دنبال کننده ها

۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵

تعبیر خواب

داشتم خبرهای ایران را دنبال میکردم . خوردم به سایتی بنام سایت رسمی شرکت آب و فاضلاب روستایی استان تهران .
چنین سایتی علی القاعده باید اطلاعاتی در باره آب و فاضلاب و اینجور مسائل داشته باشد ؛ اما صفحه اول آن نوشته بود : تعبیر خواب
و در ادامه اش آمده بود که : اگر در خواب دیدی که سگی پارس میکند تعبیرش این است که دشمنان تان با شما دوست میشوند !!
حالا سازمان آب و فاضلاب روستایی استان تهران چرا به تعبیر خواب روی آورده و اصلا تعبیر خواب چه ربطی به آب و فاضلاب روستایی تهران دارد بنده که متحیر مانده ام .

سگ زنی !!
از من می پرسد : شما دوران کودکی تان را کجا گذراندید ؟
میگویم : لاهیجان
می پرسد : هیچ از آن بازی های دوران کودکی یادت مانده است؟ یادت هست چه بازی هایی میکردید ؟
فکری میکنم و میگویم : قایم موشک بازی ، گرگم به هوا ، تاب بازی ، الک دولک ، تیله بازی ، گردو بازی ، کلاغ پر، نون بیار کباب ببر ، کمی هم که بزرگتر شدیم دوچرخه سواری....
میگوید : ما در اصفهان همه این بازیها را میکردیم اما یک بازی دیگر داشتیم که شما نداشتید
میگویم : کدام بازی ؟
میگوید : سگ زنی
می پرسم : سگ زنی ؟ سگ زنی دیگر چیست ؟
میگوید : سگ های دوره گرد را در کوچه پسکوچه های اصفهان گیر میآوردیم و سنگباران شان میکردیم !
دلم به درد میآید وبیاد گربه سفیدمان - پیچا - می افتم که سالهای سال در خانه مان بود و وقتی در یک زمستان برفی گم و کور شد و دیگر پیدایش نشد ما بچه ها ماهها برایش گریه میکردیم
بخودم میگویم : عجبی نیست که حکومت نکبتی اسلامی در گوشه و کنار مملکت مان مسابقه سگ کشی راه انداخته ، لابد ارث گرگ به کفتار رسیده است

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵

مخالفان تان را بکشید !!

آقا ! اگر فحش مان نمیدهید و نمیگویید  این آقای گیله مرد عقلش را از دست داده است و دارد قصه چهل طوطی میگوید ؛ باید خدمت تان عرض کنیم که اینهمه کشت و کشتار ها و بگیر و ببند ها  و غل و زنجیر ها و دار زدن ها و شکم دریدن ها یی که در این ششصد هفتصد سال گذشته در ایران انجام شده است همه اش تقصیر آقای سعدی است !
چه فرمودید ؟ کدام سعدی ؟
همین ابومحمد شیخ مشرف الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف سعدی شیرازی که بسال 585 هجری قمری  به این کره خاکی نزول اجلال فرموده اند .
آقا ! ما میگوییم اگر جناب شاه عباس کبیر ! در شکم دریدن ها و شقه کردن آدمیان و زنده خوری مخالفان شان ؛ روی جناب انوشیروان عادل ! را سپید کرده اند .
- اگر جناب آقای نادر شاه - یا بقول بعضی ها فرزند شمشیر -  در کله منار ساختن و چشم در آوردن و کشتن مخالفان ؛ دست جناب آقای چنگیز و تیمور و یزید بن مهلب و شمر بن ذی الجوشن و یزید بن معاویه را از پشت بسته اند .
- اگر سلطان صاحبقران و ابوی محترم و پدر بزرگ محترم ترشان ؛ در دریدن و و دار زدن و شمع آجین کردن و تکه پاره کردن آدمیان ؛ یک لحظه درنگ نمی فرموده اند .
- اگر آقای شاهنشاه آریامهرمان با ساواک و اوین و فلک الافلاک و پنهان پژوهانش ؛ صغیر و کبیر را از نعمت زندان و شکنجه و هراس محروم نمی فرموده اند .
- اگر همین آقای امام مان رحمت الله علیه ! و جانشین بر حق شان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای رهبر مسلمانان جهان و توابع ! کشتند و سوختند و دریدند و دوختند و سپوختند و همچنان می سپوزند .
همه اینها تقصیر همین آقای سعدی است . همین آقای ابومحمد شیخ مشرف الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف سعدی شیرازی که ما قرن هاست فرمایشات ایشان را حلوا حلوا می کنیم و هیچکس هم جرات ندارد بگوید بالای چشم ایشان ابروست و به مرغ آقا هم نمیشود گفت کیش !
میفرمایید چطور ؟ پس بخوانید :

