|
|
دیکشنری شیرازی به انگلیسی
Am I right=می نه؟ Yes=ها والوو No =نه كاكو Really!! =نه آمو؟؟ Oh my Godl =یا ابالفضل Why? =بری چی چی؟ bye=كاری باری؟ leave me alone= آم برو او ورو بیزو باد بیاد u made me confused= آم کله پرک گرفتم wow= ووی آمووو come here =بی اینجو Take it easy= عامو ولش كن،حوصله داری شمو هم ماشاللو so cute =جونم مرگ نشی! that’s true= همی نه I took my shoes and scapped=ارسیو زدم زیر چلم گوروختم Gas Square=فلکه ی گازو Hard=قایم Tape=نیوار Slow down!=حالو چه خبره؟ You are disgusting=جیگری بشی Sunshine=آفتوو Great=باریكلوو Excuse=بونه Dear=گمپ گلم when sb eats too much=عام بپوكی wait=صبرم بده،امونم بده good quality=خوبوو lizard=كلپوك washing yourself before praying=دست نماز a square shape device that you can pray on it=جنماز How are you=باكیت نی؟ |
دردم نهفته به ز طبيبان مدعی .....
خدمت با سعادت شما عرض کنيم که : گيله مردی که ما باشيم ؛ کارمان قصه گويی است .
قصه هايی ميگوييم که بعضی ها را می خواباند ! و بسياری را هم بيدار ميکند .
حالا می خواهيم با اجازه شما برای تان قصه بگوييم ؛ می خواهيم قصه ای در باره طبيب و طبابت برای تان بگوييم با اين دعای مخلصانه که :
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد .....
طب :
طب ؛ در لغت ؛ به معنای جادو و جادو گری هم آمده است . لابد بدين سبب که طبيبان می توانسته اند درد های آدميان را درمان کنند و اين درمان از ديدگاه آنها بمثابه معجزه ای بوده است که با جادو و جادو گری همسنگ ميشده است .
تحقيق در باره آغاز پيدايش دانش پزشکی دشوار است به اين خاطر که اقوال پيشينيان در اين باره مختلف است و مرجعی برای بر گزيدن يکی از اقوال وجود ندارد .
بهر حال ؛ پيشينيان در باره دانش پزشکی دو نظر داشتند :نخست ؛ کسانيکه ميگويند طب با انسان آفريده شده ؛ و گروه دوم کسانی هستند که بر آنند اين دانش پس از آفرينش آدمی ؛ استخراج شده است .
طرفدارا ن و اصحاب قياس – مثل بقراط و جالينوس – و شعرای قديم يونان ؛ بر اين باورند که دانش پزشکی ؛ از جانب پروردگار بر آدمی الهام شده است ! اما اصحاب تجربه ؛ - يعنی فلاسفه ای که تجربه را بعنوان مبانی فرضيه ها و ارزيابی های خود در نظر ميگيرند ؛ معتقدند که علم پزشکی ؛ حاصل تجربيات آدمی است در طول قرون و اعصار . و صد البته اين نظريه بسيار به حقيقت نزديک تر است .
در برخی از منابع بسيار کهن تاريخی آمده است که مردم مصر ؛ نخستين مردمی بودند که به دانش پزشکی دست يافتند و حتی آمده است که در مصر کهن ؛ بيماران را با دارويی بنام “ راسن “ درمان ميکرده اند .
همانگونه که ما امروز شيوه های گوناگونی را برای درمان بيماری ها بکار ميگيريم ؛ و مثلا “ آب درمانی “ يکی از راههای بهبود برخی از بيماری های دستگاه هاضمه و حتی “ آرتورايز “ شناخته شده ؛ همين روش ها در زمانهای بسيار دور نيز معمول بوده کما اينکه از منابع تاريخی بر ميآيد که برخی از بيماری ها ی روحی و روانی را از طريق موسيقی يا بزبان قديمی ها “ الحان و ايقاعات “ درمان ميکرده اند (در حوالی بوشهر و گناوه و جنوب ايران ؛ هنوز هم همين شيوه “ موسيقی درمانی “ وجود دارد .
