دنبال کننده ها
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
انسان بی نقاب
یکی ما را به ناهار دعوت میکند.
به زنم میگویم: برویم؟ نرویم؟
زنم میگوید : اینقدر سختگیر نباش مرد !
مرد ، فروشگاهی دارد . کسب و کارش نمی چرخد . زندگی شان پا در هواست. زن اما در هپروت سیر میکند .
می نشینیم ناهاری میخوریم گپی میزنیم .
زن میگوید : میخواهیم کنار اقیانوس خانه ای بخریم!
ما خوشحال میشویم.میگوییم : چه خوب است آدمی رفیقی داشته باشد که خانه ای کنار اقیانوس دارد !
لحظاتی میگذرد . تلفن خانه اش زنگ میزند . مرد گوشی را برمیدارد. من کنارش نشسته و صدای گوینده را می شنوم . میگوید : آمده اند برق مغازه را قطع کرده اند .گفته اند تا هشت هزار دلار بدهی تان را ندهید برق تان وصل نمی شود .
مرد رنگ از رویش می پرد . میگوید : مغازه را ببند و برو !
من بروی خودم نمیآورم ،مرد هم چیزی نمیگوید . توی دلم میگویم کاشکی میتوانستم همین حالا یک چک هشت هزار دلاری برایش می نوشتم .
تلویزیون روشن است. اخبار اقتصادی پخش میکند. میگوید ارزش سهام فلان بانک ده درصد تنزل کرده است. زن به مرد میگوید : برویم هزار تا سهم بخریم!
من تنم مور مور میشود . دارم جوش میآورم . زنم بمن خیره میشود . میداند حالاست منفجر بشوم. چنان نگاهم میکند که یعنی: شات آپ!
می آیم بیرون. به زنم میگویم برویم. راه می افتیم. دهانم مزه زهر میدهد . به یاد گفته جیمز موریه شرق شناس و ایران شناس معروف می افتم که میگفت : دروغ در میان ایرانیان یک بیماری ملی است
او می نویسد :
« ایرانیان قسم دروغ می خورند. دروغ بیماری و عیب ملی ایرانیان است و سوگند شاهد بزرگ این مدعاست. سخن راست را چه احتیاج به سوگند؟ «به جان تو»، «به جان خودم»، «به مرگ بچه ام»، «به مرگ تو»، «به ارواح خاک پدرم»، «به این نان و نمک»، «به پیغمبر»، «به قران»، «به چهارده معصوم»، «به ائمه اطهار»، «به خدا» و... از جمله اصطلاحات در سوگندهای ایشان است.»
ناهار به کامم زهر میشود .
طرح از : اردشیر محصص
All reactions:
122Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 120 othersفال حافظ
من به فال حافظ اعتقادی ندارم ولی یکبار یه اتفاق عجیبی برام افتاد .
تو اون ایامی که عمویم ازشرکت سیمان تهران اخراجم کرده بود و من به وزارت کار شکایت کرده بودم ، هیئت حل اختلاف تشکیل شده بود و من هی می رفتم و میآمدم .
یه روز من حافظ رو بازکردم، فکر میکنین چه بیتی اومد ؟
اصلا باور کردنی نیست . بعد از دو سه ماه عمویم به اون وضع مرد و جسدش هم پیدا نشد. اون روز فهمیدم شعر حافظ چه معنایی میده.
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر….
اون پولی هم که من از عمویم گرفتم که پول زیادی هم بود… اصلا معلوم نشد چی شد و چطوری خرج شد . یعنی حتی یه لیوان که مثلا موندگار بشه نخریدم….
از حرفهای هوشنگ ابتهاج( ه. الف. سایه )
———-
** احمد علی ابتهاج معروف به سلطان سیمان ایران در سوم اردیبهشت ۱۳۵۵ بهنگام رانندگی در جاده هراز تصادف کرد و اتومبیلش معلق زنان به رودخانه هراز در غلتید و هرگز جسد آقای ابتهاج پیدا نشد .
مصباح زاده مدیر روزنامه کیهان میگوید :
شماره رمز حساب سپرده ابتهاج در بانک سوئیس، روی گردنبندی مخصوص حک شده بود و همیشه در گردنش بود. طبق مقررات بانکهای سوئیس کسی که آن رمز را بداند صاحب تمام پولهای ابتهاج است. با پیدا نشدن آن گردنبند ، بانک حتماً پولها را بالا کشید و یک لیوان آب هم رویش
هوشنگ ابتهاج این شعر را پس از مرگ دردناک عمویش سروده است :
آن که سنگ صد بنای نو نهاد
سنگ گوری هم نصیب خود نبرد
All reactions:
61Zari Zoufonoun, Mina Siegel and 59 othersدزد ها کجا میروند ؟
در کتاب تعلیمات دینی خوانده بودیم دزدها میروند جهنم .
آقای سلیمی معلم دینی مان چنان تصویر روشنی از جهنم ارائه میداد که انگاری خودش سالهای سال نگهبان جهنم بوده است .
آقای سلیمی میگفت : جهنم هفت طبقه دارد! طبقات جهنم را هم یک به یک می شناخت .از هاویه و سعیر بگیر تا جحیم و سقر و دوزخ و برزخ و اسفل السافلین
میگفت : جهنم اژدهای هفت سر دارد . درخت زقوم دارد . آبهای آتشین دارد . غذا ها و نوشابه های مرگبار دارد . باد کشنده سوزانی دارد که پوست آدمی را می ترکاند !روز صد هزار سال دارد . کوره های آدمسوزی دارد . سایه اش حتی سوزان و کشنده است
یک روز که آقای سلیمی از پل صراط و گرزهای آتشین و شکنجه گرانی با کلاه های بوقی منگوله دار برای مان حرف زده بود چنان ترسیدم که مداد پاک کنی را که دو هفته پیش از همکلاسی ام کش رفته بودم یواشکی انداختم زیر پایش تا جهنم نروم .
حالا لابد آقای سلیمی زیر هفتاد من خاک خوابیده است . بما میگفت دزد ها و دروغگوها جهنمی هستند . خودش نمیدانم جهنمی شده است یا حالا در بهشت کنار امام زین العابدین بیمار نشسته است و شرابا طهورا می نوشد .
آقای سلیمی میگفت : دزد ها و دروغگو ها جهنم میروند ! اما حالا دزد ها و دروغگوها به کانادا و سانفرانسیسکو و پاریس و لندن میروند
نکند جهنم همین جاها باشد ؟ این چه جور جهنمی است که درخت زقوم و روز صد هزار سال ندارد ؟
این آقای سلیمی هیچ از جغرافیا نمیدانست ها !
All reactions:
121Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 119 others۸ مرداد ۱۴۰۲
چطوری رفیق لنین ؟
( از یادهای دور و دیر )
در زوریخ با یک دانشجوی ایرانی هم اتاق شده بودم. نامش آقای میلانی . پدرش در تهران ماشین فروش بود که بقول سعدی « گربه بوهریره را به لقمه ای ننواختی و سگ اصحاب کهف را استخوانی نینداختی » .
از سرزمین برزن ها و خانه های کاهگلی دود نشسته و از جولانگاه گردنه گیرها ومعرکه گیرها به سرزمینی کوچیده بودم که بنظرم همان بهشتی بود که خدا در قرآن و تورات و انجیلش وعده داده بود .
هنوز راه و رسم زندگی دانشجویی را نمیدانستم ولی هزار و یک سودا بسر داشتم . من و رفیقانم اگر چه اسب مان بی جوبود و نمد زین مان به گرو ، اما بجای درس خواندن میخواستیم جهان را با دستان ناتوان خودمان تغییر بدهیم. می خواستیم وطن مان ، آن « میهمانخانه مهمان کش روزش تاریک » را با چلچراغ های رویایی خود آذین کنیم .
آخرش هم درس و مشق را رها کردیم و به ایران برگشتیم.
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
رفیقم آقای میلانی از آن گران گوشان بلشویکی بود که غیر از جزوه های سازمانی هیچ کتاب دیگری نخوانده بود . طوری بود که به مرغ آقا کیش نمیشد گفت . من گهگاه سر بسرش میگذاشتم میگفتم چطوری رفیق لنین ؟میگفت: یا بمیران یا بمیر ! از تاریخ ایران هیچ نمیدانست . از ادبیات ایران بی خبر بود اما تا تکان میخوردی از لنین و مارکس نقل قول میکرد و چنان تعصبی داشت که صد رحمت به کبلایی حسینقلی مرثیه خوان مسجد آسید عزیز الله .
بر گشتیم ایران . به سرزمین منار و مزار و تکبیر و صلوات . من پس از داغ و درفش هایی اندوهبار در غبار زمانه گم شدم واو در خاوران به خاک رفت .
کاشکی زنده بود و سر به سرش میگذاشتم و میگفتم : چطوری رفیق لنین !
———
All reactions:
7امیر شریف, Naghi Pour and 5 others-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...