دنبال کننده ها

۱۳ آبان ۱۳۹۹

پیشگویی گیله مردانه !!
آقا ! اگر رفاقت تان را با ما بهم نمیزنید و زنده و مرده مان را نمی جنبانید باید خدمت تان عرض کنیم که جام جهان نمای گیله مردانه ما نشان میدهد که آقای ترامپ بالاخره در انتخابات امروز پیروز خواهد شد . البته ما خودمان از هر چه ترامپ و ترامپیست - مخصوصا از این ترامپیست های وطنی - عق مان میگیرد ولی خدا خدا میکنیم آقای ترامپ برنده بشود و چهارسال دیگر بر کرسی ولایت فقیه جهان جلوس بفرماید !
میدانید چرا ؟برای اینکه ما اصلا حال و حوصله قداره کشی های خلایق و جنگ داخلی را نداریم .
صد البته اگر آقای بایدن برنده شدند ما حاضریم همه دوستان اسبق و دشمنان لاحق را به یک فقره چلوکباب سلطانی دعوت بفرماییم ! دوغ خانگی و زولبیا بامیه هم میدهیم به خودا ! کمپرنده !!؟؟
😀😀😀😀😀😀
بابا بزرگ و نوه ها
نقاشی کامپیوتری از : دوست عزیزم واندر مهرداد - ایران
Image may contain: 1 person

صمد آقا

صمد آقا!
آقا ! اگر آقای ترامپ برنده انتخابات شد ما این آقای پروفسور صمد آقا را که انگشت در چشم و چال این و آن میکند بعنوان وزیر امور خارجه امریکا پیشنهاد خواهیم کرد !
میگوییم لیلایش را هم از جعفر آباد بیاورند تا طفلکی در این پیرانه سری زیاد تنها نباشد.
آدمیزاد اگر زیاد تنها بماند فیلسوف میشود ! آنهم چه فیلسوفی!
Image may contain: 3 people, people standing

۱۰ آبان ۱۳۹۹

هالووین

هالووین را بهانه کردیم رفتیم شهر قدیمی ساکرامنتو.Old Sacramento
درجه حرارت هوا هفتاد و نه درجه فارنهایت . آسمان آبی . و خلایق در گشت و گذار با لباس ها و آرایش وپیرایشی عجیب و غریب . و کودکان سرخوش و شاد .
ناهاری خوردیم در عرشه یک کشتی قدیمی و تماشاگرآدمیانی شدیم که خوش و خندان در خیابان‌ها بالا و پایین میرفتند و نفس زندگی در همه مویرگ های شهر جاری بود .

ستاره

اینجا، زیر این آسمان سربی نشسته ام . چند ستاره اینجا و آنجا سوسو میزنند .
آنجا ، در آن سرزمین دور ، آسمان سرزمینم غرق ستاره بود .
خانه مان تاق نما و سرسرا و تالار و ایوان داشت .مهتابی و شاه نشین و غلام گردش و صندوق خانه داشت .مطبخ و پنجدری و طنبی و حوضخانه داشت.
تابستان ها روی تالار چوبی اش می خوابیدیم . زیر پای مان آفاق تا آفاق تا کرانه دریا سبزه و سبزی و سبزینه بود .باغات چای بود و کشتزاران برنج . درخت لیلکی بود و تبریزی .
آنجا ، در آن سرزمین دور ، آسمان چندان دور و دست نیافتنی نبود . ستاره ها آنچنان بما نزدیک بودند که می توانستیم دست مان را دراز کنیم و مشت مشت ستاره بچینیم.
من و خواهرکم هرکدام برای خودمان ستاره ای داشتیم . شب ها به ستاره های مان خیره میشدیم و به آنها راز دل میگفتیم .
گهگاه ستاره ای از خوشه آسمان جدا می‌شد و فرو می پاشید . میدانستیم فردا کسی خواهد مرد . میدانستیم هر انسانی ستاره ای در آسمان دارد . میدانستیم با خاموش شدن ستاره ای ، ستاره عمر کسی هم خاموش میشود
اینجا زیر این آسمان سربی، تک و توکی ستاره سوسو میزنند . سقف آسمان گویی تا مرز بی نهایت گسترده است . ستاره ها چقدر دور و بی رنگ اند . دور دور دور .
آنجا ، در آن سرزمین دور ، ستاره ها چقدر نزدیک بودند. آسمان چه سقف کوتاهی داشت.دب اکبر و دب اصغرش چه تلالویی داشتند .ستاره دنباله دارش هم گویی می رقصید.
آه ای سرزمین دور . ای سرزمین قحبه ها و قحبگان ! چقدر دلم برای تو تنگ است !