البته اين روزها يک شيوه بسيار جديد درمانی هم کشف شده که آدمهايی را که کله شان بوی قورمه سبزی ميدهد درمان ميکند و به آن در اصطلاح پزشکی “ زندان درمانی ! “ ميگويند !!
زندان درمانی ؛ يعنی اينکه آدمی را که حرفهای بودار ميزند ؛ يا قلمش مثلا افشاگری ميکند و تن به هيچگونه سانسور و خود سانسوری و اما و اگر مصلحتی نميدهد ؛ می اندازند توی سلول انفرادی و بعد از چند ماه از او يک آدم معقول و سر براه و حرف شنو و مسلمان و مطيع و سر بزير و به به گو و چه چه نويس و متقی و حجت الاسلام و ثقه الاسلام ميسازند !!!
اين را ميگويند زندان درمانی
داشتيم از عالم پزشکی ميگفتيم يکدفعه پريديم توی عالم ناسوت !
در باره دانش پزشکی ؛ آنچه که گفتنی است اين است که از روزگاران بسيار بسيار قديم ؛ آدم هايی که از طبابت سر در ميآوردند ؛ سعی ميکردند که از اين علم به ديگران نياموزند !و اين علم را منحصرا در خانواده خود در اختيار داشته باشند کما اينکه دانش پزشکی همچون ميراثی ؛ از پدران به پسران ميرسيد و از نسلی به نسلی ديگر انتقال می يافت .
همچنين ؛ برای اينکه ديگران نتوانند از اين علم سر در بياورند ؛ طبيبان ؛ مبانی و اصول آنرا بصورت معما می نوشتند و آنرا برای فرزندان خود تفسير ميکردند . (اينکه امروزه روز ؛ نسخه پزشکان را غير از خودشان هيچکس ديگر نمی تواند بخواند شايد بازمانده همان شيوه بسيار کهن باشد )
در قديم ؛ دانش پزشکی ؛ فقط در ميان پادشاهان و پارسايان رواج داشت و آنرا بقصد خدمت بمردم بدون گرفتن اجر و پاداشی ؛ پيشه خود می ساختند تا اينکه بقراط و ذمقراط بوجود آمدند .
اين دو تن با هم معاصر بودند ؛ اما ذمقراط همچنان از تدوين طب امتناع ميکرد ؛ اما بقراط از بيم آنکه مبادا دانش پزشکی از بين برود ؛ بر آن شد که اين علم را در کتابی تدوين کند و برای دانش پزشکی عهد و قانون و وصيتی وضع کرد که بوسيله آنها پزشک به کليه نياز ها و وظايف خود آگاه ميشد ( اينکه قسم نامه بقراط امروز محلی از اعراب دارد يا نه بايد از حضرات پزشکان پرسيد (
پيشينه دانش پزشکی از روزگاران ما قبل تاريخ آغاز ميشود . اين دانش در آغاز بی آنکه به علم تشخيص بيماريها توجه داشته باشد ؛ تنها بکار درمان می پرداخت و خاص پادشاهان و شاعران و روحانيون بود .
نخستين رساله مربوط به روش درمان و مداوا ؛ تحت حمايت و توجه “ چين نونگ “ امپراطور چين ؛ در 2700 سال پيش از ميلاد مسيح منتشر شد .
در يونان ؛ اسکلپيوس ؛ خداوند طب شناخته شد و کشيشانی که مروج آيين او بودند کشيش – طبيب شدند .
از زمان بقراط ؛ دوره علمی طب آغاز شد و از آن تاريخ علم پزشکی بر اساس مطالعات مستقيم علمی قرار گرفت .سپس مکتب اسکندريه پديد آمد و در آن کالبد شکافی توصيفی بنيانگزاری شد و برای نخستين بار به تشريح پرداختند .اين دوره تا روزگار جالينوس همچنان ادمه يافت ؛ آنگاه قوه تصور و انديشه ظريف جالينوس ؛ وی را پايه گذار اصول خاصی ساخت که تا دير زمانی پا بر جا ماند
در قرون وسطی ؛ مسيحيت ؛ از طريق منع تشريح – که آنرا عملی پليد تلقی ميکرد – مانع پيشرفت علم طب شد ؛ معذالک ؛ دانشمندان کشور های اسلامی ؛ از آنجمله ابن سينا و ابوالقاسم زهراوی و چند تن ديگر ؛ سنن گذشته را حفظ کردند و بر اطلاعات خويش افزودند .
دانش پزشکی ؛ همواره در کشور ما ؛ از يکنوع منزلت اجتماعی بر خوردار بوده و هست ؛ چنانکه در کتاب تاريخ بيهقی آمده است که : در شهری اقامت نکنيد که در او حاکمی عادل ؛ بارانی دائم ؛ و طبيبی عالم ؛ و آبی روان نباشد .
حضرت سعدی ميفرمايد : بيمار عشق را به طبيب احتياج نيست ؛ اما من معتقدم که برخی از پزشکان بيماری عشق را هم درمان ميکنند .
اين بود قصه امشب ما
کتابت را جا بگذار جا گذاشتن کتاب در مکانهای عمومی رقتاری است که اکنون در ایتالیا و فرانسه هم رو به فزونی گذاشته. کسی که کتابش را در مکانی عمومی رها میکند، هویت خود را آشکار نمیکند و ادعایی هم بابت قیمت کتاب ندارد، اما یک درخواست از خواننده یا خوانندگان احتمالی بعدی دارد: "شما نیز بعد از خواندن کتاب، آن را در محلی مشابه قرار دهید تا دیگران هم بتوانند از این اثر استفاده کنند." رول هورنباکر نخستین کسی بود که این حرکت را انجام داد. او یک فروشنده کامپیوتر در ایالت میسوری امریکا بود و نام این رفتار را Book Crossing گذاشت؛ یعنی کتاب در گردش. در فرانسه کتابهای در حال گردش از 10 هزار جلد فراتر رفته است. این رفتار جدید را میشود به نوعی "کمپین کتابخوانی" یا "کمپین به اشتراک گذاشتن کتاب" در نظر گرفت؛ کمپینی که میتواند به مثابه یک پروژه فرهنگی قابل تامل باشد. حالا رفتار مذکور به قدری در غرب رواج یافته که کمکم از ترکیه نیز سر درآورده است. در ترکبوکو – یکی از شهرهای ساحلی ترکیه – کنار دریا قدم میزدم که کتابی روی شنها توجهم را جلب کرد. فکر کردم حتما صاحب کتاب فراموش کرده آن را با خود ببرد. برش داشتم و همینکه چشمم به صفحه اولش افتاد؛ از خوشحالی در پوست خود نگنجیدم. در صفحه اول کتاب یک نفر متن زیر را نوشته بود: "من این کتاب را با علاقه خواندم و آن را در همان مکانی که به آخر رسانده بودم رها کردم. امیدوارم شما هم از این کتاب خوشتان بیاید. اگر از آن خوشتان آمد بخوانید و گرنه در همان نقطهای که پیدایش کردهاید، بگذارید بماند اگر کتاب را خواندید شمارهای به تعداد خوانندگان اضافه کنید و با ذکر محل پایان مطالعه، در جایی رهایش کنید." در همان صفحه دستخط سومین خواننده توجهم را جلب کرد: "خواننده شماره سه در ترکبوکو". پس تا بهحال سه نفر که همدیگر را نمیشناسند این کتاب را خواندهاند. طبق اصلاعات موجود در همان صفحه، خواننده اول کتاب را در استانبول و خواننده دوم در شهر بُدروم مطالعهی آن را به پایان رسانده و رهایش کرده بود. برای این سنت جدید کتابخوانی سایت اینترنتیای راهاندازی شده تا علاقمندان بتوانند با عضویت در آن به رهگیری کتابهایی که رها کردهاند، بپردازند. توصیه میکنم سری به سایت bookcrossing.com بزنید. طبق اطلاعات موجود در حال حاضر بیش از 2 میلیون و 500 هزار جلد کتاب که اطلاعاتشان در این سایت ثبت شده در حال گردش هستند. هدف گردانندگان سایت یاد شده، تبدیل کردن دنیا به یک کتابخانهی بزرگ است. از این به بعد اگر در کافه، در لابی هتل، یا سالن انتظار سینما کتابی را پیدا کردید، تعجب نکنید چون ممکن است با یک جلد "کتاب در گردش" روبرو شده باشید... (به نقل از پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب) |
حدود صد وچتد سال پيش ؛ - يعنی دقيقا بيستم ژوئن 1907- روزنامه " ندای وطن " که به مديريت مجد الاسلام کرمانی در تهران منتشر ميشد ؛ در شماره 38 اين روزنامه ؛ خبر از مسلمان شدن امپراطور ژاپن داد !!
برای اينکه خيال نکنيد دارم سر به سرتان ميگذارم و شوخی ام گرفته است ؛ عين خبر روزنامه ندای وطن را ؛ که تحت عنوان " عالم اسلام را بشارت " چاپ شده است ؛ با همان سبک و سياق آخوندی صد سال پيش ؛ برای تان نقل می کنم و بعد ميروم سراغ امپراطور آلمان !
روزنامه ندای وطن چنين می نويسد :
" رفقا ميگفتند در روزنامه ملک و ملت ؛ که به زبان انگليسی است و در کلکته به طبع ميرسد ؛ نوشته شده که اعليحضرت ميکادو بعد از آنکه مدتها در مقام تحقيق و تفتيش از مذاهب متداوله عالم بر آمد ؛ و علمای هر مذهب را حاضر نموده ؛ اصول و فروع هر مذهبی را مورد مداقه قرار دادند ؛ دين مقدس اسلام را اجمع و انفع از تمام اديان شناختند ؛ يکمرتبه شخص پادشاه ؛ با هيئت وزرا ؛ در بيست و ششم ماه مه گذشته ؛ رسما آيين پاک و دين مقدس اسلام را پذيرفتند و به شرف قبول اسلاميت مشرف شدند !!!"
البته روزنامه ندای وطن ؛ در شماره های بعدی خود ؛ خبر ديگری در باره امپراطور مسلمان شده ژاپن منتشر نکرده اند و لاجرم تاريخ نويسان نميدانند که آيا آقای امپراطور و هيئت وزيران شان ؛ ختنه شده بودند يا نه ؟؟؟ (اينهم يکی از زوايای تاريک تاريخ است که به عون و ياری حضرت باريتعالی ؛ انشا الله به همت تاريخ نويسان مسلمان روشن خواهد شد ! )
و اما ؛ در سال های جنگ جهانی اول ؛ که آزاد انديشان ايرانی به پيروزی آلمان اميد بسته بودند تا شايد قدرت استعماری روس و انگليس را در هم بشکند ؛ تب آلماندوستی در ايران چنان بالا گرفته بود که شمار زيادی از مردم ايران ؛ به تشويق ملايان ؛ امپراطور آلمان - ويلهلم دوم - را مسلمان و از قبيله و ملت خود ميدانستند و همين ملايان لقب " حاج ويلهلم مويد الاسلام " را به امپراطور آلمان داده بودند .
در کتاب " سياحت شرق يا زندگی آقا نجفی قوچانی " که توسط خود آقا نجفی نوشته شده ؛ و در سال 1362 در تهران چاپ شده ؛ او از لقب مويد الاسلامی که طلاب علوم دينی به ويلهلم دوم داده بودند ياد کرده و می نويسد :
آلمانها را اگر چه طلاب نجف لقب مويد الاسلامی داده بودند -بواسطه طرفيت با روس منحوس - لکن از جهت ديگر ؛ به حيله و دسايس ؛ عثمانی احمق را ؛ پس از ده ماه جنگ ؛ داخل جنگ نمودند و خانه اش را سوختند .
مسلمان شدن ؛ يا مسلمان کردن رهبران غير مسلمان جهان ؛ و هياهويی که ملايان - چه در گذشته و چه در حال - بر سر آن راه می اندازند ؛ همواره زمينه ساز لطيفه سازی ها و نکته پردازی های فراوانی شده است .
ميدانيد که محمد ساعد مراغه ای ؛ نخست وزير پيشين ايران ؛ پس از چند بار نخست وزيری ؛ به عنوان سفير ايران در واتيکان بر گزيده شده بود ؛ او انسان بسيار خوش بر خورد و فهميده ای بود که گهگاه ؛ روی مصلحت ؛ خودش را به نفهمی ميزد .
معروف است که ساعد مراغه ای ؛ چهار سال در واتيکان ماند و چون علاقه داشت يک سال ديگر به مدت ماموريتش اضافه بشود ؛ از فرصت سفر شاه به رم استفاده کرد و وقتيکه در فرودگاه رم شاه جويای حال او شد در جواب گفت : در اين چهار سالی که در واتيکان بوده ام توانسته ام پاپ را مسلمان کنم !!!اگر يک سال ديگر به من فرصت مرحمت بفرماييد خواهم توانست از پاپ يک مسلمان شيعه اثنی عشری بسازم !!!!
با اين لطيفه ؛ مدت ماموريت ساعد مراغه ای يک سال ديگر تمديد شد .
و اما خيال نکنيد اين فقط امپراطور آلمان و امپراطور ژاپن بوده اند که دست از ضلالت شسته و به دين اسلام مشرف شده اند ؛ اگر اهل مطالعه باشيد و تاريخ را ورق بزنيد ؛ خواهيد ديد که بنا به ادعای برخی ملايان ؛ خاقان چين هم مسلمان شده بود ؛ ولی از ترس اينکه نکند مملکتش از دست برود ؛ جرات نداشته است مسلمان بودنش را بروز بدهد !!
آقايی بنام سيد علی اکبر خطايی ؛ که معاصر شاه اسماعيل صفوی بوده اند و گذارشان به چين افتاده بود و خاطرات سفر شان تحت نام " خطای نامه " در مرکز اسناد فرهنگی آسيا چاپ شده است ؛ در باره چگونگی مسلمان شدن خاقان چين ؛ چنين نوشته است :
الله تعالی ؛ او را الان ؛ فی هذا زمان ؛ ايمان عطا کرده ؛ و به دين اسلام در آمده !!
و اين پسر کين طای خان ؛ - که اين زمان مسلمان شده است - حضرت سيد انبيا را خواب ديده ؛ دل او را بيرون آورده و شسته !! و بر او ايمان تلقين کرده و او مسلمان شده ؛ و چون بيدار شده ؛ در ديوار حجره ديده که کلمه شهادت نوشته شده به خط سبز !!! و بسياری از خواص و عوام اهل سرای ؛ به تبعيت او مسلمان شدند !!!
... و خاقان چين ؛ خط نوشت بيرون سرای فرستاد ؛ و امرا و عوام خلق را از واقعه خود خبر داد که چه ميگوييد ؟؟ بعد از چندين هزار سال در ظلمات کفر ؛ بر دل من نور ايمان تافت و اين سعادت در جد و. آباء و نسل و اولاد فغفور چين نصيب من شد !!!
اين آقای آسيد علی اکبر خطايی ؛ در باب پانزدهم کتاب مستطاب شان ؛ پس از شرح علت اسلام آوردن خاقان چين می نويسند :
و چون خاقان چين به اسلام آمد ؛ آن خلق چين را ؛ به ضروری ؛ اسلام می بايد آمدن ؛ زيرا که همه آن خلق پادشاه پرستند ! هر چه او بگويد قبول کنند
مولف خطای نامه - آقای سيد علی اکبر خطايی - سپس می نويسد : اگر سلطان روم هم بتواند کفار مغرب را به راه بياورد و به اسلام رهنمون شود ؛ نور مغربی به نور مشرقی بپيوندد و ظلمات کفر از روی زمين بر داشته شود . !!!!