ترانۂ «مرغ سحر» ترانۂ دل هر ايرانى است. تقريباً همۂ خواننده هاى مشهور از سنتى و پاپ و راك و رپ، از قمرالملوك وزيرى گرفته تا فرهاد مهراد آن را خوانده اند. حتى گوگوش هم اين اواخر در قصر زيبايى چمباتمه زده و مرغ دلش ناله سر داده است! در سال هاى اخير در تمام كنسرت هاى داخل و خارج، شجريان هم آخرش اين تصنيف را به خواهش مردم مى خواند و مردم هم اشك ريزان همراهيش مى كنند!
تا حالا از خودتان پرسيده ايد كه چرا اينقدر اين تصنيف و خصوصا متن ترانه به دل مى نشيند؟ چون كه اين ترانه، «خودِ خودمان» را فرياد مى زند! ما هم انگار كودك گمشده يا خود وجودمان را ديده ايم دلمان به طپش مى آيد و اشك مى ريزيم و اين «خود» را بغل مى گيريم! بيشتر عناصرِ تفكر ايرانى در كلماتِ متن ترانه آمده است. "ناله"، "داغ"، "آه"، "قفس"، "آزادى"، "ظالم و ظلم و جور" ، "خدا"، "فلك"، "دلِ تنگ"، "عاشق"، "عمر"، و "هجران"، تعدادى از اين كلمات كليدى هستند كه روزانه يا به كار مى بريم و يا به آن فكر مى كنيم.
جداى از كلمات، مهمترين عناصر فرهنگى ايرانى هم در گوشه گوشۂ اين ترانه جا گرفته است كه مى توان به چند تاى آنها مختصراً اشاره كرد.
غم زدگى (ناله سر كن، داغ مرا تازه تر كن، ابر چشمم ژاله بار است، دلم تنگ و تار است و...): هنوز به كلمۂ سوم متن نرسيده ايم كه "ناله" آغاز مى شود؛ به عبارتى اولين فعل متنِ ترانه «ناله سركن» است! حقيقتش اينست كه ما ملتِ "ناراحتى" هستيم! فقيرمان ناله مى كند، ثروتمندمان ناله مى كند، داخل نشين ها ناله مى كنند، خارج نشين ها ناله مى كنند، حتى سگ و گربه هايمان بيشتر از سگ و گربه هاى ملت هاى ديگر زوزه مى كشند! اين همان فرهنگى ست كه وقتى ناپرهيزى مى كنيم و زياد مى خنديم، به خودمان مى گوييم كه حتماً غمى در راه است! فرهنگِ زهر كردنِ شادى به خود!
مهرطلبى و توقع محبت زياد از ديگران (جانب عاشق نگه اى تازه گل از اين بيشتركن بيشتركن بيشتر كن!): از صد نفرمان بپرسند، نود و نه نفرمان معتقديم كه «دستمان نمك ندارد» و هر چه خوبى كرده ايم، يك درصد هم جوابش را نگرفته ايم. عمر اكثر ما در اين تفكر كه چه وقت بالاخره قدر مرا مى دانند تمام مى شود!
انتظار معجزه (برشكن و زير و زبر كن، وز نفسى... پر شرر كن، شام تاريك ما را سحر كن): ما به جاى اينكه خود، آستين همت را بالا بزنيم و سرنوشتمان را به ميل خودمان تغيير دهيم به هر معجون و ورد و جادو و منجى و كس و ناكس از آجيل مشكل گشا گرفته تا امامزاده اى در سر كوه چنگ مى اندازيم كه بختمان باز شود! روشنفكرنماهايمان هم منتظر حمله هوايى مى مانند!
حزبِ باد! (اى خدا، اى فلك، اى طبيعت!): همين مصرع كافيست تا بدانيم كه خودمان هم نمى دانيم به چه اعتقاد داريم! خدا؟ طبيعت؟ فلك؟ هم دكتر مى رويم، هم دخيل مى بنديم! گردنبند «فروهر» در گردن، شوله امام حسين بهم مى زنيم! يك سفر به مكه و سفر بعدى به پاتايا مى رويم! دكتراى هوافضا داريم، از جن مى ترسيم! نوروز و كريسمس و هالوين و والنتاين و نيمه شعبان را با دل و جان جشن مى گيريم! بعد از زدن دو تا «شات» دهنمان را آب مى كشيم و مسواك مى زنيم و تا افطار هيچى نمى خوريم!
بى حوصلگى (شرح هجران مختصر مختصر كن!): حوصله هيچى را نداريم؛ حوصله ناله را هم نداريم! زود طاقتمان سر مى رود. بيشترمان كتاب نمى خوانيم چون طولانى است؛ متنهاى كمى بلندتر را اصلاً نمى خوانيم. عشقمان كلمات قصار است كه آنهم اكثراً شعار است! توى مهمانى ها دو ساعت كه مى رقصيم حوصله مان سر مى رود باز رو مى كنيم به دوستِ خوش صدايمان كه برايمان همين «مرغ سحر» را بخواند!
اگر به يك روانشناس اجتماعى اين ترانه را بدهيد ته روده ما را هم از خلال كلماتش مى بيند! اين ترانه مى تواند «مانيفست مرغى» ما ملت قلمداد شود! تنها در يك جاى اين ترانه مرحوم "بهار" كلمه اى آورده كه به هيچ وجه در قاموس فرهنگ ما جا ندارد؛ آنجا كه مى گويد: «نغمۂ آزادى "نوعِ بشر" سرا». اين جهان نگرى و بشر دوستى در قالب فرا مليتى اصلاً در حد و قوارۂ ملت ما نيست! حتماً مرحوم بهار، آينده نگرى كرده است. روحش شاد!
——————————————/—-///
*****آقا ! ما بی تقصیریم . حالا یقه ما را نگیرید که این چه فرمایشاتی است؟ این متن را ما ننوشته ایم . یک آدمیزادی بنام کاظمی نوشته است . ما خوش مان آمد و از صفحه امیر اکبر خان رهبر محبوب خلق ها کش رفته ایم. نگاهی است از بیرون به درون ما و از درون به بیرون ما.
خداوند همه ما را ببخشاید و بیامرزاد