www.gilehmard.com
خدا رحمتش کند . الهی از قبرش نور ببارد. الهی هر چه خاک اوست عمر شما باشد . الهی در روز قیامت جدم شفیع گناهانش بشود !
آن خدا بیامرز ؛ اگر چه در زنده بودنش ما ملت را آدم حساب نمیکرد و خودش می برید و خودش هم میدوخت و تا میآمدی بگویی که : شاهنشاها ! اعلیحضرتا ! آریامهرا ! بزرگ ارتشتارانا !خدایگانا ؛ ما هم آدمیم ؛ ما هم زبانم لال حق و حقوقی داریم ؛ ما که گله گوسفند نیستیم که کارمان فقط بع بع کردن باشد ؛ آنوقت کارتان می افتاد به ساواک و ماواک و اگر آنجا چوب توی هر چه نا بدترتان نمیکردند یک کاری میکردند که تا آخر عمر لالمونی بگیرید و صم بکم یک کلام حرف نزنید و یا اینکه گذرنامه تان را بگیرید و بروید آواره جابلقا و جابلسا بشوید .
آن خدا بیامرز ؛ هر چه بود دستکم آدم هنر دوستی بود . برای مان - البته برای از ما بهتران مان - جشن هنر شیراز بر پا میکرد تا آقای اشتوکهاوزن بیاید و مثل شتر زنبورک خانه با نقاره و دیگ و سطل و سه پایه و سیخ و میخ و نمیدانم کاسه و بشقاب یک عالمه الم شنگه و سر و صدا راه بیندازد و اسمش را هم بگذارد موسیقی !!
آن خدا بیامرز برای ما پا پتی ها هم " هنر برای مردم " راه می انداخت تا آدم هایی که دست شان به دهان شان نمیرسید بروند توی پارک ها و میادین شهر و گوگوش و سوسن و آغاسی و عارف و هایده و مهستی تماشا کنند و بجنبانند و برقصانند .
آن خدا بیامرز اگرچه یک دم و دستگاه عریض و طویل بنام " فرهنگ و هنر " داشت که فیلم ها و شعر ها و کتاب ها و قصه ها و نمایشنامه ها را بازبینی و سانسور میکردند و چند تایی هم محرمعلی خان داشت که روزنومه چی ها را می چزانیدند ؛ اما توی همین دم و دستگاه ؛ آدم های زیادی بودند که سرشان به تن شان می ارزید و میدانستند شعر یعنی چه ؛ نمایشنامه یعنی چه ؛ کتاب یعنی چه ؛ روزنامه یعنی چه . یعنی فی الواقع خودشان اینکاره بودند و از پشت کوه نیامده بودند .
شما یادتان نمی آید . شما آنوقت ها هنوز به دنیا نیامده بودید . آنوقت ها مثل امروز نبود که قورباغه آوازه خوان شده باشد و هر پشکل جمع کنی وزیر و وکیل و امام و رهبر معظم و فقیه شده باشد . آنوقت ها هر چیزی برای خودش حساب کتابی داشت .
آنوقت ها اینطوری نبود که جماعت غسالان و قوادان و حمامیان و سر تراشان و دلاکان و حجامان و لولیان و نگار شکنان و خراباتیان و گور کنان و کفن دزدان و مداحان و قاریان و لجارگان و دزدان بیایند دور هم جمع بشوند و حکومت و مجلس و بنیاد راه بیندازند که آنقدر سمن تویش هست که یاسمن اش پیدا نیست .
در آن روزگاران اگر چه ما کلی آقا بله چی و بادنجان دور قاب چین و چاکر و جان نثار و بله قربان گو داشتیم ؛ اما مثل امروز نبود که هر تاپاله بند پهن پا زنی نمک بر جراحت خواهران و مادران و دخترکان مان بریزد و خوردن و خوابیدن و نوشیدن و پوشیدن شان را زیر نظر داشته باشد .
