دنبال کننده ها
۱۷ دی ۱۴۰۰
چون خود را شناخت
کشیشی را می شناسم که هیجده سال در کلیسای کاتولیک موعظه میکرد . ناگهان پروتستان شد وچهل سال تمام در کلیسای پروتستان ها به وعظ وخطابه ورهبری خلق خدا پرداخت
اکنون درهشتاد و چند سالگی حافظ وار به همه باور ها و اعتقاداتش چار تکبیر زده و بی خدا تر از خود ما شده ومیگوید : همه اینها مسخره است
بیاد شمس تبریزی می افتم که میگفت :
همه عالم در یک کس است ،چون خود را دانست همه را دانست
بگمانم همنشینی با ما باعث مرتد شدن این کشیش بینوا شده است
این مردم خوب
.... یه سفر داشتیم با یه جمعی میرفتیم شمال ....تو مسیر پیاده شدیم ...من دیدم یه زن روستایی از ایوان خونه اش داره ما رو نگاه میکنه . هما ناطق از درخت توتی که اونجا بود یه دونه توت کند و گذاشت دهنش و بعد چشمش افتاد به اون زن ... همای فرنگی مآب از جیبش یه اسکناس در آورد وخواست بده به اون زن روستایی
اون زن به گریه افتاد ...گفت : از وقتی که شما از ماشین پیاده شدید من داشتم با خودم فکر میکردم که کاش می تونستم بفرما بزنم و از شما پذیرایی کنم . ولی چه کنم ؟ ندارم . من گاو داشتم .گوسفند داشتم . مرغ و خروس داشتم اما حالا ندارم ....نمی تونم بشما بفرما بزنم . اونوقت شما میخواین به من پول توت درخت خدا را بدهی ؟
حرف این زن برای من عین حرف حکیم ابوالقاسم فردوسی است :
درم دارد و نقل و نان و نبید
سر گوسفندی تواند برید
مرا نیست ؛ خرم کسی را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست
« سایه»
نطق مان کور شد
از قدیم ندیم ها گفته اند نشخوار آدمیزاد حرف است
اگر آدم حرف نزند دلش می پوسد وممکن است زبانم لال زبانم لال یکوقتی تب راجعه یا شقاقلوس بگیرد
ما امروز سر صبحی میخواستیم پاره ای از این حرف های گیله مردانه با شما بزنیم و « در این الم های متواتره و غم های متظاهره به رقیمه ای رفع کربتی از خاطر حزین و رفع وحشتی از دل غمین » بفرماییم .
میخواستیم بگوییم : ما که یک روز کباده ملک الملوکی دنیا را می کشیدیم چطور شد ریش مان را دادیم دست یک مشت از این چماق الشریعه ها و حاجب الدوله ها که حالا مرغان هوا هم به حال زارمان گریه میکنند ؟
میخواستیم مختصری به ریش دنیا و ابنای دنیا بخندیم بلکه دل مان کمی باز بشود اما یکباره چشم مان افتاد به عکس و تفصیلات جناب چماق الشریعه کبیر و چند تا از این لوطی باشی ها و پاتوق دارها و بابا شمل ها و سرجنبان ها و مهدی گاو کش ها و رمضان یخی ها و حاج معصوم ها و میرزا عبدالرزاق خان ها و بیگلر آغاسی های وطنی فلذا نطق مان کور شد و یادمان رفت چه میخواستیم بگوییم.
باری ، در این زمانه شگفت هر چند « محبان را شربت زهر دهند و ضربت قهر زنند » اما چشم امید همچنان باز است و در نوید فراز .
هر چند ز روزگار در رنج و غمیم
وز دوری یکدگر هماره دژمیم
صد شکر که در سراچه کوچه دل
همسایه دیوار به دیوار همیم
۱۱ دی ۱۴۰۰
به سلامتی امامزاده هاشم
ناصر آقا راننده اداره مان بود . از آن داش مشدی های با مرام بود که از زور ناچاری آمده بود راننده اداره مان شده بود . یک کلاه شاپو روی سرش میگذاشت و همیشه خدا هم هشتش گروی نه اش بود .
هفت هشت تا بچه داشت . همه شان پسر .
مرا خیلی دوست میداشت . هر وقت میخواستیم با هم ماموریت برویم با دمش گردو می شکست .
یک روز با هم رفته بودیم رامسر . رفته بودیم از اردوی رامسر گزارش رادیویی تهیه کنیم. موقع برگشتن یک کامیون عهد عتیق کوبید به ماشین مان پرت مان کرد توی شالیزار . زخم و زیلی شدیم . ما را بردند بیمارستان. ناصر آقا خونین مالین شده بود . دست راستم آسیب دیده بود .
ناصر آقا مدتهاست به رحمت خدا رفته است. نمیدانم چه بر سر پسرانش آمده است .
ناصر آقا وقتی دو سه تا گیلاس بالا می انداخت می نشست برایم خاطره تعریف میکرد . چه خاطره هایی هم . من خاطراتش را میشنیدم قاه قاه میخندیدیم .
یک شب که خیلی مست کرده بود داستانی برایم تعریف کرد که شنیدن دارد :
میگفت: یک شب آمدم خانه دیدم زنم گریه میکند . پرسیدم چه خبر شده ؟
گفت : یکی از پسران مان تب دارد و مثل بید میلرزد . باید ببریمش دکتر .
دیدم یک پاپاسی توی جیبم نیست . با خودم گفتم : جن و پری کم بود یکی هم از دیوار پرید ؟خدایا چه کنیم چه نکنیم ؟ دست مان که به جایی بند نیست . چوق خط مان هم که پیش دوست و رفیق و آشنا و موسیو قاراپت پر است . از لوطیگری هم که فقط پاشنه کش اش را داریم . نه پشت داریم نه مشت . چه کنیم چه نکنیم ؟
گفتیم خدایا ! نعمت به سگان دادی و دولت به خران. پس ما به تماشای جهان آمده ایم ؟
پاشدم پاشنه گیوه ام را ورکشیدم و ماشین لندرور اداره را برداشتم و د برو !رفتم امامزاده هاشم .نیمه شب بود رسیدم آنجا . امامزاده هاشم تا خانه ام سی چهل دقیقه ای فاصله داشت . میدانستم در حیاط امامزاده هاشم یک صندوق بزرگ آهنی گذاشته اند رویش با خط جلی نوشته اند صندوق نذورات! خلایق میآمدند پول بی زبان شان را میریختند توی صندوق تا برای دختران ترشیده شان شوهر پیدا بشود یا اینکه شقاقلوس شان با انفاس قدسی آقا درمان بشود !
گفتم : این آقا نه کور میکند نه شفا میدهد . فی الواقع استخوان لای زخم است . نه به دار است نه به بار است اسمش علی خدایار است . یک یا علی گفتم و زنجیر انداختم پشت صندوق آهنی و آنرا از جا کندم و گذاشتمش توی لندرور اداره و یکراست آمدم خانه.
زنم گفت : این دیگر چیست؟
گفتم : از بانک امامزاده هاشم قرض گرفته ام .!
رفتم چکش و اره و یک عالمه آچار هفت سر و آچار جغجغه ای آوردم افتادم بجان صندوق. با چه والذاریاتی صندوق را شکستم . به به چه اسکناس هایی . به به چه پولی !
بچه را برداشتم بردم دکتر .ده دوازده تومان پول دکتر و دوا درمان بچه مان شد . مابقی پول را چپاندم توی کیفم و دو سه ماه شب ها با همین پول به سلامتی امامزاده هاشم ودکا میخوردم و کیف میکردم .
بله آقا ! زخم پول مرهمش پول است .پول قاضی الحاجات است . پول ، یکی از اسم هایش« ستار العیوب» است .
تبریک گیله مردانه
سال نو بر شمارفیقان و عزیزان و همراهان و همنفسان و همسخنان و همگامان و ایضا مادرها و پدر ها و دختر ها و پسر ها و نوه ها و نتیجه های احتمالی و برادران و خواهران و رفیقان و همسایگان و طلبکاران و بدهکاران و منتظرالوزاره ها و چریک های اسبق و سلطنت طلبان لاحق و چپ های نفتی و نفتی های توده ای و راست های چپ و چپ های راست وقاسطین و مارقین و ناکثین و مختلسین و قرمطیان و دهریون ونوکیشان و مسیحیان بی دین و ماله کشان و استمرار طلبان و نوادگان کورش و خشایارشا و هوخشتره و جناب پرنس چالرز ولیعهد مادام العمر انگلستان و شاعران و کاتبان و راویان و نگار گران وحضرات اگزیستانسیالیست ها و اومانیست ها ونیهلیست ها و پراگماتیست ها و دادائیست ها وانترناسیونالیست ها و رئالیست ها و سکولاریست ها و کوسموپولیتیست ها و کنفوسیونیست ها و استالینیست ها و لائیست ها وماکیاولیست ها وحتی صهیونیست ها و ایضا رواقیون ونوگرایان و پدیدار شناسان و ایمان گرایان و اخلاق گرایان و اثبات گرایان و ساختار شکنان وشک گرایان و عقل گرایان و معتزلیان و اشاعره و عوام گرایان و قانون گرایان و کلبیون ونقد گرایان و امثالهم که از قلم افتاده اند و نیز اولاد و احفاد جناب آدم علیه السلام و فرزندان چموش حضرت علیه عالیه مخدره محترمه حوای گریز پای کلهم اجمعین (- به استثنای آیات عظام و علمای اعلام کثر الله امثالهم و نیز وکیلان دزد و قاضیان رشوه خوار و دزدان و راهزنان انقلابی )- خجسته باد
با آرزوی صلح و آزادی
سال تلخی را پشت سر گذاشته ایم.
سال درد و بیقراری .
سال مرگ و جنگ و خون و یاوه و دروغ.
سال هراس و اضطراب.
سالی به تلخی زیتون خام .
سال اندوه . سال بی لبخند . سال قحبه و قحبگان .
سال گلوله .
سال بمب .
سال خنده مستانه اهریمنان .
سال رنج.
سال اشک .
سال فریاد
سال مادران سوکوار
سال پدران خمیده پشت
سال مشت.
سالی که خدا و عشق را در پستوی خانه نهان میبایست کرد.
سالی که :
گوی زمین به چنبر دیوانگان فتاد
کار جهان به کام دل نابکار شد
پایان قصه غارت خونین باغ بود
بعد از هزار سال که گفتی بهار شد
ای عشق خون ببار به صد چشم و یاد دار
سرها که در هوای تو آونگ دار شد
کدام شاعر بود که میگفت :
مردن چقدر حوصله می خواهد ؟
با اینهمه ، سالی همراه با صلح و آزادی و نیکروزی برای همگان آرزو دارم
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...