمد پای میکروفن میگفت : فردا آسمان تهران صاف و در شمال غربی همراه با لکه های ابر خواهد بود ‌‌میزان گرمای هوا به ۳۲ درجه خواهد رسید ! بعدش با خنده میگفت : البته بهتر است محض احتیاط با خودتان چتر و پالتو و‌باد بزن هم همراه داشته باشید
حالا حکایت اداره هواشناسی حسینقلیخانی ولایت نوادا ست
ما قرار است امروز بر گردیم ولایت مان؛ خدا کند در گردنه های سییرا - که عینهو گردنه حیران و‌کندوان و اسد آباد است - گرفتار برف و‌کولاک‌و‌توفان نشویم
بقول بزرگان اهل تمیز ما سه شب و چهار روز در مکان مقدسی که نام بی صاحب شده اش « کازینو » ست بیتوته کردیم فقط کم مانده بود عیال مربوطه خانه مان را هم اینجا ببازد ‌ما را بیخانمان کند
حالا با جیب خالی و پز عالی! توی این برف ‌وباران داریم برمیگردیم ولایت خودمان
خداوند تبارک‌و تعالی همه بندگان خود را به صراط مستقیم هدایت بفرماید ! آمین یا رب القمار بازان !
اگر تا فردا پس فردا خط و‌خبری از ما ندیدید یقین بدانید زیر برف و تندر و‌توفان دفن شده و به لقا الله پیوسته ایم
خداوند تبارک‌و‌تعالی ما را ببخشاید و‌بیامرزاد ‌ودر آن‌دنیا با چارلی چاپلین و مرلین مونرو محشور بفرماید !
—————-
پی نوشت * ادیب صابر ترمذی از شاعران دهه نخستین قرن ششم هجری است که بدستور خوارزمشاه اتسز «دست و پایش ببستند و در جیحون انداختندتا غرق شد »
اینهم آخر و عاقبت شاعری!خدا را هزار مرتبه شکر شاعر نشدیم
نقاشی : ونسان وانگوگ
See insights and ads
All reactions:
Farrokh RiazSadri, Bahman Azadi and 27 others