دنبال کننده ها

۱۰ شهریور ۱۴۰۲

قسطنطنیه

خدا رفتگان همه را بیامرزد ! ما توی دوره نوجوانی مان از دو چیز می ترسیدیم: از قسطنطنیه و از آقای کنارسری .
(البته پدران ما هم از سالدات روس و امنیه سیلاخوری می ترسیدند )
آقای کنارسری مدیر مدرسه مان بود . چنان جلال و جبروتی داشت که خیال میکردیم بعد از اعلیحضرت همایونی( که آنوقت ها هنوز آریامهر نشده بود ) هیچ تنابنده ای - حتی غلام ژاندارم و پاسبان نقد علی - زور و قدرت و هیبت آقای کنارسری را ندارد .
دومی اش همین کلمه قسطنطنیه بود که هر چه جان میکندیم به زبان مان نمیرفت که نمیرفت.
بعد تر ها گرفتار هوخشتره و کمبوجیه هم شدیم . اما خدا پدر این آقای کمبوجیه و این آقای هوخشتره را بیامرزد که بالاخره با ما کنار آمدند و توانستیم نام شان را توی کله مان فروکنیم اما سال‌های سال طول کشیدتا توانستیم این کلمه خوفناک قسطنطنیه را یاد بگیرم
هیچکس هم نبود بپرسیم که :
پدر آمرزیده ها ! مگر استانبول چه اشکال دارد بجایش باید بگوییم کوس تان تانیه؟
والله اگر همان اسم یونانی اش
را میگفتند می توانستیم راحت تر یاد بگیریم :
کنستانتینوپولیس
دخترم از من می پرسد : بابا! میدانی طولانی ترین واژه انگلیسی کدام است؟
میگویم : از کجا بدانم ؟
میگوید :
pneumonoultramicroscopicsilicovolcanoconiosis
میگویم : اوه مای گاد ! خب حالا این واژه عریض طویل چه معنایی دارد ؟
میگوید : نوعی بیماری ریوی است.(بیچاره آن بیمار فلکزده ای که به چنین دردی گرفتار آید . تا بیاید اسم بیماری اش را یاد بگیرد هفت تا کفن پوسانده است !)
یادم میآید هزار سال پیش یک روز با بابایم سوار اتوبوس آقای باقر سعدی شده بودیم. کلاس دوم سوم ابتدایی بودم. تازه داشتم خواندن نوشتن یاد میگرفتم. توی اتوبوس بالای سر آقای راننده تابلویی بود که هر کاری کردم نتوانستم بخوانمش. حرصم در آمده بود . خیال میکردم هنوز سواد دار نشده ام .دوسال طول کشید تا بفهمم چه نوشته است !
May be an image of text
All reactions:
Miche Rezai, Nasrin Zaravar and 90 others

۸ شهریور ۱۴۰۲

مار

این نوا جونی است
رفته است یک مار خوش خط و خال را روی گردن خودش گذاشته آورده است جلوی ما .
بمن میگوید : بابا بزرگ! بگذار روی گردنت
(put the snake on your neck )
میگویم : نه
میگوید : پس نوازش اش کن !
دستی بروی مار میکشم . چه پوست لطیف هزار رنگی دارد .
مادر بزرگ اما از مار می ترسد . به نوا جونی میگوید: بمن نزدیک نشوی ها ! سکته میکنم ها ! . نوا جونی قاه قاه میخندد
من تا امروز از مار می ترسیدم اما امروز دیدم مار هم حیوان قشنگی است و می توان با مهربانی نوازشش کرد .البته اگر مار سمی نباشد . هر چند از مار سمی هم گویا پادزهری میسازند و خیری به انسان میرسد.
All reactions:
Miche Rezai, Mahmood Moosadoost and 58 others

آرشی جونی هشت ساله شد

آرشی جونی امروز هشت ساله شد . تولدت مبارک عشق بابا بزرگ و مامان بزرگ.
آرشی جونی امسال کلاس سوم است . مدرسه اش را خیلی دوست دارد . دو سه تا رفیق تازه پیدا کرده است که سه چهار تایی آسمان را به زمین میآورند.
آرشی جونی هروقت خانه مان میآید به بابا بزرگ کمک میکند باغچه را آب بدهد . گاهگاهی با هم میرویم پیاده روی . چند دقیقه ای همراه من راه میآید آنوقت می نشیند روی زمین نیم ساعتی با کامیون ها و اتوبوس هایش بازی میکند . انگار نه انگار با بابا بزرگ آمده است پیاده روی! گاهی هم خسته میشود توی کوه و‌کتل بابا بزرگ‌را مجبور میکند کولش بکند .
شب ها زود می خوابد و صبحها زود بیدار میشود . وقتی بیدار میشود یکراست میآید اتاق ما و میگوید گود مورنینگ بابابزرگ و مامان بزرگ ! ما را از خواب بیدار میکند برویم برایش صبحانه درست کنیم
آرشی جونی و نوا جونی گهگاه عینهو سگ و گربه به جان هم می افتند و قال و مقالی راه می اندازند که بیا و تماشا کن . در چنین شرایطی بابا بزرگ باید قاضی القضات بشود و بین طرفین متخاصم صلح بر قرار کند
آرشی جونی پسر آرام و بی آزاری است مشروط بر اینکه نوا جونی پا روی دمش نگذارد و اسباب بازی هایش را اینطرف آنطرف پرت نکند .
تولدت مبارک خوشگل من .
Happy Birthday Arshi joony
Love you forever
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 176 others

آوای دوزخیان نشنیدم

( پرسه ای در هزار سال نثر پارسی )
.... اکنون صفت شهر بیت المقدس کنم . شهری است بر سر کوهی نهاده و آب نیست مگر از باران ....و شهری بزرگ است که آنوقت که دیدیم بیست هزار مرد در وی بودند . و بازارهای نیکو و بناهای عالی . و همه زمین شهر به تخته سنگها فرش انداخته چنانکه چون باران بارد همه زمین پاکیزه شسته شود ...
و چون از جامع بگذری ؛ صحرایی بزرگ است عظیم هموار . و آنرا ساهره گویند . وگویند که دشت قیامت آن خواهد بود و حشر مردم آنجا خواهند کرد .
میان جامع و این دشت ساهره وادیی است عظیم ژرف و در آن وادی که همچون خندقی است بناهای بزرگ است بر نسق پیشینیان .و گنبدی سنگین دیدم تراشیده و بر سر خانه ای نهاده که از آن عجب تر نباشد ....و در افواه بود که آن خانه فرعون است و آن وادی جهنم .
پرسیدم که این لقب که بر این موضع نهاده است ؟
گفتند : به روزگار خلافت عمر خطاب - رضی الله عنه - بر آن دشت ساهره لشکرگاه بزد و چون بدان وادی نگریست گفت : این وادی جهنم است .
و مردم عوام چنین گویند که هر کس که بر سر آن وادی شود آوای دوزخیان شنود که از آنجا بر میآید .
من آنجا شدم اما چیزی نشنیدم ....
سفرنامه ناصر خسرو - به کوشش استاد دکتر ذبیح الله صفا
May be an image of text
All reactions:
AmirAkbar Sardouzami, Zari Zoufonoun and 56 others