قتیبه بن مسلم باهلی سردار خونخوار حجاج بن یوسف ، چندین هزار نفر از ایرانیان را در خراسان و ماورا النهر کشت و در یکی از جنگ ها بسبب سوگندی که خورده بود آنقدر از ایرانیان کشت که از خون آنها آسیاب گردانید آنگاه زنان و دختران ایرانی را به لشکر عرب بخشید .
اما پس از کشته شدنش ، قبر آن شقی ازل و ابد را زیارتگاه کردند و مردمان همواره برای تقرب به خدا و قضای حاجات ! تربت آن « شهید » را زیارت میکردند( بیست مقاله- علامه قزوینی- جلد نخست )
قتیبه یکی از تازیان خونخوار بود که پس از کشتار ایرانیان در خراسان وماوراالنهر ، حاکم خراسان شد و با فتح ماوراالنهر مرزهای خلافت اسلامی را تا آنسوی فرارود گسترد .
او قدرت تازیان بر تخارستان را استحکام بخشید و بخارا و خوارزم و سمرقند و سغد را تسخیر کرد وسرانجام در فرغانه توسط لشکریان خود به قتل رسید و به ژرفای دوزخ پرتاب شد .
بنا بنوشته ابوریحان بیرونی وقتی این سردار خونخوار تازی برای دومین بار خوارزم را باز گشود هرکس را که خط خوارزمی می نوشت و ازتاریخ و علوم و اخبار پیشینیان آگاهی داشت از دم تیغ گذرانید و موبدان و هیربدان قوم را هلاک کرد و کتابهای شان یکسر بسوزانید و تباه کرد تا آنکه مردم رفته رفته « امی » ماندند و از خط و کتابت بی بهره گشتند و اخبار آنها فراموش شد و از میان رفت .
حالا اگر دیدید فردا پس فردا از جنایتکار پلیدی همچون ابراهیم رییسی شهیدی ساختند و بقعه و بارگاهی بپا کردند بدانید که قتیبه دیگری را به خاک سپرده اند که جز لعن و نفرین نثارش نخواهید کرد
این آقای عبدالرحمن جامی شاعر قرن نهم در دشمن سازی و دشمن تراشی دست عالیجناب گیله مرد را از پشت بسته بود .
این بنده خدا اگرچه در سلسله مراتب تصوف به مقام بزرگی رسیده و خلیفه طریقت نقشبندیه شده بود اما گاه و بیگاه قلقلکی به شیعیان و سنی ها میداد و آب در خوابگه مورچگان میریخت و برای خودش دشمن تراشی میکرد .
او اشعاری در سرزنش ابیطالب و عقیل سروده بود که خشم آیات عظام و علمای اعلام شیعی و بزرگ عمامه داران زمانه اش را برانگیخت تا آنجا که بر او نام « ابن ملجم » نهادند و شعرهای بسیاری در نکوهش و مذمت او سرودند . از جمله :
آن امام به حق ولی خدا
کاسدالله غالبش نامی
دو کس او را به جان بیازردند
یکی از ابلهی ، یک از خامی
هر دو را نام عبد رحمان است
آن یکی ملجم ، این یکی جامی !
این آقای عبدالرحمن جامی نمیدانم چه مرضی داشت که به سبک و سیاق آقای گیله مرد مدام انگشت در کندوی زنبوران میکرد و برای خودش و جد و آبای خودش دشنام و بدنامی می خرید تا آنجا که دشمنانش چنان به خشم میآمدند که او را« سارق الاشعار » می نامیدند و دوغ و دروغی بهم می بافتند تا او را از میدان بدر کنند :
ای باد صبا بگو به جامی
آن دزد سخنوران نامی
بردی سخنان کهنه و نو
از سعدی وانوری و خسرو
اکنون که سر حجاز داری
وآهنگ حجاز ساز داری
دیوان ظهیر فاریابی
در کعبه بدزد اگر بیابی
اما مگر این آقای عبدالرحمن خان از رو میرفت ؟هی آب در خوابگه مورچگان میریخت و هی دشنام می شنید .
این هم یکی دیگر از دستپخت های حضرت جامی که هم شیعیان مرتضی علی و هم مومنان سنی را دشمن خونی اش کرده است :