امروز بکش ؛ چو می توان کشت
کاتش چو بلند شد جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را
دشمن ؛ که به تیر می توان دوخت .

اینکه آقای عظما مدام دژمن دژمن میکند خیال میکنید این حرفها و دشمن سازی ها و دشمن هراسی هایش را از زیر تنبان عمه جانش در آورده ؟
من حاضرم هفت قدم بسوی قبله بردارم و کلام الله مجید را با قید هفتاد قسم جلاله شاهد بیاورم که جناب آقای عظما همین شعر حضرت سعدی را خوانده اند و حالا دارند مو بمو نصایح این شیخ متشرع آسمان جل را عملی میفرمایند .
والله با این مصلحان و فلاسفه ای که ما داشته و داریم شما خیال میکنید اگر زبانم لال دری به تخته ای خورده بود و همین جناب آقای گیله مرد - که تاب تحمل مرگ پروانه و مورچه ای را ندارد  و هیچوقت هم بفکر باقیات  صالحات خودش نیست  -  اگر همچون همه غسالان و قوادان و طوافان و حمامیان و سر تراشان و باج گیران و دلاکان و آسیا بانان و غربال بافان و لولیان و لوطیان و نگار شکنان ماضی ! دم گاوی به دستش افتاده بود و بر مسند ریاست و کیاست و مقام کبریایی فرمانروایی مملکت ما می نشست ؛ در کشتن و دریدن و سوختن و سپوختن مخالفان  دست کمی از جناب آقای چنگیز و تیمور و نادر و سلطان محمود و آن امام جمارانی و همین آقای عظما داشت ؟
حاشا و لله !
حالا میخواهید بما فحش بدهید ؟ بفرمایید .
بهوش باش که سر در سر زبان ندهی
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد .
عزت شما زیاد .

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵

آقای نجوا

آقای نجوا در رادیو ایران هفته ای یکی دو ساعت برنامه داشت . آقای سید ابوالقاسم انجوی شیرازی را میگویم . اسم برنامه اش بود فرهنگ مردم .  من هر هفته به این برنامه گوش میکردم و لذت می بردم .
در این برنامه به سنت ها و آداب  و رسوم فولکلوریک مردم ایران در شهر ها و روستاها پرداخته میشد و کلی هم هوا خواه و شنونده و خواستار داشت .
من آنروز ها بگمانم شانزده هفده سالم بود . هنوز دبیرستان را تمام نکرده بودم . نشستم چند صفحه ای در باره کشتی گیله مردی نوشتم و برای آقای نجوا فرستادم . یکی دو هفته دیگر دیدم کارتی به رنگ آبی آسمانی منقش به عکس ساختمان قدیمی رادیو ایران در میدان ارک برایم آمده و آقای نجوا با خطی بسیار زیبا با مرکبی به رنگ سبز نوشته است که آقای فلان بن فلان ؛ با تشکر از حضرت مستطاب عالی ؛ گزارش شما در باره کشتی گیله مردی روز چهارشنبه ساعت فلان از رادیو ایران پخش خواهد شد .
آقا ! انگار دنیا را بما داده اند . انگار بلیط بخت آزمایی مان  برنده شده است . دیگر تو  آسمانها پرواز میکردیم .رفتیم همه قوم و خویش ها وآشنایان دور و نزدیک را خبر کردیم که چه نشسته اید  روز چهارشنبه گزارش ما از رادیو ایران پخش خواهد شد .
آنوقت ها هنوز کسی تلویزیون نداشت . مردم شبانه روز به رادیو گوش میکردند . برنامه آقای نجوا هم شب های چهارشنبه ساعت نه شب پخش میشد که بهترین ساعات پخش برنامه بود .
چهار شنبه شب بهمراه پدر و مادر و خواهر و برادر و عمه جان و دایی جان و خان عمو و فک و فامیل های دور و نزدیک نشستیم تا برنامه آقای نجوا را بشنویم . دل مان چنان تاپ تاپ میزد که انگاری میخواهند ما را پای چوبه دار ببرند .  وقتی آقای نجوا نام مان را خواند و گزارش مان را پخش کرد و کلی هم هندوانه زیر بغل مان گذاشت ما دیگر خدا را بنده نبودیم .
از فردایش دیگر خودمان را بشکل یک محقق و پژوهشگر بی همتا میدیدیم ! بیا ببین چه قمپز هایی برای همکلاسی ها در میکنیم . وقتی در خیابان های لاهیجان بالا و پایین میرفتیم خیال میکردیم همه خلایق ما را به یکدیگر نشان میدهند و میگویند : این ریقوی مردنی را می بینی ؟ اسمش از رادیو ایران پخش شده است .
درد سرتان ندهیم . دیپلم مان را گرفتیم و رفتیم دانشگاه . در دوران دانشگاه هم با همه آن بزن بزن ها و چه گوارا بازی ها ؛ همکاری مان با جناب نجوا ادامه داشت . گزارش های بسیاری در باره چهارشنبه سوری و نوروز و عروسی و عزا و ختنه سوران و خواستگاری و نمیدانم پاگشا و حنا بندان و شیرینی خوران و دیگر سنت ها و آداب محلی نوشتیم که همه شان بنام نامی خودمان از رادیو ایران پخش شد .  هر بار هم که برنامه مان پخش میشد آقای نجوا یک کارت آبی آسمانی با یک یاد داشت به رنگ سبز برای مان میفرستاد و ما دیگر شده بودیم پای اصلی برنامه فرهنگ مردم .  و سرانجام همین همکاری دراز مدت و تشویق های زنده یاد انجوی شیرازی سبب شد  بجای اینکه برویم در ثبت احوال رضاییه استخدام بشویم و روی شناسنامه مرده ها مهر باطله بزنیم و برای تازه بدنیا آمدگان شناسنامه صادر بفرماییم برویم در همین رادیو استخدام بشویم و شانزده هفده سال از بهترین و شیرین ترین و پر خاطره ترین  دوران عمرمان را در آنجا بگذرانیم و هنوز هم حسرت بخوریم که کاشکی انقلاب نمیشد و ما مابقی عمرمان را در همان رادیو میماندیم و از شغل مان که آنقدر دوستش داشتیم لذت می بردیم  ؛اما چه میشود کرد ؟ بقول معروف :
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود
یکی در آن میان که در آیینه تصور ماست 

