دنبال کننده ها
۲۷ بهمن ۱۳۹۰
- شغيعی کدکنی نقل میکند که هيئتی متشکل از استادان ادبيات در سفرشان به کابل از شنيدن جملهای از دهان دختر فقيری سخت تعجب کردند. آن دختر يه دوستش که دست به سوی آنان دراز کرده بوده است میگويد : «شرمت باد! از بيگانه دريوزه میکنی؟» رک: محمدرضا شفيعی کدکنی، موسيقی شعر ، تهران، نشر آگاه، چاپ دوم، ۱۳۶۸، ص ۲۶.
۲۵ بهمن ۱۳۹۰
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
تو را چه سود
فخر به فلک برفروختن
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده نفرينت می کند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با ياس ها
با داس سخن گفته ای.
آنجا که قدم بر نهاده باشی
گياه از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز باور نداشتی.
فغان! که سرگذشت ما
سرودِ بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسپيان
باز می آمدند.
باش تا نفرين دوزخ از تو چه بسازد،
که مادران سياه پوش
داغداران زيباترين فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاد ه ها
سر برنگرفته اند!
۲۴ بهمن ۱۳۹۰
۱۸ بهمن ۱۳۹۰
دیروز ؛ وسیله ای برای فرار از امروز...
_____
....ما ؛ بعنوان یک قوم یا ملت از آغاز گرفتار اهورا مزدا و اهریمن ؛ و زندانی " نیک و بد " و " خیر و شر " بوده ایم .
هر چیز و هر کار ؛ یا خوب است یا بد ؛ یا سفید است یا سیاه . حد وسط و" خاکستری "وجود ندارد . از این بابت بمعنی فرنگی کلمه براستی " مانوی " هستیم .
برای همین ؛ هستی شناسی ما اخلاقی و ادبیات کلاسیک مان سرشار از درس اخلاق است . از دوره ساسانیان تا همین آخر ها ...
در رابطه با همدیگر هم همینطور . نویسنده های ما در همین سنت ؛ حرفه نویسندگی را با شغل دادستانی یا وکالت عوضی میگیرند . دادستان یا وکیل مدافع جمعی یا توده ای هستند بر ضد گروهی دیگر .
مفهوم جدید " تعهد " و دشمنی دیرین ملت و دولت ؛ شاه یا رعیت نیز این نقش سیاسی اجتماعی نویسنده را تشدید میکرد و میکند .
از این گذشته ؛ برای پوشاندن و ندیدن فقر وبی مایگی و بیچارگی امروزمان ؛ به تاریخ رو میآوریم و شکوه و بزرگی گذشته را می ستاییم .
دیروز مان وسیله ای است برای فرار از امروز ....بار تاریخ بر دوش ما سنگینی و پای رفتن مان را خسته میکند ...
" شاهرخ مسکوب "
نقل از کتاب : روز ها در راه
۱۷ بهمن ۱۳۹۰
من و تنهایی ....
همه خاموش و هزار اشتر گنجینه به پشت
گذران از دل این دشت بلا ؛ بی جرسی
من و تنهایی و این رنج گرانبار سکوت
که امیدی نتوان داشت به فریاد رسی .....
" فریدون توللی "
۱۶ بهمن ۱۳۹۰
۱۱ بهمن ۱۳۹۰
یک نفرین گیلکی .....
آن قدیم ندیم ها که گیلانی ها ظهر و شب و صبحانه برنج میخوردند ؛ وقتی میخواستند کسی را نفرین کنند میگفتند : الهی نان بخوری و بترکی !!
چهل و چند سال پیش ؛ زمانی که من در رادیو رشت کار میکردم ؛ یک زن و شوهر تهرانی به رشت منتقل شده بودند و در بخش اداری رادیو کار میکردند .
آن بیچاره ها ساعت دو بعد از ظهر که اداره تعطیل میشد وقتی میخواستند بروند خانه ؛ میرفتند از نانوایی دو سه تا نان می خریدند و آنرا توی چند تا روزنامه می پیچیدند و می بردند خانه ! چون در آن سالها اگر کسی ناهارش نان بود میگفتند عجب آدم فقیری است !
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...