دنبال کننده ها

۱۴ آذر ۱۳۹۸

لیلا


رازی در نگاه توست
نگاهت شراره سرخ آتش است
وقتی نگاهم میکنی
گل خوشبویی
شکوفا می‌شود در جان سبز من
یارای سخن گفتنم نیست
زیرا
«خامشی به هزار زبان در سخن است »
لیلای من
ای جان شیفته
ای روح سودایی عصیانگر
با شولای تنهایی ام بر دوش
به تو می اندیشم:
آیا تو «آن قطره آبی که غلامان به کبوتران می نوشانند ، از آن پیشتر که خنجر بر گلوگاه شان نهند؟ »
*****
با الهام از سروده های شاعر آزادی احمد شاملو

۱۳ آذر ۱۳۹۸


هوزه مرد
Holla . como estas ?سرتا پا لباس سیاه پوشیده است . میآید توی فروشگاه و بزبان اسپانیولی می‌گوید
. gracias میگویم ،  خوبم
می‌گوید : یادت میآید همراه هوزه میآمدیم اینجا سیب میخریدیم ؟
میگویم : کدام هوزه؟
می‌گوید: همان هوزه که همیشه سربسرش میگذاشتی و باهاش شوخی میکردی؟
هر چه فکر می‌کنم می بینم هوزه را یادم نمیآید. اساسا من اسم آدم ها هیچوقت یادم نمیماند . شکل و قیافه شان هم همینطور. سری تکان میدهم و میگویم : یادم نمیآید
زنی که همراه اوست تلفنش را از کیفش در میآورد و عکس هوزه را نشانم می‌دهد . هوزه روی تخت بیمارستان دراز کشیده است و صد جور دستگاه به او‌وصل است. با دقت به عکس نگاه می‌کنم، ‌هوزه را نمی شناسم ، قیافه اش برایم آشنا نیست . اما سرم را به نشانه تایید تکان میدهم و میگویم : اوه! اینکه همین رفیق مان هوزه خودمان است ، چرا رفته بیمارستان ؟ مریض است؟
خانم سیاه پوش با بغض می‌گوید  :  مرد
میگویم : مرد ؟ به همین سادگی؟ نکند سرطانی چیزی داشت ؟
می‌گوید : نه !قرار بود تولدش را جشن بگیرد. آمد توی حیاط خانه ، لیز خورد افتاد . کله اش خورد به جدول کنار خیابان .خونریزی مغزی کرد و مرد
میگویم : لو سینتو .  متاسفم متاسفم
زن سیاهپوش اشک هایش را پاک میکند و چند تا سیب میخرد و غمگین از فروشگاه بیرون می‌رود
و من حالا دو سه روز است با خودم کلنجار می‌روم که خدایا ! این کدام هوزه بود که من نمیشناسمش؟
کدام شاعر بود که میگفت
مرگ از کنارم گذشت
اطوارش چه آشناست