ای زندگان مرده ...!
یک دختر ورزشکار پاکستانی از داغ و درفش های طالبانی هاگریخته است و به کانادا پناه برده است. نامش ماریا تورپاکایی
ماریا ، حدیث رنجها و درد هایش زیر سیطره طالبانی ها رابصورت کتابی نوشته و منتشر کرده است . نام کتابش:A Deferent Kind Of Daughter
پدر و مادر ماریا معلم اند .در ناحیه وزیرستان . ناحیه ای که طالبانی ها نه تنها مدرسه هایش را ویران کرده اند ،بلکه معلمان و شاگردانش را به رگبار می بندندمبادا بخوانند و بیاموزندوروزنه ای به جهان خرد و آگاهی بگشایند.
امروز در رادیوی ملی امریکا به گفتگوی ماریا گوش میدادم . به نکته ای اشاره کرد که گویی بازتابی از درد های مشترک آدمیانی است که در سرزمین های اسلامزده زندگی میکنند .
میگفت : پدرم معلم است . شاعر است . ترانه میسازد . میکوشد پیامش را به هر طریق ممکن به گوش خواب زدگان و جن زدگان برساند
روزی ، در گوشه ای از بازار پیشاور ، در مجاورت گورستانی ، چار پایه ای زیر پایش میگذارد و به شعر خوانی و سخن گویی میپردازد
پیامش اینکه : ای خلایق ! ای زنان و دختران ، شما شایسته زندگی بهتری هستید ، از این زندگانی حیوانی دست بردارید . اما از آن خیل جماعت افسونی هیچکس به حرف هایش گوش نمیکند ، هیچکس به پیامش ارجی نمی نهد .
پدرم رویش را بسوی گورستان بر میگرداند و خطاب به مردگان میگوید :
ای مردگان هزار ساله ! شما بهتر از زندگان امروز می فهمید
و آنگاه ساعتی برای مردگان شعر می خواند و حکایت درد باز میگوید
با شنیدن حرف های این دختر پاکستانی بیاد این شعر پارسی می افتم که نمیدانم سراینده اش کیست
از زنده های مرده که خیری ندیده ایم
ای مردگان زنده فدای قبورتان
دزدان سر گردنه  

به رادیو گوش میدهم . میگوید در یکی دو دهه گذشته ، رهبران جهان بیش ازدوازده تریلیون و یکصد میلیارد دلار از ثروت ملی کشور شان را دزدیده وبه بانک های پاناما ، سویس  و ایالات متحده منتقل کرده اند. دوازده تریلیون دلار !!
سر دسته این دزدان رهبران چین ، روسیه و عربستان سعودی هستند که مجموعا بیش از شش تریلیون دلاراز پول ملت فلکزده شان رادزدیده ولابد برای روز مبادا در بانک های خارجی انبار کرده اند
پرسشی که حالا برایم پیش آمده این است که آخر اگر آدمیزاد هزار سال هم عمر بکند چطوری می تواند دوازده تریلیون دلار را خرج کند؟
پرسش دیگرم این است که این دوازده تریلیون دلار توی چند هزار کامیون و کشتی و هواپیما و ترن جا میشود؟
ما را باش که اگر خدای نکرده هزار دلار پول گیرمان بیاید برای شمردنش سر گیجه میگیریم و ده بار میشماریمش مبادا یک دلارش کم و زیاد باشد آنوقت آقایان دیگری هستندکه دوازده تریلیون دلا ر را می دزدندو هیچ مشکلی هم برای شمردن آنها ندارند !
یک شاعر مرحوم مغفور نیمه گرسنه در بدری فرموده است:
یک روز خرج مطبخ تو قوت سال ماست
یک سال مردمی کن و یک روز روزه گیر
ما که بقول معروف شیر داغ زبان مان را سوزانده و از ترس به دوغ ترش هم فوت میکنیم مجبوریم با این شعر جناب سنایی خودمان  را تسلای خاطر بدهیم و خطاب به آقای باریتعالی بگوییم که :
نعمت به سگان دادی و دولت به خران
پس ما به تماشای جهان آمده ایم ؟