آن روز ها ؛ اگر چه خیلی هامان نان نداشتیم بخوریم اما پیاز میخوردیم تا اشتهای مان باز بشود ! دستکم روز های جمعه بجای اینکه برویم نماز جمعه و در چمن دانشگاه تهران آواز خر در چمن بخوانیم ؛ با دوستان و رفیقان و همسایگان مان پا میشدیم میرفتیم پارک شاهنشاهی و باغ محتشم و نمیدانم پارک فلان ؛ کنسرت گوگوش و هایده و پوران و ویگن و همین عقیلی خودمان را میدیدیم و کلی هم دماغ مان چاق میشد و هیچکس هم در هیچ جای دنیا ما را تروریست و آدمخوار و وامانده و عقب افتاده و بو گندو حساب نمیکرد .
حالا سی و چند سالی از آن روزگاران گذشته است و بجای آن حکومت شاهنشاهی حکومت دیگری داریم که اگر چه خون مان را میخورد و هزار و یک جور بلا به سرمان آورده و مملکت مان را در انظار جهانیان سکه یک پول کرده است ؛ اما بینی و بین الله در هنر دوستی و هنر پروری و هنر شناسی و حمایت از هنرمندان !! بی همتا ترین حکومت دنیاست .
باور نمی فرمایید ؟؟ اجازه بفرمایید داستانی برایتان تعریف کنم .:
یک آقایی که در تهران یک کتابفروشی معروف را می چرخاند تعریف میکرد که : یک روز هفت هشت تا پاسدار ؛ با مسلسل ها و توپ و توپخانه شان ریختند توی فروشگاه مان . اینجا و آنجا را گشتند و هر چه کتاب " تاریخ طبری " روی قفسه ها بود جمع کردند و ریختند توی ماشین شان و رفتند. .ما که هاج و واج مانده بودیم از یکی شان پرسیدیم :
- برادر ! میشود بفرمایید تاریخ طبری را چرا جمع میکنید ؟
یارو نگاه خشماگینی بما انداخت و گفت : فضولی موقوف !
سه چهار ساعت بعد دیدیم همان پاسدار ها دو باره بر گشته اند و کتاب هایی را که با خودشان برده بودند پس آورده اند .
با حیرت پرسیدیم : ببخشید برادر ! چرا بردید و چرا بر گردانیدید ؟
یکی شان گفت : ببخشید برادر !! ما خیال میکردیم این کتابها را احسان طبری نوشته !!
می بینید ؟ هنر شناس تر از اینها در هیچ کجای دنیا پیدا میشود ؟ شما در کجای دنیا دیده اید که سانسور چیان وزارت ارشادش شب ها به کلاس های پیکار با بیسوادی بروند و درس بخوانند و روزها در آن وزارتخانه جلیله مثل شپش لحاف کهنه آثار هگل و نیچه و افلاطون و ژان پل سارتر و نویسندگان وشاعران و فیلمسازان ایرانی را باز بینی و سانسور بفرمایند ؟
شما در کجای دنیا دیده اید که در دارالخلافه اش ؛ یک پارک زیبا و مامانی را بنام " پارک هنرمندان " نام گذاری کنند ؟
شما در کجای دنیا دیده اید که در همین پارک هنرمندان ؛ دو جوان بخت بر گشته را بیاورند جلوی چشم مردم به دارشان بکشند ؟ هنر برای مردم یعنی همین دیگر !!
ما در زمان آن طاغوت - که الهی نور به قبرش ببارد - میرفتیم توی این پارک ها و بجنبان و برقصان های پاپتی ها را تماشامیکردیم . پول هم نداشتیم تخمه و بادام بخریم و بلمبانیم . حالا مردم صبح که از خواب پا میشوند به رادیو گوش میدهند ببینند توی کدام پارکی ؛ کدام چهار راهی ؛ کدام میدانی ؛ چند نفر را به دار میکشند . آنوقت همین مردم هزار هزار به تماشای جان دادن برادران و خواهران شان میروند و برای اینکه عیش شان کامل بشود با خودشان تخمه و بادام و ساندویچ و هله هوله دیگر میبرند و با اشتها و ولع و لذت میخورند . حتی بعضی ها سماور و قلیان شان را هم با خودشان میبرند مبادا خدای ناکرده عیش شان ناقص بشود !! - که از قدیم گفته اند : الناس علی دین ملوکهم .
هنر برای مردم یعنی همین دیگر ! آن خدا بیامرز مملکت داری بلد نبود والله !
