دنبال کننده ها

۲۷ دی ۱۴۰۳

کتک کاری در دربار شاهنشاهی

آقای امیر اصلان افشار آخرین مدیر کل تشریفات در بار شاهنشاهی در گفتگو با طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد از آخرین روزهای شاه سخن میگوید و انزوای رنجباری را که شاه با آن دست به گریبان بود بازگو میکند .
او میگوید :« دربار شاهنشاهی موقعیت خود را از دست داده بود و دیگر آن نظم همیشگی وجود نداشت ؛ شب ها دلگیر و خسته کننده بود ، بعضی از پیشخدمت ها و کارکنان دربار به انقلابیون پیوسته بودند ؛ از خانواده سلطنتی کسی نمانده بود و از اطرافیان اعلیحضرت فقط خانم دکتر لوسیا پیرنیا بود که اغلب به دربار میآمد .
دکتر علیقلی اردلان وزیر دربار که بیش از هشتاد سال داشت فقط ناظر گذران کارهای روزمره دربار بود، همه از آینده بیمناک بودندو کسی دل به کار نمیداد
روزی در دفتر کارم نشسته بودم که صدای داد و فریادی از سرسرای کاخ به گوشم رسید ؛ وقتی از دفتر کار خود بیرون آمدم اردشیر زاهدی را دیدم که تیمسار ایادی - پزشک مخصوص شاه- را زیر مشت و لگد انداخته است و‌مرتب به او ناسزاهای رکیک میدهد ! رفتم آنان را از یکدیگر جدا ساختم . پس از بررسی معلوم شد مطلبی که قرار بود زاهدی به عرض اعلیحضرت برساند ، ایادی پیشدستی کرده و به عرض رسانده وهمین موضوع زاهدی را ناراحت کرده و او را به باد کتک گرفته است !
May be an image of 1 person
All reactions:
7

کاش باران میبارید

رفته بودم دور و بر خانه ام قدم بزنم ؛ بوی بهار میآمد . جلگه ها و دشت ها سبز شده اند ، شاخه ها جوانه زده اند . انگار نه انگار وسط چله زمستانیم .
همسایه ام - خانم لسلی - میگوید : عجب هوای دلپذیری !
میگویم : کاشکی باران ببارد ! اگر باران نبارد تابستان سختی در پیش خواهیم داشت ، جرقه کوچکی کافی است تا همه این جنگل ها و دار و درخت ها را در چشم بر هم زدنی بر باد دهد .
از کمرکش تپه بالا میروم . این آهوان خوشگل را می بینم که با حیرت و کنجکاوی نگاهم می‌کنند .
کمی ناز و نوازش‌شان میکنم . مادرشان میگریزد و این دو تا خوشگلا بمن نزدیک میشوند، البته نه چندان نزدیک ، چند قدمی با من فاصله میگیرند . انگار میدانند نباید به آدمیان اعتماد کنند ! .
من عاشق و شیدای آهوان هستم . اگر چه هر شب میآیند گل های حیاط خانه ام را می خورند اما هیچ حیوانی را به اندازه آهو دوست ندارم.
متاسفانه در آتش سوزی هولناکی که در کالیفرنیا در جریان است و تاکنون میلیون ها هکتار از جنگل های زیبای جنوب را به کام خود کشیده و هزاران نفر را بیخانمان کرده است آهوان و گوزن ها و خرس ها و بوقلمون ها و بلدرچین ها و خزندگان و پرندگان بسیاری قربانی شده اند و راه نجات شان هم بسبب گستردگی سطح آتش سوزی که به شصت مایل می‌رسد بسته است .
کاشکی می توانستم بیاری آهوان بشتابم
May be an image of deer
All reactions:
Mostafa Azizi and 94 others

او هم دق کرد

او هم دق کرد
من میانه چندانی با ابراهیم نبوی نداشتم . آبم با او به یک جو نمیرفت ، بخصوص اینکه نتوانسته بودآن پوستین پشمین غبار آلود اصلاح طلبی را از دوش خودش بردارد .
یک روز همراه آذر فخر مهمانم بود . بگمانم پسر خاله آذر فخر بود. آمدند خانه ام ناهاری خوردیم و گپ زدیم ، پس از آن دیگر هیچوقت ندیدمش .
آمده بود شهر ما تا به سبک و سیاق هادی خرسندی یک استند آپ کمدی برگزار کند . اما اینکاره نبود .
برایش سالنی مهیا کردیم . عده زیادی آمده بودند ، بجای استند آپ کمدی چند جوک ترکی گفت ! ترک ها بر آشفتند ، کم مانده بود سالن نمایش را بر سراو و ما خراب کنند
من نمی توانستم او‌را بعنوان « دوست »بپذیرم. رغبتی برای نزدیکی به اصلاح طلبان نداشته و ندارم. صابون آنها در ایران به تنم خورده بود .
میدیدم که اینجا و آنجا مینویسد . گاه در بی بی سی، گاه در صدای امریکا ، و جاهای دیگر .
یکی دو تا از مصاحبه هایش خشم و نفرت بسیارانی را بر انگیخت. دشنام ها شنید و تهمت ها دید ، اما دم بر نیاورد
من اگرچه او را دوست نمیداشتم اما نوشته هایش را میخواندم. طنز پرداز یگانه ای بود ، شیرینی کلامش بسیارانی را جذب کرده بود .
و امروز خبر خودکشی اش را شنیدم
فقط باید بگویم : حیف شد
او هم یکی از قربانیان نظام متعفنی است که سیطره اهریمنی اش بر وطن ما جان های شیفته بسیاری را به نابودی کشانده است .
May be an image of 1 person and text
All reactions:
Mostafa Azizi and 151 others

حاج آقا ترامپ

زن مان اسم مان را گذاشته است حاج آقا ترامپ!
می پرسم : آخر برای چه؟ دلتان میآید ؟ از من مظلوم تر و بی دست وپا تر توی همه عالم پیدا میشود ؟ حالا چرا حاج آقا ترامپ ؟اسم بهتری نمی توانستید روی ما بگذارید؟
میگوید : برای اینکه به حرف هیچکس گوش نمیدهی! مرغ تان هم همیشه خدا یک پا دارد
دخترمان هم صدای قهقهه
خنده شان به آسمان میرود و از مادرشان پشتیبانی میفرمایند
لابد باید دست به دامان نوا جونی بشوم بلکه از من در برابر این لشکر جرار دفاع کند
یادم میآید چندین سال پیش هم که تانک های آقای بوش خیابان های عراق را شخم میزدند ، زن مان اسم مان را گذاشته بود حاج آقا بوش
می پرسیدم : آخر برای چه ؟
میگفت: برای اینکه مثل بوش خرابکار هستی
باری ، در عهد شباب در کتاب ها خوانده بودیم که« نوبتی به سمع سلطان محمود رساندند که شخصی در نیشابور مال فراوان دارد
او را به حضور خواست و فرمود
بر ما معلوم شده است که مذهب قرامطه داری
آن مرد گفت :از بهر خدای هر چه دارم از من بستان این نام بر من منه
سلطان فرمود تا تمامی اموالش بستدند ونامه ای در درستی اعتقاد او نوشتند
حالا حکایت ماست 
آخر به چه زبانی به این زن جان مان بگوییم «از بهر خدای این نام بر من منه » ؟
May be an image of 2 people and hat
All reactions:
103