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵


زبان یاجوج ماجوج
آقا ! این آقای عظما خیلی آدم بزرگی است . از شتر هم بزرگ تر است . عینهو هندوانه ابوجهل را میماند . هر چه بیشتر آبش میدهند کوچکتر میشود .
اصلا آقا ! اگر فحش مان نمیدهید باید بگوییم که خود خود امام زمان است .
میفرمایید چطور ؟ حالا خدمت تان عرض میکنیم : 
آقا ! ما سی سال است توی این ینگه دنیا ماست مان را میخوریم و سرنای مان را میزنیم . سی سال است زبان انگلیسی ؛ یا بقول آقا جلال - زبان انگریزی - میخوانیم . اما هنوز هم که هنوز است گهگاه بلا نسبت شما رویم به دیوار ؛ مثل خر توی گل میمانیم و زبان مان قفل میشود .
گاهی به خودمان میگوییم آخر این چه زبان بی صاحب مانده ای است که ما در این پیرانه سری گرفتارش شده ایم ؟ حیف زبان عربی نیست که هم روان و سر راست است وهم اینکه " الله " اش از همه " الله " ها گردن کلفت تر است ؟
شما همین لغت بی صاحب مانده Chaos را در نظر بگیرید ؛ یک جوان فلکزده ایرانی اگر بخواهد خدای ناکرده زبانم لال بجای زبان عربی ؛ زبان انگلیسی یاد بگیرد این لغت بی صاحب مانده را چه جوری باید تلفظ کند ؟ چاوس ؟ چیس ؟ چس ؟ چیز ؟ وات ؟
آقا ! ما سی سال است توی این مملکت بلا وارث داریم حمالی میکنیم . نا سلامتی کدخدای دهی هم هستیم که دستکمی از نیویورک و واشنگتن و فیلادلفیا و هوستون و میشیگان ندارد ! لولهنگ مان هم خیلی آب بر میدارد . کلی هم کتاب خوانده ایم . هنوز هم بجای اینکه برویم دو لقمه نان طیب و طایر گیر بیاوریم ؛ می نشینیم کتاب میخوانیم . اما تا همین امروز نمیدانستیم که این لغت بی صاحب مانده را باید " کی - آس " تلفظ کنیم .
سی سال است اینجا جان می کنیم و نان در میآوریم و حلیم حاج میرزا آغاسی را هم میزنیم و با هر قوم و قبیله ای هم پالوده میخوریم اما همینکه دهان مان را باز میکنیم و میخواهیم دو کلام انگلیسی بلغور بفرماییم ؛ این حرامزاده های انگلیسی ندان بیلماز ینگه دنیایی ! نه میگذارند و نه بر میدارند و از ما می پرسند : ? Where are you come from
اینکه ما میگوییم این آقای عظما یا امام زمان است یا پسر خاله امام زمان شما خیال میکنید شوخی میکنیم ؟ کدام شوخی آقا ؟ اصلا آقا چه معنی دارد که جوان های مملکت مان بجای خواندن بحار الانوار و حلیه المتقین و توضیح المسائل امام خمینی رحمت الله علیه ؛ بروند این لغت های یاجوج و ماجوج انگلیسی را یاد بگیرند که نه در این دنیا به درد شان میخورد و نه در آن دنیا نکیر و منکرو عزراییل و میکاییل و اسرافیل از آن سر در میآورند ؟
اصلا آقا ! همانطوری که آقای عظما در سخنرانی اخیر شان فرموده اند از همین امروز نه تنها رفتن به آنتالیا حرام است بلکه یاد گرفتن این زبان یاجوج ماجوج انگلیسی هم حرام اندر حرام است و هر کس بخواهد این زبان اجانب را یاد بگیرد یا باید برود سیصد و هشتاد ضربه شلاق بخورد یا برود اوین برای چند سالی آب خنک میل بفرماید بلکه عقلش بیاید سر جایش .
قدیمی ها یک ضرب المثلی داشتند که میگفت : کله پز بر خاست جایش سگ نشست
حالا در زمان و زمانه ما باید بگوییم : کله پز بر خاست جایش خر نشست

۹ اردیبهشت ۱۳۹۵

کسوف ......

سی و چند سال پیش - در همان نخستین روز های انقلاب -  یک روز گذارم به دانشگاه تبریز افتاده بود .
در دانشکده ادبیات نمایشگاهی بود از نشریات زمان انقلاب مشروطیت . در میان این نشریات چشمم به کاریکاتوری افتاد از روزنامه ملا نصر الدین .
در این کاریکاتور ؛ با خطوطی ساده و ابتدایی ؛ چگونگی پیدایش کسوف ( خورشید گرفتگی ) به تصویر کشیده بود اما بجای آنکه کره ماه حد فاصل خورشید و زمین قرار گرفته باشد یک " عمامه " جانشین آن شده بود .
من با دیدن این کاریکاتور با خودم گفتم : یعنی با این انقلابی که ما کرده ایم شاهد چنین کسوفی خواهیم بود ؟  و طولی نکشید که نه تنها پاسخ پرسشم را یافتم بلکه به این باور رسیدم که مادام که ما بر بام اوهام و خرافات نشسته ایم این کسوف ها را پایانی نخواهد بود .
جلیل محمد قلی زاده بنیانگزار روزنامه ملا نصرالدین ؛ بیش از یکصد سال پیش وضعیت امروز ما را پیش بینی کرده بود .
 بسال 1908 میلادی در همین روزنامه چنین نوشته است :  اگر با این نیروی مخرب جامعه و تاریخ کهن - یعنی ملایان -تسویه حساب نشود ؛ خواه انقلاب مشروطه بشود یا نشود ؛این " میکرب ها " میمانند و من می ترسم در آینده نزدیکی چشم باز کنید و ببینید " هشتصد ملا یکجا خلق شده " ؛ ملا همه امور مملکت را بدست گرفته ؛ " همه ثروت شما را بر باد داده " وشما را به امان خدا سپرده و افسارتان را به بیگانگان رها کرده ..( به نقل از روزنامه ملا نصرالدین -شماره 25-بتاریخ 1908 میلادی)
جلیل محمد قلی زاده با احاطه به روان توده های مذهبی و اشراف به مطامع گسترده دستار بندان ؛ از نقش تاریخی ملایان در اندیشه کشی آگاهان زمانه با خبر بود و میدانست که در قرون گذشته خیل اندیشمندان و متفکران به حکم تکفیر ملایان سر دار رفته اند و میدانست که با مباشرت همین باصطلاح پیشوایان دینی ؛ رواج خرافه و اوهام به چنان قدرتی رسیده که ذهنیت جامعه از معنویت تهی شده و خرافه  سر تا پای جامعه را در نوردیده است
اکنون پرسش این است :
ما اگر تاریخ انقلاب مشروطیت را به درستی خوانده بودیم
اگر با اندیشه های شیخ فضل الله نوری و مشروعه خواهان آشنا بودیم
اگر هدف غایی اهل عمائم - یعنی اندیشه کشی و خرد ستیزی در لباس تقوی و خدا پرستی را  درک کرده بودیم آیا هرگز به دعوت ابلیسی بنام خمینی پاسخ مثبت میدادیم ؟

۸ اردیبهشت ۱۳۹۵


آقای الاغ!
میگوید : کرایه الاغ در امامزاده داود ساعتی بیست هزار تومان است !
میگویم : امامزاده داود دیگر کدام جهنم دره ای است؟
میگوید : آقا رو باش ! شما امامزاده داود را نمی شناسی ؟
امامزاده داود جایی است که سالانه دهها و صد ها هزار نفر از هموطنان جنابعالی میروند آنجا زیارت می کنند و دخیل می بندند و طلب حاجات میکنند
میگویم : ببین بابا جان ! ما هیچ میانه ای با هیچ امام و امامزاده جاکشی نداریم ، حالا میخواهد امامزاده با غیرتش باشد یا بی غیرتش !
میگوید : میدانی حق التدریس یک استاد یار دانشگاه تهران چقدر است ؟
میگویم : از کجا بدانم ؟
میگوید : ساعتی ده هزار تومان ٬
میگویم : عجب ؟ مملکت امام زمانی یعنی همین دیگر
میگوید : حالا کجایش را دیده ای ؟آیا میدانی یارانه هر ایرانی در ماه برابرکرایه دو ساعت یک الاغ است؟
میگویم : پس زنده باد الاغ و الاغ ها !!

۷ اردیبهشت ۱۳۹۵

آدم عینکی

آقا ! آدم که پیر میشود با هزار و یک جور مصیبت دست به گریبان است . از کمر درد و زانو درد و زخم اثنی عشر و لوزالمعده و ناتوانی ها و بیماری های دیگر  که بگذریم ؛ مصیبت عظمایش این است که نمیداند با این عینک بی صاحب مانده اش چه جوری کنار بیاید
بیخود نیست که حکیم توس میفرماید : پیامی است از مرگ موی سپید .
یکوقت نشسته ای و غذا میخوری . عینک ات را بر میداری و میگذاری روی پیشانی ات . چند دقیقه بعد میخواهی تلویزیون نگاه کنی . هر چه میگردی نمیتوانی عینک بی صاحب مانده ات را پیدا کنی . کورمال کورمال روی میز و زیر میز و جیب پیراهن و زیر مبل را میکاوی اما انگار عینک جنابعالی دود شده است و به هوا رفته است .همسر جانت که شاهد تقلا های بی حاصل حضرتعالی است از شما می پرسد : دنبال چی میگردی ؟
و شما با عصبانیت میگویید : نمیدانم این عینک بی صاحب مانده ام را کجا گذاشته ام !
همسر جانت لبخندی میزند و میگوید : حواس ات کجاست مرد حسابی ؟ عینک ات که  روی پیشانی ات است .
شب میروی توی رختخواب و میخواهی تلویزیون تماشا کنی بلکه خوابت ببرد .بعد نیم ساعت می بینی که چشم هایت سنگین شده است .عینک را از روی چشمت بر میداری و میگذاری روی میز کنار دستت. ده بیست دقیقه ای اینسو و آنسو می غلتی مگر خوابت ببرد .اما جناب آقای خواب ناز و غمزه میفرمایند و به چشمانت نمی آیند .دو باره عینک را بر میداری و میگذاری روی چشمت . همینطور که داری تلویزیون نگاه  میکنی  خوابت می برد .نصفه شب پا میشوی بروی دستشویی .اما هر چه میگردی عینک ات را نمی توانی پیدا کنی .افتان و خیزان به دستشویی میروی و بر میگردی .صبح که از خواب پا میشوی هیچ جا را نمی توانی ببینی . همه چیز تار و کدر است .  خدایا ! پس این عینکم کجاست ؟
اما مگر این عینک سک مذهب پیدا میشود ؟ زیر تخت را میکاوی . همه رختخواب ها را بهم میریزی . زیر مبل و تلویزیون و تختخوابت را وارسی میکنی . اما عینک ات دود شده است و به هوا رفته است .
ناچار با هزار مرارت میروی سراغ قفسه ها و عینک درب و داغان نیمه شکسته ای را که برای روز مبادا آنجا گذاشته ای بر میداری میگذاری روی چشمت . توی آیینه نگاهی به شکل و شمایل ات می اندازی . عینهو پدر بزرگ خدا بیامرزت را میمانی .تازه آنوقت است که دوباره کور مال کور مال دنبال عینک اصلی ات میگردی . اگر شانس بیاوری و پیدایش کنی می بینی یا کج و کوله شده است یا اینکه یکی از عدسی هایش شکسته است و باید بروی عینک تازه بخری .
این را هم خدمت تان عرض کنیم که گیله مردی که ما باشیم در میان هزار و یک جور عادت های ناجوری که داریم یکی اش هم این است که تا تلویزیون اتاق مان روشن نباشد خواب مان نمی برد . حالا این تلویزیون یکی از کانال های تلویزیونی اصغر آقای بقال باشد یا بی بی سی .  تا تلویزیون روشن نباشد خواب  به چشم مان نمی آید .
باز خدا پدر همسر جان مان را بیامرزد که همیشه خدا حواس اش به ما و عینک لاکردارمان هست . یعنی اینکه قبل از اینکه بخوابد میآید آهسته عینک مان را از روی چشم مان بر میدارد و میگذارد گوشه ای و گرنه تا حال ما صد تا عینک شکسته بودیم . عینک های امروزی هم که قیمت شان ده دلار و بیست دلار و صد دلار نیست . لاکردارها هر کدام شان ششصد هفتصد دلار است و اگر قرار باشد ما هر ماه فقط یکدانه عینک بشکنیم ورشکسته بتقصیر خواهیم بود و خاکسترنشین خواهیم شد !
خداوند شما را پیر بفرماید اما عینکی نفرماید .
آمین یا رب العالمین .
و بقول آن رفیق آذربایجانی ام : خداوند از همه گردن کلفت تر است .