شاعر کذاب


شاعر و رمال و مرغ خانگی
هر سه تا جان میدهند از گشنگی
این رفیق شاعرمان زنگ زده بود که : حسن جان! خانه ای؟
گفتیم : بعله
گفتند : شب می‌آیم دیدنتان
گفتیم : شام هم لابد میخواهید؟
گفتند : اینکه پرسیدن ندارد. دارد؟
به زن مان گفتیم : فلانی شب می‌آید اینجا پیش ما. شامی چیزی داری یا ببریمش رستوران؟
گفتند : نه آقا! رستوران چرا؟ یک چیزی درست میکنیم میخوریم دیگر. ما که با آقای شاعر باشی تعارف و رو در بایستی نداریم...
موقع شام که شد دیدیم ماهی پلو درست کرده است با باقلا قاتوق. حالا باقلا قاتوقی که یک بانوی شیرازی درست کند راستی راستی باقلا قاتوق است یا شوربای حضرت زین العابدین بیمار داستانی است که باید بطور خصوصی به عرض مبارک تان برسانیم
باری. این آقای شاعر باشی پس از تناول شام و نوشیدن چند فقره چای کهنه جوش تازه دم دبش ؛ سلانه سلانه رفتند توی کتابخانه ما ن و چند دقیقه ای کتاب ها را تماشاکردند و آه جانسوزی کشیدند و بعدش رو کردند به همسرمان و گفتند : میدانی نسرین خانم! نیمی از این کتاب‌ها مال من است! این شوهر جانت هر وقت گذارش به خانه مان افتاده است آمده است این کتاب‌ها را از ما قرض گرفته است و دیگر پس نداده است
ما البته بروی مبارک خودمان نیاوردیم و لبخندی زدیم و خواستیم قضیه را یک جوری ماستمالی بفرماییم. گفتیم مهمان است و احترام مهمان هم واجب. میخواستیم بگوییم آخر جناب شاعر باشی ! مگر هر چیز در بغداد است مال خلیفه است ؟کتابهای شما چه بدرد من میخورد ؟ مگر ما شاعریم ؟
مگر نشنیده ای که از قدیم گفته اند
شاعر و رمال و مرغ خانگی
هر سه تا جان میدهند از گشنگی ؟
دست کردیم توی قفسه کتاب‌ها و یک کتاب کت و کلفتی را بیرون کشیدیم و دادیم دستش و گفتیم
یعنی جنابعالی میفرمایید چنین کتاب گرانبهای نایاب گرانقدری را ما از شما کش رفته ایم؟ حیف آن ماهی قزل آلا و آن باقلا قاتوق شیرازی که ما بشما دادیم!
آقای شاعر باشی کتاب را گرفت و ورقی زد و داد دست مان و گفت :این کتاب نه! اما نیمی از کتاب های این کتابخانه را ازمن گرفته ای
آقا! چشم تان روز بد نبیند . ما که تازه دور بر داشته و می‌خواستیم به دستان بریده حرضت ابر فرض قسم بخوریم که ما اهل کتابخواری و اینجور بی ناموسی ها و این حرف ها نیستیم چشم مان افتاد به صفحه نخست همان کتابی که دست مان بود
دیدیم با خط قرمز نوشته است
کتابخانه مسعود سپند
حالا این کتاب از کجا آمده بود توی کتابخانه ما جا خوش کرده بود خدای ارحم الراحمین و قاصم الجبارین می‌داند
اصلا آقا! نمیدانم شما قرآن مجید را تلاوت فرموده اید یا نه. در همین قرآن مجید حضرت باریتعالی به کل شاعران جهان لعنت و نفرین فرستاده است و امر فرموده است همه شان را باید ریخت توی دریا. البته آیه و سوره اش حالا یادمان نیست. جناب جلالت مآب حضرت هلاکوخان مغول هم وقتی بغداد را به تصرف در آورد و جناب خلیفه مسلمین را نمد مال کرد امر فرمود همه شاعران و مطربان و نمیدانم علما و روضه خوانها را بریزند توی دجله و فرمود اینها نعمات خدا راحرام می‌کنند . حالا اگر یک آدم مومن مسلمانی مثل آقای گیله مرد بیاید چهار تا کتاب از کتابخانه یکی از این شاعران کذاب مهدور الدم کش برود آیا معصیتی، گناهی، جرمی مرتکب شده؟ نه والله، نه به دستان بریده حضرت ابر فرض
در جهان هر کس که دارد نان مفت
می تواند شعرهای خوب گفت 

۱۰ آذر ۱۳۹۸

پرچم مقدس


یکی را می بردند دار بزنند
زنش میگفت : قربان دستت. برگشتنا یک شلیته گلدار هم برایم بخر
حالا حکایت ماست
عرضم به حضورتان هر آدمیزادی یک طحال، یک قلب ، دو تا چشم ، دو تا گوش ، دو تا کلیه ؛ نمیدانم روده و معده و لوزالمعده و پانکر هاوس دارد
بعضی ها طحال ندارند اما زنده اند و زندگی میکنند
بعضی ها یک کلیه بیشتر ندارند اما بقدرتی خدا میخورند و می نوشند و هیچ عیب و علتی هم در زندگی شان وجود ندارد
بعضی ها قلب و ریه و کلیه و نمیدانم لوزالمعده مصنوعی دارند اما زنده اند و به خیر و خوشی روزگار میگذرانند
اما در تمام عالم - از اقالیم سبعه بگیر تا حلب و کاشغر و جابلقا و جابلسا - شما هیچ آدمیزاد و هیچ تنابنده ای را پیدا نمیکنید که یک پرچم نداشته باشد . بله قربان تان برویم ؛ بدون روده و معده و لوزالمعده و طحال و هزار تا زهر مار دیگر میشود زندگی کرد اما بدون پرچم ؟ استغفرالله
شما بفرمایید تاریخ را ورق بزنید ؛ از همان روز ازل تا حالا میلیون ها نفر بخاطر همین پرچم کشته و آواره و زندانی و بیخانمان و دربدر شده اند
اصلا آقا ! شما چرا راه دور میروید ؟ همین مملکت خودمان را نگاه کنید
حکومت عدل اسلامی آقایان یک پرچم خرچنگ قورباغه ای دارد
آن یکی پرچم شیر و خورشید نشان دارد
سومی پرچمی دارد که نه شیر دارد نه خورشید ( لابد شیرش رفته است مرخصی و خورشیدش هم پشت ابرها پنهان شده است ) و آن دیگری داس و چکشی دارد که روی پرچمش نقش بسته است و بدون این داس و چکش اصلا نمی تواند نفس بکشد
و همه این پرچمداران ؛ دشمن خونی یکدیگرند و اگر مجالی پیدا کنند از جویدن خرخره یکدیگر هم خودداری نمیکنند 
این آقای جمهوری نکبتی اسلامی را نگاه کنید ، فی الواقع حکومت غسالان و قوادان و دلاکان و حجامان و باده بانان است ، حکومتی است که ساخلو دارد. قاپوچی دارد . قلق چی دارد . کرور کرور سالدات و سر عسکر و تفنگچی دارد .زنبورک چی و نوکرک و ایلچی و بسیجی و قداره کش و چماقدار دارد. ماله کش دارد . روزماله نگار دارد .دعواخانه و جارچی خانه دارد .وزارت بیرونی و اندرونی دارد .باجگیر خانه دارد .وزارت تیشه و تبر دارد . موزر دارد . توپ و تانک و شراپنل دارد . صدها هزار بیکار الدوله حاکم خندق دارد .قرابینه دارد . بیت رهبری دارد و رهبرش هم مدام بیات خر در چمن میخواند . قمه و قداره دارد . هزار چیز دیگر دارد . پول دارد . زور هم دارد . اما می بینید که جوان های ما با دست خالی به جنگ همین توپ و تانک و بسیجی و مزدوران رنگ وارنگ شان رفته و با خون و جان خودشان چوب توی آستین شیخ و ملا و امام شان کرده اند ، آنوقت در چنین اوضاع احوالی که بقول حافظ « نهیب حادثه بنیاد ما ز جا کنده است » ما آمده ایم گریبان همدیگر را چسبیده ایم و بر سر پرچم مان چماق کشی راه انداخته ایم ؟ یعنی اینکه با بلاهتی باور نکردنی دشمن اصلی مان را رها کرده و در برابر همدیگر صف آرایی کرده ایم
باز خدا را صد هزار مرتبه شکر که این گرینگوها زبان ما را نمی فهمند و نمیدانند جنگ و جدال و قداره کشی های مان برای چیست و گرنه آبرو حیثیتی برای مان باقی نمیماند
قدیمی ها حق داشتند که میگفتند : خشت که به آسیاب ببری چه چیزی نصیبت میشود ؟ خاک!
بقول دوست شاعر دردمندم - م. سحر-
قایقی میسازم ، که به آب اندازم
وای اگر رود « سرابی» باشد
بستر خشک و خرابی باشد

مک دانولد

آقا! این زن جان مان نمی‌گذارد ما از این غذاهای " بخور و بدو" یا بقول شما فرنگی ها فست فود بخوریم.خودش هم لب به چنین غذاهایی نمی‌زند. می‌رود توی آشپزخانه ساعت ها خود کشان می‌کند و قیمه پلو و ماهی پلو وقورمه سبزی و فسنجان و کلم پلو و نمی‌دانم سالاد شیرازی و میگو پلو درست می‌کند بلکه ما را وادارد از خوردن این همبرگر های چرب و چیلی که مزه آبگوشت جابر انصاری در جنگ خندق را میدهند دست برداریم. اما ما می‌گوییم ای آقا! مگر دست نماز عمو رمضون باطل شده؟ نه آفتاب از این گرم‌تر می‌شود نه قنبر از این سیاه تر! لاجرم گاهگداری دور از چشم عیال می‌رویم یکی از آن ساندویچ های فرد اعلای " آدم خفه کن ‌"را می لمبانیم و لب و لوچه مان را آب میکشیم و می‌آییم خانه. آنوقت است که باید دو سه ساعت صد جور ملامت و سرکوفت و سر زنش و پند و اندرز و موعظه را تحمل کنیم که
مرد حسابی!مگر نمیدانی این آشغال ها باعث سکته مغزی و سکته قلبی و مرگ مفاجات و هزار و یک جور بیماری پیدا و پنهان می‌شوند؟ مگر نمی‌خواهی مدرسه رفتن و دانشگاه رفتن نوه هایت را ببینی؟
آنقدر می‌گوید و می‌گوید و ملامت مان می‌
کند که ما ترس و رمان می‌دارد و تصمیم میگیریم دیگر لب به این غذاهای " بخور و بمیر" نزنیم. اما مگر می‌شود جلوی این وساوس شیطانی و هواهای نفسانی را گرفت؟ لعنت به شیطان رجیم آقا!
در باره غذاهای مک دانولد - یا بقول ایرانی ها مک دونالد - آنقدر حرف و حدیث " زهره آب کن"فراوان است که ما گهگاه که تسلیم وساوس شیطانی می‌شویم و می‌خواهیم برویم یکی از آن ساندویچ های " آدم خفه کن" میل بفرماییم ترجیح می‌دهیم بجای مک دانولد برویم سراغ جناب آقای In N Out که خدا وکیلی هم ساندویچ هایش خوشمزه تر است هم اینکه آدم می‌تواند آنجا چند دقیقه ای دور از چشم اغیار و خشم احباب !مختصری چشم چرانی بفرماید و به این عجوزه هزار داماد فرتوت بگوید بیلاخ!! آنهم چه بیلاخی!( البته از ما د ور باد چنین وساوس شیطانی وهواهای نفسانی!) لعنت خدا بر شیطان رجیم!
آقا! ما سی و چند سال است اینجا در ینگه دنیا هستیم. در این سی و چند سال شاید بیش از دو
سه بار به مک دانولد نرفته باشیم . بما گفته بودند غذاهایش مزه آش زین العابدین بیمار می‌دهد
اما حالا که شنیده ایم خانم بزرگواری بنام جون - آخرین همسر بنیانگذار رستوران های مک دا نولد - مبلغ دو میلیارد دلار از دارایی خود را (دو میلیارد دلار!لطفا با میلیون اشتباه نفرمایید)به سازمان های خیر یه بخشیده است تصمیم گرفته ایم گهگاه برویم خدمت جناب مستطاب مک دانولد یک ساندویچ فرد اعلای چرب و چیلی میل بفرماییم و درودی و سلامی هم به روح پر فتوح چنین بانوی دست و دلبازی بفرستیم
حالا یکوقتی خیال نکنید که این خانم " جون" مریم مقدس یا مثلا مادر ترزا بوده
ها؟ خیر!
ایشان گاهگاهی که حوصله شان سر می‌رفته چهار پنج تا از رفیق های جان جانی اش را بر میداشته سوار هواپیما ی جت شخصی اش می‌شده یک توک پامیرفته است لاس و گاس . آنجا یکی دو میلیون دلاری می باخته و خوش و خندان برمیگشته است دولتمنزل شان
تاکور شود هر آن‌که نتواند دید

مانا نیستانی