خاطرات رجال!
سياستمدار ها وقتی پير ميشوند شروع ميکنند به خاطره نويسی و خاطره گويی !
جدا از اينکه در اين خاطره نويسی ها چقدر حقيقت وجود دارد و چقدر نمک و فلفل اش را زياد يا کم کرده اند ؛ مجموعه اين خاطرات می تواند بعنوان يکی از منابع بسيار مهم در تدوين تاريخ هر عصری مورد استفاده قرار گيرد .
مثلا اگر شما خواهان آن هستيد که بدانيد در دوران حکومت پنجاه ساله ناصر الدين شاه قاجار چه بر ايران و ايرانی رفته است ؛ هيچ منبع و ماخذی گويا تر و ارزشمند تر از خاطرات روزانه اعتماد السلطنه وزير انطباعات ناصری نيست .
در دوران ما هم ياد داشت های اسدالله علم وزير دربار شاهنشاهی - که تا کنون چند جلد آن انتشار يافته - يکی از منابع بسيار مهم تاريخی برای شناخت دوران حکومت محمد رضا شاه پهلوی است و با خواندن اين کتاب براحتی می توان دريافت که چرا ملت ايران از دروازه های تمدن بزرگی که آقای آريامهر وعده ميدادند سر از منجلاب بويناک حکومت اسلامی در آورده است .
اجازه بفرماييد يکی دو صفحه از يادداشت های آقای علم را برايتان نقل کنم تا خودتان بعدا با خواندن متن کامل اين ياد داشت ها به گشت و گذاری بياد ماندنی در تاريخ معاصر ميهن مان بپردازيد
اين ياد داشت ها از جلد چهارم خاطرات علم بر گزيده شده است.
شنبه نوزدهم آذر 1353
-------------------------
صبح به تشييع جنازه مرحوم منصور الملک رفتم . بر گشتم شرفياب شدم . عريضه ای از والاحضرت اشرف رسيده بود . تقديم کردم . خواندند . پاره کردند . اول عصبانی شدند .بعد خنديدند . فرمودند:
به خواهرم بنويس شما که تمام اموال خودتان را خيال داشتيد وقف کنيد؛ پس چطور حالا اينقدر پول دوست شده ايد و وساطت اينهمه معامله را ميکنيد و ميگوييد که اساس همه کار ها پول است و من ميخواهم پولدار بشوم؟
من دلم واقعا به حال شاه سوخت که دائما اينطور ناراحتی و ماشاالله صبر و حوصله دارند ....
مقداری راجع به روحيه مردم و رجال (به اصطلاح رجال ! ) صحبت شد .عرض کردم : خيلی کوتاه فکر و بد بخت و بيچاره هستند . تمام مسائل مملکتی را از نقطه نظر شخصی قضاوت ميکنند . اگر کار آنها روبراه باشد همه چيز خوب است و اگر نباشد همه چيز بد است.
فرمودند: متاسفانه همينطور است. ولی چه کنيم؟ آدم نداريم.
عرض کردم: راست است که اعليحضرت از پدر تان شاه فقيد خواستيد که خاطره بنويسد ؛ فرمودند چه بنويسم ؟ من يک سرپوش طلا روی يک ظرف گه بودم . می خواهيد اين سر پوش برداشته شود ؟
البته اين عقيده در باره هيئت حاکمه ايران است ؛ نه مردم ايران.
هيئت حاکمه که خودم هم باشم واقعا گه است.
خنديدند . فرمودند اينطور ها نبود ؛ ولی در اين حدود بود.
جدا از اينکه در اين خاطره نويسی ها چقدر حقيقت وجود دارد و چقدر نمک و فلفل اش را زياد يا کم کرده اند ؛ مجموعه اين خاطرات می تواند بعنوان يکی از منابع بسيار مهم در تدوين تاريخ هر عصری مورد استفاده قرار گيرد .
مثلا اگر شما خواهان آن هستيد که بدانيد در دوران حکومت پنجاه ساله ناصر الدين شاه قاجار چه بر ايران و ايرانی رفته است ؛ هيچ منبع و ماخذی گويا تر و ارزشمند تر از خاطرات روزانه اعتماد السلطنه وزير انطباعات ناصری نيست .
در دوران ما هم ياد داشت های اسدالله علم وزير دربار شاهنشاهی - که تا کنون چند جلد آن انتشار يافته - يکی از منابع بسيار مهم تاريخی برای شناخت دوران حکومت محمد رضا شاه پهلوی است و با خواندن اين کتاب براحتی می توان دريافت که چرا ملت ايران از دروازه های تمدن بزرگی که آقای آريامهر وعده ميدادند سر از منجلاب بويناک حکومت اسلامی در آورده است .
اجازه بفرماييد يکی دو صفحه از يادداشت های آقای علم را برايتان نقل کنم تا خودتان بعدا با خواندن متن کامل اين ياد داشت ها به گشت و گذاری بياد ماندنی در تاريخ معاصر ميهن مان بپردازيد
اين ياد داشت ها از جلد چهارم خاطرات علم بر گزيده شده است.
