امروز رفتیم گشت و گذار نوروزی .بزرگراه کوهستانی شماره 49 را گرفتیم و پیش راندیم . همه جا غرق گل و شکوفه. همه جا سبزی و سبزینه . آسمان آبی. درجه حرارت هوا هفتاد درجه فارنهایت .همه جا سخاوت و دست و دلبازی طبیعت. همه جا شکوفه و شکوفه و شکوفه .
رسیدیم به شهرکی بنام Coloma. غنوده بر کرانه رودخانه ای . نامشAmerican River. و آبش چنان زلال که گویی آیینه ای است. آیینه ای جاری.
اینسو و آنسویش مردمانی به گشت و گذار که گویی به جشن سیزده بدر آمده اند !
و این شهرک همان است که بسال 1848یکی از جویندگان طلا بنام آقای جیمز مارشال در آنجا به کشف طلا نائل آمد و سیل جویندگان طلا را به آنجا کشاند . این شهر هم اکنون 529 نفر جمعیت دارد و موزه ای وآسیابی از آن روزگاران امید و نومیدی بر جای مانده است
ساعتی در کرانه رود درنگی - و تاملی -
و غرق و غرقه شدن در آغوش طبیعت. طبیعتی که سخاوتمندانه و بزرگوارانه سفره دلپذیرش را بروی همه آدمیان گسترانیده است.
یکی دو ساعتی در کرانه رود نشستیم و خواندیم که : جویبار لحظه ها جاری است .
آنگاه همین جاده پر پیچ و خم را گرفتیم و راندیم و رسیدیم به شهری دیگر . نامش Auburn
گشتی در خیابانهایش زدیم و نگاهی به عتیقه فروشی ها و رستوران هایش. همانجا ناهاری خوردیم و بر گشتیم به ولایت مان .
جای همه شما خالی البته. و این شعر خیام ورد زبانم که :
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت