دنبال کننده ها

۱۶ تیر ۱۴۰۱

زبان بی زبانان


در بیمارستان دخترک پرستار از من می پرسد :
What Language are you speaking?
می خندم و می گویم : به زبان بی زبانان
می پرسد : زبان مادری ات چیست؟
میگویم : گیلکی
کند و کاوی در کامپیوترش میکند و میگوید : این دیگر چه زبانی است؟
میگویم : زبان یاجوج و ماجوج!
می بینم دارد گیج میشود . زبان چینی و لائوسی و ویتنامی و گجراتی و ترکی و عربی را شنیده است اما چیزی در باره زبان گیلکی نمیداند.
نمی خواهم بیشتر سر بسرش بگذارم . میگویم :
ببین خانم جان ! ما روزگاری به زبان گیلکی حرف میزدیم . رفتیم مدارسه! فارسی یاد گرفتیم لاجرم گیلکی از یادمان رفت . بعدش رفتیم ولایت آذر آبادگان بلکه استاد بشویم!آنجا ترکی یاد گرفتیم گیلکی و فارسی از یاد بردیم .آنگاه تر ! به شیراز در آمدیم . آنجا که شهری است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت ، زن گرفتیم و سر و دستار از کف دادیم و گیلکی و ترکی از یادمان رفت .
ناگاهان باد بی نیازی خداوند وزیدن گرفت و ما را به بوئنوس آیرس پرتاب کرد. آنجا که انتهای زمین بود اندکی اسپانیولی آموختیم و گیلکی و فارسی و ترکی و شیرازی از خاطر برفت .
آنگاه تر در جستجوی آب به سراب ینگه دنیا در آمدیم و آنچنان به کار گل در آمیختیم که نه تنها همه دانسته ها از خاطرمان برفت بل همین زبان بی زبان انگریزی را هم چندان نیاموختیم .
فلذا ! اکنون به زبانی سخن میگوییم که انس و جن از فهم آن عاجزند .
در چنین هنگامه پریشانی و بی سر وسامانی شما از ما معجزتی طلب میکنی که« به چه زبانی سخن میگویم»
من به زبان بی زبانان سخن میگویم نازنین!

دنیای رجاله ها

از من می پرسد : کدامیک از نویسندگان ایرانی خود کشی کرده اند ؟
میگویم : هدایت . غزاله علیزاده . دکتر حسن هنرمندی . اسلام کاظمیه . منصور خاکسار . سیامک پور زند و غلامحسین ساعدی
می پرسد : از جهانیان کسی را میشناسی ؟
لیست بالا بلندی از نویسندگان و شاعرانی را که به زندگی خود خاتمه داده اند در ذهن دارم . چند تای شان را میشمارم :
ارنست همینگوی . ویر جینیا وولف . ولادیمیر مایا کوفسکی . سیلویا پلات . رومن گاری . آرتور کستلر .....
می پرسد : چرا ؟
میگویم : خودکشی فریادی است علیه بیعدالتی و ابتذال و شقاوتی که آفاق تا آفاق جاری است .
خود کشی ؛ گهکاه تنها سلاح برنده انسان های شریف است تا شرف خود را از دست رجاله ها نجات دهند .

سید اولاد پیغمبر

هفتاد سالی داشت . همکاررادیویی مان بود .
میگفت : سید طباطبایی هستم !
میگفتم : سید طباطبایی یعنی چه ؟
میگفت : سید اولاد پیغمبر! و قاه قاه میخندید .
صبح ها وقتی به رادیو میآمد هنوز مست بود . مست بود و شنگول . نمیدانستم شب گذشته چند بطر ودکا را توی خندق بلا ریخته است . تا مرا میدید میگفت : آقای گیله مرد کبریت نزنی ها !
میگفتم : چرا ؟
میگفت : آتیش میگیرم .
ظهر که میشد بعد از پخش اذان ؛ میرفت توی استودیو ده دقیقه ای برنامه مذهبی رادیو را اجرا میکرد . همچنان مست بود این سید اولاد پیغمبر !

۱۲ تیر ۱۴۰۱

مرگ بر ساعت

محمد ساعد مراغه ای نخست وزير پيشين ايران پس از چند بار نخست وزيری به عنوان سفير ايران در واتيکان بر گزيده شدو به ایتالیا رفت .
او انسان بسيار خوش بر خورد و فهميده ای بود که گهگاه روی مصلحت خودش را به نفهمی ميزد .
ساعد مراغه ای چهار سال در واتيکان ماند و چون علاقه داشت يک سال ديگر به مدت ماموريتش اضافه بشود از فرصت سفر شاه به رم استفاده کرد و وقتيکه در فرودگاه رم شاه جويای حال او شد در جواب گفت : در اين چهار سالی که در واتيکان بوده ام توانسته ام پاپ را مسلمان کنم ! اگر اعلیحضرت يک سال ديگر به من فرصت مرحمت بفرماييد خواهم توانست از پاپ يک مسلمان شيعه اثنی عشری بسازم !
با اين لطيفه مدت ماموريت ساعد مراغه ای يک سال ديگر تمديد شد .
ساعد مراغه ای وقتی نخست وزیر ایران بود به او گزارش دادند که نامجو قهرمان وزنه برداری ایران رکورد شکسته است .
آقای نخست وزیر با عصبانیت گفت : بیخود کرده است شکسته است . بگویید برود بخرد بیاورد بگذارد سر جایش !
نخست وزيرى ساعد با آغاز جنبش ملى شدن نفت همراه بود.
مليون و بخصوص توده يى ها، هر چند روز يك بار مردم از همه جا بى خبر را به ميدان مى آوردند تا بر ضد دولت ساعد شعار بدهند. مردم هم كه نه "ساعد" را مى شناختند، نه ميدانستند نفت و ملى شدن آن چيست، شعار ميدادند:
مرگ بر "ساعت"!
مرحوم ساعد پدر زن امير اصلان افشار ديپلمات ایرانی بود.
ببین حالا بر جای فروغی و داور و مشیر الدوله و مستوفی الممالک و قوام السلطنه و مصدق و ساعد مراغه ای و حکیم الملک چه هیولاهایی وزیر و وکیل وقاضی القضات و نایب امام و رهبر کبیر و فرمانده کل قوا شده اند .
هر چند بقول ناصر خسرو :
اگر سگ به محراب اندر شود
مر آنرا بزرگی سگ نشمریم
بیجهت نیست که گفته اند : ترقی های مردم رو به بالاست
من از بالا به پایین می ترقم
یاد آن بیت نظامی گنجوی در لیلی و مجنون افتادم که :
این قوم کیان و آن کیانند
بر جای کیان نگر کیانند .
این را هم بگویم که :
اگر خسی به هوا رفت از کشاکش باد
به یک دمی دو سه ، ناچار بر زمین افتد

۱۰ تیر ۱۴۰۱

شهر مسلمانان

یک جوان فرانسوی بنام استیو دوربینی به دست گرفته است و سوار سه چرخه اش شده است و رکاب زنان از پاریس به خاورمیانه رفته است
از ترکیه و اقلیم کردستان و سوریه و عراق ‌و لبنان دیدن کرده و زیبایی ها و زشتی های شهر های مسلمانان را از دریچه دوربین روایت کرده است. می خواسته است به ایران هم برود اما نمیدانم به چه علتی پشیمان شده است . بگمانم می ترسیده است برادران انقلابی او را گروگان بگیرند و به اتهام جاسوسی به دار مکافات بیاویزند !
در لبنان عوامل پشمالوی حزب الله پولش را دزدیده و سه چرخه اش را شکسته و خود او‌را هم نوازش فرموده اند .
من هم همراه او از نگاه دوربینش به شهرهای مسلمانان نگریسته و از دیدن آنهمه کثافت و نکبت و تعفن و پریشانی و بی سروسامانی که از در و دیوارشان میبارد حیرت کرده ام،
به بغداد و دمشق و اربیل و شهرهای بسیار دیگر سرک کشیده و از خود پرسیده ام این مردم چگونه در میان اینهمه گند و کثافت نفس میکشند و نامش را زندگی میگذارند؟
در بازار های نجف قدم به قدم گدایان نشسته اند و چادری بر سرشان کشیده و دست نیاز بسوی این و آن دراز کرده اند . بازارها از اجناس بنجل چینی آکنده است . در وسط گذرگاهها جوی گنداب روان است و مردم در میان همین فاضلاب میروند و میآیند و میخورند و می آشامند وباکی از آنهمه کثافت و تعفن ندارند
در گوشه و کنار بازارها کوهی از زباله به چشم میآید و هیچکس را پروای آن نیست جارویی بردارد و پیشگاه فروشگاهش را از آنهمه ناپاکی بپالاید .
درست است که عراق و سوریه و لبنان سال‌های سال در گیر جنگی خانمانسوز بوده اندو به ویرانی کشیده شده اند اما آیا بازار و خیابان و گذرگاهی که از جنگ و آسیب های آن در امان مانده باید همچنان در اقیانوسی از کثافت و نکبت غوطه بخورد ؟یعنی یک مسلمان می ‌پندارد هر چه کثیف تر باشد به خدا نزدیک تر است ؟
به یاد شعر ایرج میرزا می افتم که :
جز گه و گند و کثافت چیزی
اندر این شهر ندیدم بنده
هر کجا شهر مسلمانان است
از گه و گند بود آکنده
حالا به ما فحش ندهید و نگویید از اسراییل و نمیدانم استکبار جهانی پول گرفته و این حرفها را میزند!
اگر کسی پول گرفته باشد جناب ایرج میرزاست که حالا دستش ا ز دنیا کوتاه است و دست شماهم به او نمیرسد.

سفر زمان

این را پسرم - دکتر الوین شیخانی - نوشته است.
حرف دل ما و حرف دل میلیون ها انسانی است که اکنون در امریکا زندگی میکنند :
I remember sitting in a physics class in college and we discussed whether time travel was possible or not. Turns out it is, but instead of using super colliders, we use the United States Supreme Court. Who would have thought.

ملایان . گرگ های گرسنه

قائممقام فراهانی ملایان را همچون گرگ های گرسنه ای میدانست
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 06 29 2022

من هم تنم میلرزد

این توییت را از خانم نازیلا معروفیان نقل میکنم :
‏« الان مترو دروازه شمیران یه زن چادری بهم تذکر حجاب داد . منم گفتم همه مشکلات حل شده مونده ⁧‫حجاب‬⁩ من ؟
یه مرد لباس شخصی اومد زد تو گوشم گفت:«تو گه میخوری به مملکت ماچیزی میگی هیچکاریتون نکردیم که انقد پرروشدین!»
‏از شدت ناامنی و ترس همه تنم میلرزه.
آهای ما به کجا پناه ببریم؟

۷ تیر ۱۴۰۱

هیبت دریا در بیداری

این رفیق همولایتی مان - نقی پور - یا بقول خودش« دوستکوهی » ، نقاش است . نویسنده است . شاعر است . آب زلال است . موج خزر است . نسیم سحری است .خودش اما میگوید: شاعر نیستم . نقاش نیستم . نویسنده هم نیستم .
نقاشی هایش مرا با خود به شالیزار های رودسر و لاهیجان و چمخاله و چابکسر و دوستکوه میکشاند. داستان هایش آدمی را سوار ابرها میکند و به دور دست ها و کهکشان ها پرواز میدهد. درد دل هایش همچون آب زلال چشمه سارانی است که از فراز قله های دیلمان و سماموس و اشکورات می جوشند .
بی هیچ شیله پیله ای می نویسد.
جهان و پیرامونش را همانگونه که می بیند می نویسد و به تصویر میکشد.
دلداده ای است که با کولباری از یاد ها و خاطره ها به سر زمینی غریب کوچیده است اما همچنان و هنوز دل در گروی دوستکوه و تمیجان و آغوز بن و بالنگاه و برمکوه و بلالم و قلعه گردن …. دارد
او اینجا و آنجا از مرگ سرخ برادرش مینالد و می موید.
از پدرش - کاظم قصاب- یا بقول خودش «ارباب زندگی » اش سخن ها میگوید . از سال های لعنتی حرف میزند .دلش برای « کونوس باغ» و میدان بزرگ آبادی و گاوخونی و چهارباغ خواجو و تخت پولاد تنگ میشود .به یاد ابراهیم و عیسی و اسماعیل می افتد و بیاد دخترکی که با او در کوچه پسکوچه های اصفهان عاشقانه راز و نیاز کرده است.
یاد و نام شلمان و گسگر محله و بلالم ونشتارود و سرمستان و جنگل توسکا در جان و جهانش زبانه میکشد .
نقی پور - دوستکوهی- نویسنده و نقاش بسیار خوبی است . شکارچی لحظه هاست. نویسنده و نقاش درجه یکی است .
نوشته هایش همچون مرهمی است که بر زخمی میگذاری.
زمزمه همه جویباران و خروش امواج خزر را در آن می شنوی .
نقی پور کتابش را برایم فرستاده است.
نامش « روزها و سال ها»است. می خوانم و غرق لذت میشوم .
دنیای نقی پور دنیای مهربانی هاست. دنیایی است بی کینه و بی خشم . دنیایی است که آدمی آرزو میکند کاشکی چنان بود که او آرزویش را دارد .
آرزوهایش اما آرزوهای دور و دراز نیست. آرزوهای دست نیافتنی نیست.
او می پرسد :
« کت و شلوار روزگار جوانی مرا
به کدام دیوار مهربانی
آویزان کرده اید ؟
نشانی اش را بدهید
خودم بیشتر لازم دارم»
نقی پور آرزوهایش را اینگونه فریاد میزند :
« یک بار دیگر شانه به زلفم بکشم
کهنه ای به کفش هایم
سلانه سلانه بروم خیابان مشتاق
منتظر بمانم تا بیاید
دو تایی برویم قدم زنی»
نقی پور - دوستکوهی- نقاش و شاعر و نویسنده و قصه گوی بیمانندی است.
نوشته هایش مرا به یاد هیبت دریا می اندازد. هیبت دریا ، نه در خواب ، بلکه در بیداری.

ماشاالله به شاشش

شعبه ۵۵ حقوقی دادگستری تهران، دولت آمریکا را به دلیل «حمایت و مساعدت» اسرائیل برای ترور دانشمندان هسته‌ای ایران، به پرداخت 4 میلیارد دلار غرامت به خانواده این افراد محکوم کرد.
دونالد ترامپ و مایک پمپئو از جمله کسانی بودند که این دادگاه‌ آن‌ها را برای ارائه دفاعیات فرا خوانده بود.
یارو میگفت : گاو مان شیر نمیدهد اما ماشاالله به شاشش
ما هم میگوییم : ماشاالله به شاش دستگاه عدلیه مان !
(البته بهتر است بجای « عدلیه » بگویم ماشاالله به دستگاه ستمخانه مان )