شنبه نوزدهم آذر 1353
-------------------------
صبح به تشييع جنازه مرحوم منصور الملک رفتم . بر گشتم شرفياب شدم . عريضه ای از والاحضرت اشرف رسيده بود . تقديم کردم . خواندند . پاره کردند . اول عصبانی شدند .بعد خنديدند . فرمودند:
به خواهرم بنويس شما که تمام اموال خودتان را خيال داشتيد وقف کنيد؛ پس چطور حالا اينقدر پول دوست شده ايد و وساطت اينهمه معامله را ميکنيد و ميگوييد که اساس همه کار ها پول است و من ميخواهم پولدار بشوم؟
من دلم واقعا به حال شاه سوخت که دائما اينطور ناراحتی و ماشاالله صبر و حوصله دارند ....
مقداری راجع به روحيه مردم و رجال (به اصطلاح رجال ! ) صحبت شد .عرض کردم : خيلی کوتاه فکر و بد بخت و بيچاره هستند . تمام مسائل مملکتی را از نقطه نظر شخصی قضاوت ميکنند . اگر کار آنها روبراه باشد همه چيز خوب است و اگر نباشد همه چيز بد است.
فرمودند: متاسفانه همينطور است. ولی چه کنيم؟ آدم نداريم.
عرض کردم: راست است که اعليحضرت از پدر تان شاه فقيد خواستيد که خاطره بنويسد ؛ فرمودند چه بنويسم ؟ من يک سرپوش طلا روی يک ظرف گه بودم . می خواهيد اين سر پوش برداشته شود ؟
البته اين عقيده در باره هيئت حاکمه ايران است ؛ نه مردم ايران.
هيئت حاکمه که خودم هم باشم واقعا گه است.
خنديدند . فرمودند اينطور ها نبود ؛ ولی در اين حدود بود.
شنبه دوم آذر 1353
--------------------
صبح شرفياب شدم . عرض کردم عراقی ها گفته اند ميخواهند پنج نفر علمای شيعه را تير باران کنند .
فرمودند : بگو آخوند های ما منجمله آيت الله خوانساری و ميلانی در مشهد و شريعتمداری در قم ؛ سر و صدا راه بيندازند و کوتاه نيايند ...
( می بينيد ؟؟ اين همان شاهی هست که آخوندهای مسند نشين ايران از او بعنوان شمر و يزيد و معاويه و ابو سفيان نام می برند )
--------------------
صبح شرفياب شدم . عرض کردم عراقی ها گفته اند ميخواهند پنج نفر علمای شيعه را تير باران کنند .
فرمودند : بگو آخوند های ما منجمله آيت الله خوانساری و ميلانی در مشهد و شريعتمداری در قم ؛ سر و صدا راه بيندازند و کوتاه نيايند ...
( می بينيد ؟؟ اين همان شاهی هست که آخوندهای مسند نشين ايران از او بعنوان شمر و يزيد و معاويه و ابو سفيان نام می برند )
شنبه 19بهمن 1353
----------------------
به تهران وارد شدم . دخترم ناز در فرودگاه منتظرم بود . خيلی خوشحال شدم . از او پرسيدم : وضع مادرت چگونه است ؟ امشب مرا در منزل راه ميدهد يا به منزل تو بيايم ؟؟
گفت : نه ! وضع خوب است ؛ منزل خودت برو !
آمديم منزل ؛ خانم علم ترش روی بود . ولی معلوم شد بعد که حسابهايش را کرده استنباط کرده اگر "خانم علم " نباشد کارش سخت ميشود .بنا بر اين درشتی ميکند اما به نرمی !!
البته اتاق خوابش را تغيير داده و به اتاق ديگر رفته است و با خانم بعد از اين همزيستی مسالمت آميز خواهيم داشت .
----------------------
به تهران وارد شدم . دخترم ناز در فرودگاه منتظرم بود . خيلی خوشحال شدم . از او پرسيدم : وضع مادرت چگونه است ؟ امشب مرا در منزل راه ميدهد يا به منزل تو بيايم ؟؟
گفت : نه ! وضع خوب است ؛ منزل خودت برو !
آمديم منزل ؛ خانم علم ترش روی بود . ولی معلوم شد بعد که حسابهايش را کرده استنباط کرده اگر "خانم علم " نباشد کارش سخت ميشود .بنا بر اين درشتی ميکند اما به نرمی !!
البته اتاق خوابش را تغيير داده و به اتاق ديگر رفته است و با خانم بعد از اين همزيستی مسالمت آميز خواهيم داشت .
1/ 9 / 54- باري با خوشحالي بعد از صرف نهار و مختصر استراحتي به كيش تشريف فرما شدند. در كيش بين فرودگاه و كاخ, من در ركاب مباركشان سوار بودم. سوال فرمودند مهمانها رسيدند ؟ ( منظورشان البته روسپیان فرنگی است ) عرض كردم اولي رسيد ولي دومي در راه است. همان هواپيما كه اولي را آورد برگشته كه دومي را بياورد. فرمودند اين خلبانها كه اينها را مي اورند فكر نمي كنند براي كيست و براي چيست ؟ عرض كردم البته كه فكر ميكنند. چه طور ممكن است اميدوار بود كه فكر نكنند ؟ تنها اميدي كه ميتوان داشت اين است كه فكر بكنند لااقل دومي متعلق به غلام است. شاهنشاه خيلي خيلي خندیدند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر