دنبال کننده ها

۱۴ شهریور ۱۳۹۹

در کوچه و خیابان ....

گاهگاهی دلم برای تهران تنگ میشود . دلم میخواهد در عالم خیال  در کوچه پسکوچه ها و باغ های قدیم تهران -  که البته دیگر اثری از آنها بر جای نمانده است - قدمی بزنم و تاریخ زندگی این شهر را ورقی بزنم و به یاد آن چنار های زیبایی که دیگر نیستند  آه حسرتی بکشم .
چند سال پیش در ایران کتابی منتشر شد بنام " در کوچه و خیابان " که نگاهی است به گذشته نه چندان دور تهران .
البته پیش از آن آقای جعفر شهری یک کتاب شش جلدی منتشر کرده اند تحت نام " تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم "  که همچون یک دکان سمساری همه چیز در آن یافت می شود . این کتاب اگرچه از منظر مطالعات تاریخ اجتماعی چندان پی و پای علمی ندارد و نویسنده در بسیاری از داوری هایش  دیدگاههای شخصی خودش را با مسائل اجتماعی در آمیخته  ؛ اما هر چه که هست خواننده را دست کم با مشاغل آن روزگار ؛ با بیماری هایی که مردم قدیم با آن دست به گریبان بودند ؛  با عزاها و عروسی هایشان ؛ با جنگ و جدل هایشان و خلاصه اینکه با زندگی آنروز پدران و پدر بزرگان و اجداد ما آشنا میکند .
اما کتاب  " در کوچه و خیابان " که توسط دکتر عباس منظر پور نوشته شده ؛ حکایت تهران قدیم است . تهران سالهایی که خیابان مولوی را هنوز خیابان اسماعیل بزاز میگفتند .
تهرانی که بزرگترین تفریح زنان و مردان و کودکان آن سفر با گاری  به " بی بی شهربانو " و " سید ملک خاتون " بود و فرح زاد هنوز دهکده ای با صفا با باغ های بزرگ و دلگشا در خارج از تهران شناخته میشد
در کتاب سه جلدی او با نام هایی آشنا میشویم که دیگر نیستند : آقا رضا همش همش . جوانی بود رشید ؛ قد بلند ؛ ورزیده ؛ . تا کلاس ششم ابتدایی درس خوانده بودکه در زمان خودش خیلی تحصیلات بود .  هر وقت او را میدیدیم روزنامه یا کتابی در دست داشت و کم کم به همین دلیل  به او لقب " آقا رضا دیوانه " دادند که بعد ها به همش همش تغییر یافت . آن زمان ها در جنوب شهر بویژه در خیابان اسمال بزاز ؛ خواندن کتاب و روزنامه از نشانه های جنون بود .
چهره دیگری که در این کتاب با او آشنا میشویم فرج عطار است .
فرج عطار ؛ محرم اسرار ؛ خزانه دار ؛ یار و همدم و امداد گر فقیران بود . هیچ محتاجی نا امید از دکانش بیرون نمیرفت . هیچوقت خنده از لبانش دور نمیشد .  هر یک از کشوهای دکان او  صندوق پس انداز یکی از اهالی بود .
روحانی و پیشنماز دالان سید اسماعیل ؛ آقا بهشتی بود .
این آقا بهشتی قبل از نماز جماعت ؛ اصلا به پشت سر خودش نگاه نمیکرد که ببیند کسی برای نماز آمده یا نه ؟  آیا کسی پشت سر او صف بسته است یا نه ؟ اقامه می بست و بسرعت نمازش را میخواند و راهی خانه اش میشد .
یکبار پدرم پرسیده بود : حاج آقا ! چرا به این سرعت نماز می خوانید ؟
جواب داده بود : قرض خدا را هر چه زود تر ادا کنی بهتر است .
چهره دیگری که در این کتاب تصویر او را می بینیم کاظم پر خور است . این کاظم پر خور تنها برای صبحانه چهل تا تخم مرغ را نیمرو میکرد و میخورد و ناهارش هم دستکم بیست سیخ کباب بود .
حالا این آدمها هیچکدام شان زنده نیستند . همانگونه که خیلی از اماکن و ساختمانها هم بر جای نمانده اند . جاهایی مثل حمام گلشن که میگفتند اژدهایی در آن است و همین شایعه سرانجام آنرا به خرابه ای تبدیل کرد .
در کتاب " در کوچه و خیابان "  حکایت آدمهای سیاسی آن روزگار هم خواندنی است :
دکتر مظفر بقایی کرمانی رهبر حزب زحمتکشان ایران بود .او که تازه وارد گود سیاست شده و حزب و روزنامه ای دایر کرده بود ؛ احتیاج به تعدادی آدم گردن کلفت داشت تا هر جا لازم باشد از زدن و کشتن مخالفان خود داری نکنند .
جعفر عمو حاجی یکی از همان گردن کلفت ها بود که سر نوشت خود او به تنهایی یک رمان است .البته در آن روزگاران که لات ها برای خودشان برو بیایی داشتند  طبیعی بود که افرادی مثل شعبان بی مخ هم سیاستمدار بشوند .
کتاب " در کوچه و خیابان " نثری ساده و روان و بی تکلف دارد و نویسنده از لحن مردم کوچه و بازار استفاده کرده که همین باعث نزدیک خواننده با کتاب میشود .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر