پیکار داس و یاس
گل های خانه ام شکوفا شده اند. هر یک به رنگی.
آمده ام اینجا در حیاط خانه ام نشسته ام و به گلها خیره شده ام . بهار است اما عطر بهار را حس نمیکنم
اندوهی سنگین بر جان و جهانم چنگ انداخته است . داس مرگی نابهنگام و نامنتظر ، اینجا و آنجا، آدمیان را درو میکند . پیکار داس و یاس است.
طاقتم طاق میشود . هیچ زمستانی سوز سرمای این بهار را ندارد .
سرمایی جانسوز . آنگونه که استخوان آدمی را می ترکاند.
آیا بشریت در پرتگاه مرگ قرار گرفته است ؟
نمیدانم . دلم میخواهد گریه کنم .
آمده ام اینجا در حیاط خانه ام نشسته ام و به گلها خیره شده ام . بهار است اما عطر بهار را حس نمیکنم
اندوهی سنگین بر جان و جهانم چنگ انداخته است . داس مرگی نابهنگام و نامنتظر ، اینجا و آنجا، آدمیان را درو میکند . پیکار داس و یاس است.
طاقتم طاق میشود . هیچ زمستانی سوز سرمای این بهار را ندارد .
سرمایی جانسوز . آنگونه که استخوان آدمی را می ترکاند.
آیا بشریت در پرتگاه مرگ قرار گرفته است ؟
نمیدانم . دلم میخواهد گریه کنم .