خدا رحمتش کند . الهی از قبرش نور ببارد. الهی هر چه خاک اوست عمر شما باشد . الهی در روز قیامت جدم شفیع گناهانش بشود !
آن خدا بیامرز ؛ اگر چه در زنده بودنش ما ملت را آدم حساب نمیکرد و خودش می برید و خودش هم میدوخت و تا میآمدی بگویی که : شاهنشاها ! اعلیحضرتا ! آریامهرا ! بزرگ ارتشتارانا !خدایگانا ؛ ما هم آدمیم ؛ ما هم زبانم لال حق و حقوقی داریم ؛ ما که گله گوسفند نیستیم که کارمان فقط بع بع کردن باشد ؛ آنوقت کارتان می افتاد به ساواک و ماواک و اگر آنجا چوب توی هر چه نا بدترتان نمیکردند یک کاری میکردند که تا آخر عمر لالمونی بگیرید و صم بکم یک کلام حرف نزنید و یا اینکه گذرنامه تان را بگیرید و بروید آواره جابلقا و جابلسا بشوید .
آن خدا بیامرز ؛ هر چه بود دستکم آدم هنر دوستی بود . برای مان - البته برای از ما بهتران مان - جشن هنر شیراز بر پا میکرد تا آقای اشتوکهاوزن بیاید و مثل شتر زنبورک خانه با نقاره و دیگ و سطل و سه پایه و سیخ و میخ و نمیدانم کاسه و بشقاب یک عالمه الم شنگه و سر و صدا راه بیندازد و اسمش را هم بگذارد موسیقی !!
آن خدا بیامرز برای ما پا پتی ها هم " هنر برای مردم " راه می انداخت تا آدم هایی که دست شان به دهان شان نمیرسید بروند توی پارک ها و میادین شهر و گوگوش و سوسن و آغاسی و عارف و هایده و مهستی تماشا کنند و بجنبانند و برقصانند .
آن خدا بیامرز اگرچه یک دم و دستگاه عریض و طویل بنام " فرهنگ و هنر " داشت که فیلم ها و شعر ها و کتاب ها و قصه ها و نمایشنامه ها را بازبینی و سانسور میکردند و چند تایی هم محرمعلی خان داشت که روزنومه چی ها را می چزانیدند ؛ اما توی همین دم و دستگاه ؛ آدم های زیادی بودند که سرشان به تن شان می ارزید و میدانستند شعر یعنی چه ؛ نمایشنامه یعنی چه ؛ کتاب یعنی چه ؛ روزنامه یعنی چه . یعنی فی الواقع خودشان اینکاره بودند و از پشت کوه نیامده بودند .
شما یادتان نمی آید . شما آنوقت ها هنوز به دنیا نیامده بودید . آنوقت ها مثل امروز نبود که قورباغه آوازه خوان شده باشد و هر پشکل جمع کنی وزیر و وکیل و امام و رهبر معظم و فقیه شده باشد . آنوقت ها هر چیزی برای خودش حساب کتابی داشت .
آنوقت ها اینطوری نبود که جماعت غسالان و قوادان و حمامیان و سر تراشان و دلاکان و حجامان و لولیان و نگار شکنان و خراباتیان و گور کنان و کفن دزدان و مداحان و قاریان و لجارگان و دزدان بیایند دور هم جمع بشوند و حکومت و مجلس و بنیاد راه بیندازند که آنقدر سمن تویش هست که یاسمن اش پیدا نیست .
در آن روزگاران اگر چه ما کلی آقا بله چی و بادنجان دور قاب چین و چاکر و جان نثار و بله قربان گو داشتیم ؛ اما مثل امروز نبود که هر تاپاله بند پهن پا زنی نمک بر جراحت خواهران و مادران و دخترکان مان بریزد و خوردن و خوابیدن و نوشیدن و پوشیدن شان را زیر نظر داشته باشد .
آن روز ها ؛ اگر چه خیلی هامان نان نداشتیم بخوریم اما پیاز میخوردیم تا اشتهای مان باز بشود ! دستکم روز های جمعه بجای اینکه برویم نماز جمعه و در چمن دانشگاه تهران آواز خر در چمن بخوانیم ؛ با دوستان و رفیقان و همسایگان مان پا میشدیم میرفتیم پارک شاهنشاهی و باغ محتشم و نمیدانم پارک فلان ؛ کنسرت گوگوش و هایده و پوران و ویگن و همین عقیلی خودمان را میدیدیم و کلی هم دماغ مان چاق میشد و هیچکس هم در هیچ جای دنیا ما را تروریست و آدمخوار و وامانده و عقب افتاده و بو گندو حساب نمیکرد .
حالا سی و چند سالی از آن روزگاران گذشته است و بجای آن حکومت شاهنشاهی حکومت دیگری داریم که اگر چه خون مان را میخورد و هزار و یک جور بلا به سرمان آورده و مملکت مان را در انظار جهانیان سکه یک پول کرده است ؛ اما بینی و بین الله در هنر دوستی و هنر پروری و هنر شناسی و حمایت از هنرمندان !! بی همتا ترین حکومت دنیاست .
باور نمی فرمایید ؟؟ اجازه بفرمایید داستانی برایتان تعریف کنم .:
یک آقایی که در تهران یک کتابفروشی معروف را می چرخاند تعریف میکرد که : یک روز هفت هشت تا پاسدار ؛ با مسلسل ها و توپ و توپخانه شان ریختند توی فروشگاه مان . اینجا و آنجا را گشتند و هر چه کتاب " تاریخ طبری " روی قفسه ها بود جمع کردند و ریختند توی ماشین شان و رفتند. .ما که هاج و واج مانده بودیم از یکی شان پرسیدیم :
- برادر ! میشود بفرمایید تاریخ طبری را چرا جمع میکنید ؟
یارو نگاه خشماگینی بما انداخت و گفت : فضولی موقوف !
سه چهار ساعت بعد دیدیم همان پاسدار ها دو باره بر گشته اند و کتاب هایی را که با خودشان برده بودند پس آورده اند .
با حیرت پرسیدیم : ببخشید برادر ! چرا بردید و چرا بر گردانیدید ؟
یکی شان گفت : ببخشید برادر !! ما خیال میکردیم این کتابها را احسان طبری نوشته !!
می بینید ؟ هنر شناس تر از اینها در هیچ کجای دنیا پیدا میشود ؟ شما در کجای دنیا دیده اید که سانسور چیان وزارت ارشادش شب ها به کلاس های پیکار با بیسوادی بروند و درس بخوانند و روزها در آن وزارتخانه جلیله مثل شپش لحاف کهنه آثار هگل و نیچه و افلاطون و ژان پل سارتر و نویسندگان وشاعران و فیلمسازان ایرانی را باز بینی و سانسور بفرمایند ؟
شما در کجای دنیا دیده اید که در دارالخلافه اش ؛ یک پارک زیبا و مامانی را بنام " پارک هنرمندان " نام گذاری کنند ؟
شما در کجای دنیا دیده اید که در همین پارک هنرمندان ؛ دو جوان بخت بر گشته را بیاورند جلوی چشم مردم به دارشان بکشند ؟ هنر برای مردم یعنی همین دیگر !!
ما در زمان آن طاغوت - که الهی نور به قبرش ببارد - میرفتیم توی این پارک ها و بجنبان و برقصان های پاپتی ها را تماشامیکردیم . پول هم نداشتیم تخمه و بادام بخریم و بلمبانیم . حالا مردم صبح که از خواب پا میشوند به رادیو گوش میدهند ببینند توی کدام پارکی ؛ کدام چهار راهی ؛ کدام میدانی ؛ چند نفر را به دار میکشند . آنوقت همین مردم هزار هزار به تماشای جان دادن برادران و خواهران شان میروند و برای اینکه عیش شان کامل بشود با خودشان تخمه و بادام و ساندویچ و هله هوله دیگر میبرند و با اشتها و ولع و لذت میخورند . حتی بعضی ها سماور و قلیان شان را هم با خودشان میبرند مبادا خدای ناکرده عیش شان ناقص بشود !! - که از قدیم گفته اند : الناس علی دین ملوکهم .
هنر برای مردم یعنی همین دیگر ! آن خدا بیامرز مملکت داری بلد نبود والله !