حکومت قرمساق ها

توی تاکسی نشسته بودم. داشتم میرفتم پیش پیرمردی که پرستارش بودم. حواسم پی درختهای زیبای کنار جاده بود و درست متوجه نمی شدم راننده چه می گوید،برای اینکه از بی توجهی ام نرنجد گوش تیز کردم ببینم چه می گوید،رسیده بود به اینجا که: "خلاصه دختره رو سوار کردم یه بیست و دو،سه سالش بود،بهم گفت: حاج آقا اگه یه مرغ برام بخری که ببرم خونه حاضرم باهات بخوابم. منو میگی بهش گفتم از کجا معلوم که بخرم و بری و هیچی ام دستمو نگیره. (بعد با لحنی فاتحانه ادامه داد)خلاصه اول کارو گرفتیم و بعد پول یه مرغ رو بهش دادم."مبهوت مانده بودم بهتر است بگویم حالت تهوع داشتم و دلم میخواست از همان پشتِ سرش یقه اش را می کشیدم عقب و توی گردنش بالا می آوردم! گفتم: "آقا وایسا". گفت: "پیاده میشی؟ پس مگه...". گفتم: "آره آقا پیاده میشم. اصلا حالم از قیافه ت بهم میخوره نمیتونم تحمل کنم دیدن آدم لجنی مث تو رو!" گفت: "چی میگی آقا؟" از فرط عصبانیت به نفس تنگی و سرفه افتاده بودم. نگه داشت. پیاده به راه افتادم؛ بادی سرد همچون سیلی خورد توی صورتم.
( از حرف های یک شهروند ایرانی - تهران )

آشتی با فیلم ایرانی

آشتی با فیلم ایرانی
من اصولا با فیلم ایرانی هیچ میانه ای ندارم . نه پیش از انقلاب و نه پس از انقلاب تمایل چندانی برای تماشای فیلم ایرانی نداشته ام . همیشه چنین می اندیشیده ام که فیلم ایرانی پس از انقلاب گویی بازتاب اندوه و حرمان تاریخی هزار ساله ماست . ندبه وزنجموره و مویه و ذکر مصیبت آل عباست منتها به زبانی دیگر. به زبان تصویر .
اما از امشب با فیلم ایرانی آشتی کرده ام . با دیدن سه فیلم از کیا رستمی و یک فیلم از داریوش مهرجویی .
دیشب و دیروز و امروز چهار فیلم دیده ام :
طعم گیلاس
خانه دوست کجاست
کلوز آپ
و دایره مینا از مهرجویی
کلوز آپ را همین امشب تماشا کرده ام و مانده ام مات از توانایی کارگردانی که پدیده ای ساده و بظاهر بی اهمیت را چنان به تصویر میکشد که بعدی فلسفی و پرسشگرانه بخود می‌گیرد.
حیف که کیارستمی زود پر کشید و گرنه می توانست شاهکارهای دیگری خلق کند که جهان را به حیرت وادارد . حیف

۵ آبان ۱۳۹۹

مانیفست مرغی

ترانۂ «مرغ سحر» ترانۂ دل هر ايرانى است. تقريباً همۂ خواننده هاى مشهور از سنتى و پاپ و راك و رپ، از قمرالملوك وزيرى گرفته تا فرهاد مهراد آن را خوانده اند. حتى گوگوش هم اين اواخر در قصر زيبايى چمباتمه زده و مرغ دلش ناله سر داده است! در سال هاى اخير در تمام كنسرت هاى داخل و خارج، شجريان هم آخرش اين تصنيف را به خواهش مردم مى خواند و مردم هم اشك ريزان همراهيش مى كنند!
تا حالا از خودتان پرسيده ايد كه چرا اينقدر اين تصنيف و خصوصا متن ترانه به دل مى نشيند؟ چون كه اين ترانه، «خودِ خودمان» را فرياد مى زند! ما هم انگار كودك گمشده يا خود وجودمان را ديده ايم دلمان به طپش مى آيد و اشك مى ريزيم و اين «خود» را بغل مى گيريم! بيشتر عناصرِ تفكر ايرانى در كلماتِ متن ترانه آمده است. "ناله"، "داغ"، "آه"، "قفس"، "آزادى"، "ظالم و ظلم و جور" ، "خدا"، "فلك"، "دلِ تنگ"، "عاشق"، "عمر"، و "هجران"، تعدادى از اين كلمات كليدى هستند كه روزانه يا به كار مى بريم و يا به آن فكر مى كنيم.
جداى از كلمات، مهمترين عناصر فرهنگى ايرانى هم در گوشه گوشۂ اين ترانه جا گرفته است كه مى توان به چند تاى آنها مختصراً اشاره كرد.
غم زدگى (ناله سر كن، داغ مرا تازه تر كن، ابر چشمم ژاله بار است، دلم تنگ و تار است و...): هنوز به كلمۂ سوم متن نرسيده ايم كه "ناله" آغاز مى شود؛ به عبارتى اولين فعل متنِ ترانه «ناله سركن» است! حقيقتش اينست كه ما ملتِ "ناراحتى" هستيم! فقيرمان ناله مى كند، ثروتمندمان ناله مى كند، داخل نشين ها ناله مى كنند، خارج نشين ها ناله مى كنند، حتى سگ و گربه هايمان بيشتر از سگ و گربه هاى ملت هاى ديگر زوزه مى كشند! اين همان فرهنگى ست كه وقتى ناپرهيزى مى كنيم و زياد مى خنديم، به خودمان مى گوييم كه حتماً غمى در راه است! فرهنگِ زهر كردنِ شادى به خود!
مهرطلبى و توقع محبت زياد از ديگران (جانب عاشق نگه اى تازه گل از اين بيشتركن بيشتركن بيشتر كن!): از صد نفرمان بپرسند، نود و نه نفرمان معتقديم كه «دستمان نمك ندارد» و هر چه خوبى كرده ايم، يك درصد هم جوابش را نگرفته ايم. عمر اكثر ما در اين تفكر كه چه وقت بالاخره قدر مرا مى دانند تمام مى شود!
انتظار معجزه (برشكن و زير و زبر كن، وز نفسى... پر شرر كن، شام تاريك ما را سحر كن): ما به جاى اينكه خود، آستين همت را بالا بزنيم و سرنوشتمان را به ميل خودمان تغيير دهيم به هر معجون و ورد و جادو و منجى و كس و ناكس از آجيل مشكل گشا گرفته تا امامزاده اى در سر كوه چنگ مى اندازيم كه بختمان باز شود! روشنفكرنماهايمان هم منتظر حمله هوايى مى مانند!
حزبِ باد! (اى خدا، اى فلك، اى طبيعت!): همين مصرع كافيست تا بدانيم كه خودمان هم نمى دانيم به چه اعتقاد داريم! خدا؟ طبيعت؟ فلك؟ هم دكتر مى رويم، هم دخيل مى بنديم! گردنبند «فروهر» در گردن، شوله امام حسين بهم مى زنيم! يك سفر به مكه و سفر بعدى به پاتايا مى رويم! دكتراى هوافضا داريم، از جن مى ترسيم! نوروز و كريسمس و هالوين و والنتاين و نيمه شعبان را با دل و جان جشن مى گيريم! بعد از زدن دو تا «شات» دهنمان را آب مى كشيم و مسواك مى زنيم و تا افطار هيچى نمى خوريم!
بى حوصلگى (شرح هجران مختصر مختصر كن!): حوصله هيچى را نداريم؛ حوصله ناله را هم نداريم! زود طاقتمان سر مى رود. بيشترمان كتاب نمى خوانيم چون طولانى است؛ متنهاى كمى بلندتر را اصلاً نمى خوانيم. عشقمان كلمات قصار است كه آنهم اكثراً شعار است! توى مهمانى ها دو ساعت كه مى رقصيم حوصله مان سر مى رود باز رو مى كنيم به دوستِ خوش صدايمان كه برايمان همين «مرغ سحر» را بخواند!
اگر به يك روانشناس اجتماعى اين ترانه را بدهيد ته روده ما را هم از خلال كلماتش مى بيند! اين ترانه مى تواند «مانيفست مرغى» ما ملت قلمداد شود! تنها در يك جاى اين ترانه مرحوم "بهار" كلمه اى آورده كه به هيچ وجه در قاموس فرهنگ ما جا ندارد؛ آنجا كه مى گويد: «نغمۂ آزادى "نوعِ بشر" سرا». اين جهان نگرى و بشر دوستى در قالب فرا مليتى اصلاً در حد و قوارۂ ملت ما نيست! حتماً مرحوم بهار، آينده نگرى كرده است. روحش شاد!
——————————————/—-///
*****آقا ! ما بی تقصیریم . حالا یقه ما را نگیرید که این چه فرمایشاتی است؟ این متن را ما ننوشته ایم . یک آدمیزادی بنام کاظمی نوشته است . ما خوش مان آمد و از صفحه امیر اکبر خان رهبر محبوب خلق ها کش رفته ایم. نگاهی است از بیرون به درون ما و از درون به بیرون ما.
خداوند همه ما را ببخشاید و بیامرزاد

نوا جونی و بابا بزرگ

چند روزی به دیدن نوا جونی و آرشی جونی نرفته بودم . نمیخواستم مزاحم درس و مشق شان بشوم .
غذا خوردن و درس خواندن و دوش گرفتن و خوابیدن شان باید درست سر موقع باشد . هریک از این امور اگر یک دقیقه پس و پیش بشوند مادرشان جوش میآورد و همچون فرمانده پادگان باغشاه امر و نهی صادر میفرماید و هیچ کس هم نمی تواند جلو دارشان بشود .
وقتی بچه ها خانه مان میآیند دستکم ده بار زنگ میزند که : بچه ها غذای شان را خورده اند ؟ دندان شان را مسواک زده اند ؟ دوش گرفته اند ؟ میوه شان را میل کرده اند ؟
ساعت هشت شب که میشود زنگ میزند می‌پرسد ؛ بچه ها رفته اند توی رختخواب؟ وقت خواب شان هست ها !
ما هم میگوییم : آره بابا جونی ! هر دو تا شان توی رختخواب اند! . البته دروغ میگوییم و اجازه میدهیم بچه ها تا هر ساعت دل شان میخواهد بیدار بمانند !
امروز نوا جونی به من زنگ زده بود که: بابا بزرگ! دلم برایت تنگ شده ها .
I missed you Grandpa
چرا نمیآیی خانه مان ؟. بعدش هم آرشی جونی آمد، های و بایی کرد رفت پی کامیونها و اتوبوس هایش .
این هم عکس تازه ای از نوا جونی و تصویری از دوران کودکی اش که رفیق نازنینم مهرداد کشیده است

۳ آبان ۱۳۹۹

محض رضای خدا

مادر خدا بیامرزمان همیشه میگفت :
پسر جان ! هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد!
البته ما آنوقت ها از این حرف های مادرمان سر در نمیآوردیم و نمیدانستیم این حرف چقدر آب بر میدارد .
یادمان میآید ماه اردیبهشت که می‌شد باغات چای مان یکسره سبز میشدند و باید دستکم سی چهل تا کارگر بیایند و برگ های چای را بچینند و به کارخانه چایسازی آقای پیله ور تحویل بدهیم، اما هر چه به این در و آن در میزدیم نمی توانستیم بیش از ده دوازده تا کارگر پیدا کنیم، لاجرم نیمی از باغات چای مان را به امان خدا رها میکردیم و غصه می خوردیم .
قضیه از این قرار بود که آقایان آمده بودند درست حول و حوش باغات چای مان کارخانه چینی سازی و پارچه بافی و جوراب بافی و نمیدانم کارخانه سازنده کش تنبان ساخته بودند و دیگر کسی حاضر نبود بیاید توی باغات چای زیر آن آفتاب داغ و رطوبت جانفرسا کارگری بکند
به مادرمان میگفتیم : مادر جان ! اینهمه آدم های ریز و درشتی که ماه محرم و ماه صفر و ماه رمضان و نیمه شعبان میآیند روی سفره مان می نشینند و میخورند و آروغ میزنند چرا حالا چهار روز به کمک مان نمی آیند؟
مادرمان با بغضی در گلو میگفت : پسر جان ! هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد !
سالها بعد زمانی که مرحوم مغفور آقای معمر قذافی هنوز کیا بیایی داشت یک روز یک خانم بسیار بسیار زیبایی پریشانحال و گریان و گریبان چاک وارد همان هتلی شد که خبرنگاران خارجی آنجا حضورداشتند. ا و در برابر دوربین های تلویزیونی با چشمی گریان نعره بر میکشید که توسط نیروهای امنیتی لیبی مورد تجاوز قرار گرفته است
آقا ! چشم تان روز بد نبیند . فردایش احساسات بشر دوستانه و انسان نوازانه ناتو چنان به جوش آمد که هزاران هزار تن گلوله و خمپاره بر سر لیبی ریختند و تا بیچاره قذافی را به بد ترین وجه ممکن به آن دنیا نفرستادند دست از سرش بر نداشتند.
. بعدها که سیل توپ و تانک و موشک و خمپاره بسوی لیبی سرازیر شد و یک جنگ داخلی تمام عیار همراه با ویرانی و آوارگی و فقر و برادر کشی راه افتاد ما فهمیدیم گربه محض رضای خدا موش نمیگیرد یعنی چه ؟
البته پیش از آن وقتی که آقای امریکا و آقای فرانسه و سرکار علیه عالیه انگلستان سرگرم امام سازی برای مان بودند ما یکبار دیگر به یاد حرف های مادر خدابیامرزمان افتاده بودیم که هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد
غرض از این خرده فرمایشات گیله مردانه این است که به آقایان و خانم هایی که به امامزاده آقای ترامپ دخیل بسته اند یاد آوری کنیم که : هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد !