دنبال کننده ها

۹ آبان ۱۳۹۰

صفحه اصلی | فرهنگی | امام بی سر وشاه لنگ!*

امام بی سر وشاه لنگ!*

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
.....اگر شما روزی روزگاری گذارتان به سمرقند افتاد؛ حتی اگر یک روز در آنجا اقامت داشتید " ریگستان " و " شاه زنده " را باید حتما ببینید .
ریگستان که از زمان مغولان مرکز سمرقند بوده است در اصل میدان وسیعی بوده پوشیده از ریگ و خاک . در این میدان از سالیان بسیار دور تا اوایل این قرن ؛ میر غضب ها سر خطاکاران و گناهکاران را از تن جدا میکرده اند و خونها جذب ریگ ها میشده است .
در قرون پانزده و هفده ؛ در این میدان سه مدرسه به صورت سه بنای بسیار زیبا با گنبد های آبی و مناره های سر به فلک کشیده ساخته شد که نوازشگر چشم و هر یک نمونه هایی از هنر و ذوق و زیبایی است . یکی از آنها بنام " مدرسه الغ بیک " است .
الغ بیک فرزند شاهرخ تیموری و نوه تیمور لنگ ؛ که مردی ادیب وفاضل و دانشمند بود در زمان سلطنت خود این مدرسه را بنا کرد ( 1420-1417 )و در همین جا ستاره شناسی و نجوم تدریس میکرد ......این مدرسه دو مناره بسیار بلند دارد که هرگز برای گفتن اذان بکار نرفته است بلکه میگویند برای نگاه داشتن سقف آسمان است !
یکی از این دو مناره قدری مورب است .سبب آنرا کسی به درستی نمیداند .زلزله ؛ استادی معمار ؛ و نیز سنگینی وزن آسمان از جمله دلایلی است که می شنوید .
دو قرن طول کشید تا دوباره حکمرانی - این بار از سلسله شیبانیان - همت بر ساختن مدرسه دیگری گماشت که روبروی مدرسه الغ بیگ قرار دارد و موسوم به مدرسه " شیر در " است (1635-1619)
در پیشانی مدرسه ؛ بر کاشی زیبایی ؛ دو شیر بطور قرینه که هر یک خورشیدی را بر پشت دارند و در حال حمله به آهویی هستند دیده میشوند که ظاهرا باید همان شیر و خورشید پرچم ایران باشند .
شیر ها ؛ شیر شیر نیستند بلکه پشم و یال شان از همان زمان ریخته و بیشتر شبیه ببر هستند اما به شیر معروف اند .
سومین بنا ؛ " مدرسه طلا کاری " است که از دو مدرسه دیگر بزرگتر ؛ مجلل تر و چشمگیر تر است .
این مدرسه در فاصله سال های (1659-1646 ) ساخته شده است . امروزه هر سه این بنا و نیز بنای بسیار زیبای مسجد بی بی خانم که در کنار بازار واقع شده ؛ در کمال زیبایی و جلال میدرخشند .
در سر گذشت ملت های کهن ؛ اساطیر و افسانه وداستان نقش عمده ای دارد و فرهنگ ایران از این امر مستثنی نیست .
مکانی بنام " شاه زنده " کمی بیرون سمرقند ؛ خود زاییده یکی از همین حوادث غریب تاریخ است :
میگویند : پسر عموی حضرت محمد بنام قاسم بن عباس ؛ در سال 676 هجری برای فتح این حدود و اشاعه اسلام به سمرقند رسید . در این مکان ؛ هنگام اقامه نماز ؛ مورد حمله " کافران آتش پرست " قرار گرفت که سر او را از تن جدا کردند .حضرت قاسم بدون توجه به این کار ؛ نماز خود را به پایان رساند و سپس سر بریده خویش را بر داشته داخل چاهی پرید و در آن ناپدید شد !! برخی میگویند که وارد شکاف کوهی شد و شکاف دوباره بهم بر آمد ! حضرت در این چاه خواهد ماند و هر وقت لازم شد برای دفاع از اسلام ظاهر خواهد گردید !!
و اما داستان گور امیر :
تیمور لنگ؛ فاتح نیمی از جهان؛ که با یک سپاه دویست هزار نفری عازم تسخیر چین بود در فوریه 1405 وفات یافت .جسدش را با مشک و کافور و عطر شستند و در تابوتی مزین به سنگ های گرانبها گذاردند و در دل شب برای آنکه سربازانش خبر نشوند آنرا به سفری به مسافت چهار صد مایل روانه ساختند تا به سمرقند پایتخت محبوبش برسد .
تیمور را در مقبره ای که برای نوه اش محمد سلطان ساخته بود دفن کردند اما چون آن بنا برای شخصیتی مثل تیمور کوچک بود در سالهای بعد گنبد بزرگ تری بر روی گنبد قبلی قرار دادند .
تیمور هنگام مرگ در گوش یکی از اطرافیانش گفته بود که بر قبر او جز یک سنگ چیز دیگری نگذارند .همین وصیت او را بر آوردند ؛ اما هر سنگی را بر قبر کسی مثل تیمورنمیتوان گذارد . هفت سال بعد از مرگش ؛ بزرگترین سنگ یشم جهان را از کوههای چین به سمرقند حمل کردند و بر گور او قرار دادند. وقتی نادر شاه در سال 1740 میلادی سمرقند را فتح کرد آتش آز تسلی نا پذیرش با دیدن آن سنگ شعله ور شد و دستور داد سنگ را از روی قبر تیمور بردارند تا به ایران ببرد . اما سنگ به آن عظمت به دو نیم شد .ناچار همانجا رهایش کردند . بعد ها سمرقندیان آنرا بهم چسباندند وبر سر جایش گذاردند .
میگویند : تیمور در قبرش نا آرام بود . هانس شیلتبرگر آلمانی که در دربار او خدمت میکرده در خاطراتش نوشته است که : پس از خاکسپاری تیمور ؛ خادمان آرامگاه هر شب صدای ناله ها و فریاد های او را می شنیدند ! پس از یک سال که صدا ها قطع نشد ؛ نزد فرزند و جانشین تیمور رفتند و از او خواستند که برای آرامش پدرش زندانیان ؛ مخصوصا هنرمندانی را که او از دیگر ممالک آورده بود ؛ آزاد کند بلکه روح تیمور آرام بگیرد ! همین کار را کردند و از آن پس دیگر صدای ناله های او شنیده نشد !
ای کاش روح همه حکام و مستبدان جهان اینچنین وجدانی داشتند .....
از سفرنامه دکتر فریدون وهمن *_________________

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر