دنبال کننده ها

۱۳ خرداد ۱۳۹۶

نان استادی

میگویند : زمانی استاد روانشاد ابراهیم پور داود در جلسه شورای دانشگاه تهران  از اهمیت کتیبه بیستون و ضرورت حفظ و نگهداری آن سخن میگفت .
آقای سید محمد تدین رییس دانشگاه تهران گفته بود : آقا... دو تا چوپان دو هزار سال پیش  چهار تا یادگاری روی یک دیوار سنگی نوشته اند ! حالا چهار صد نفر میخواهند بعنوان خواندن آن یادگاری نان استادی دانشگاه را بخورند !
بد نیست بدانید که همین آقای تدین از جمله شخصیت های بر جسته سیاسی و ادبی  دوران قاجار و پهلوی است که نقش مهمی در دوران بین انقراض قاجاریه و بر آمدن سلسله پهلوی داشت .
او در دوران مشروطه و بهنگام بمباران مجلس توسط قزاقان محمد علی شاهی ؛ در زمره مجاهدینی بود که مسلحانه از مجلس دفاع میکردند .
وی در دوره پنجم مجلس شورایملی از طرف مردم بیرجند به مجلس راه یافت
سید محمد تدین دانشمند بر جسته ای در زمینه فلسفه و کلام و ادبیات عرب بود و یکی از روحانیونی بود که رخت روحانیت را وانهاد
تدین در سال 1305  در کابینه مستوفی الممالک وزیر معارف ( فرهنگ ) شد و پس از شهریور 1320 و تبعید رضا شاه  بعنوان چهارمین رییس دانشگاه تهران برگزیده شد .
تدین همچنین در کابینه محمد علی فروغی منصب وزارت فرهنگ یافت و در سال 1321 در کابینه سهیلی وزیر مشاور شد .او از اعضای اولیه و پیوسته فرهنگستان ایران بود .
بازی روزگار را بنگرید که پس از هشتاد سال  بجای فروغی و  موتمن الملک  و پیر نیا وتدین و  ملک الشعرای بهار ؛ انچوچکی همچون حداد عادل بر کرسی فرهنگستان ایران  و یکی از اضلاع مفاعیل خمسه بر کرسی ریاست مجلس و مشتی اجامر و اوباش بر کرسی وزارت و وکالت تکیه زده اند و ما آرزوی بازگشت به هشتاد سال پیش را داریم

پیش از این بر رفتگان افسوس میخوردند خلق
می خورند افسوس در ایام ما بر زندگان
بقول شاعر دردمندی :
آنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل به انبان دهد و زر به جوال 

۱۲ خرداد ۱۳۹۶

عالیجناب دابلیو ......

آقا ! مامدتهاست به این آقای دابلیو  حسودی مان میشود .بد جوری هم حسودی مان میشود .
این آقای دابلیو  نه بیل میزند نه پایه انگور میخورد در سایه . بهار و تابستان و پاییز و زمستان این آقای دابلیو  مثل کدخدا رستم  خودمان آن بالا بالاها می نشیند و سگرمه هایش را در هم میکشد و عینهو گوساله سامری که در پوست شیر رفته باشد  هی امر و نهی میفرماید و قصه چهل طوطی میگوید و تا سیورساتش را روبراه نکنی اجازه نمی فرماید روزنه ای بسوی دنیا به روی تان باز بشود .
اصلا آقا ؛ این آقای دابلیو از هر شاه شاهان و امپراطور و رهبر کبیر و نمیدانم پاپ و آیت الله العظمایی هم قدرتمند تر است و تمام دنیا را روی نوک انگشتانش میچرخاند .
لابد خیال میکنید ما به این آقای جرج دابلیو بوش خدا بیامرز حسودی مان میشود ؟  نه والله !به چی چی اش حسودی مان میشود ؟ به یال و کوپالش ؟ به مشنگی اش ؟ به بیسوادی اش ؟ به خریت اش ؟  نه !
اگر چه شاعر میفرماید : یک تن آسوده در جهان دیدم - آنهم آسوده اش تخلص بود ؛ اما آن آقای دابلیوی کله خراب  پس از اینکه
دنیا را به آتش کشید و پنجهزار تن از جوانان امریکایی و صد ها هزار تن از مردم فلکزده عراق را به کشتن داد حالا در فلوریدا نشسته است و با آسودگی خیال و وجدانی آسوده تر نقاشی میکشد . چه نقاشی هایی هم !
از روزی هم که این آقای حنا بسته مو آمده است و ولی فقیه کره زمین شده است میلیارد ها نفر در شرق و غرب عالم با حیرانی و ناباوری میگویند : ای بابا ! باز صد رحمت به کفن دزد اولی .  یعنی باز خدا پدر آن آقای دابلیوی مشنگ را بیامرزد .
نمیدانم قبلا برایتان گفته ام یا نه که حضرت آقای باریتعالی پیش بهلول فرشته ای فرستاد که : چه خواهی که بتو دهم ؟
آقای بهلول سرش را به آسمان بلند کرد و گفت : جناب آقای باریتعالی ! اصل قضیه را که همان خدایی باشد برای خود حضرتعالی بر داشته ای ؛ حالا چه چیزی را میخواهی بما بدهی ؟ همت حضرتعالی همین است ؟
این آقای دابلیو هم عینهو آقای باریتعالی را میماند و اگر پدر مرحومش را ندیده بود لابد ادعای جل و افسار ترکمنی میکرد .
بقول حضرت سعدی :
زیر پایت چون ندانی حال مور
همچو حال توست زیر پای فیل

حالا لابد شما هم مثل بز اخفش ساکت و صامت نشسته اید و هی ریش تکان میدهید و هی از خودتان می پرسید کیست این آقای دابلیو که اینطوری آقای گیله مرد را به جلز و ولز واداشته است ؟
یعنی راستی راستی شما آقای دابلیو و برادران ایشان را نمیشناسید ؟ مگر شما با کامپیوتر سر و کار ندارید ؟ مگر شبانه روز از این وبسایت به آن وبسایت و از این فیس بوق به آن فیس بوق طی طریق نمیفرمایید ؟  پس چطور آقای دابلیو را نمی شناسید ؟  می شناسیدش قربان تان برویم ما . خوب هم می شناسیدش .
این آقای دابلیو همان حرام زاده ای است که دست  در دست آن برادران دیگرش فرماندهی کل قوای رایانه های عالم را دارد و قدرتش هم از آن آقای دابلیو بوش و از این بی دابلیوی حنا بسته مو بیشتر است .
تا می توانید با این دابلیو های سه گانه مهربان باشید که اگر نامهربانی کنید سبیل تان را دود میدهند و دودمان تان را به باد . از ما گفتن بود .

۱۱ خرداد ۱۳۹۶

آقای آزمایش ....

آقای سید محسن اشتهاردی  - معروف به آقای آزمایش - بنیانگزار کارخانجات آزمایش تعریف میکرد که :
بعد از جنگ جهانی دوم ؛ یک کارگاه آهنگری کوچک داشتم و هفتاد تومان پول نقد . در آن زمان فقر و بیکاری در ایران بیداد میکرد . من با توجه به رکود زمان جنگ نمیدانستم با این هفتاد تومان چه کنم . . تصمیم گرفتم به مسافرت بروم و نادیده ها را ببینم . سوار یکی از آن اتوبوس های عهد دقیانوس شدم و رفتم رشت .
در رشت  بیاری پیرمردی  به منزل  پیر زنی رفتم و اتاقی اجاره کردم . پیر زنک در حیاط خانه اش چند تا مرغ و خروس داشت .  با هم قرار گذاشتیم که ناهار و شامم را بدهد و هر شب هم پولش را بگیرد .
او هم هر روز مرغی را سر می برید و غذایی می پخت  و در پایان هر روز هم پول اتاق و غذا را دریافت میکرد .
حدود یکماه آنجا بودم که دیدم از هفتاد تومان دارایی ام پنج تومان بیشتر نمانده است .
سوار یکی از اتوبوس های ابوطیاره آن زمان شدم و بر گشتم تهران . وقتی رسیدم تهران دیدم آرنج دست چپم بخاطر صندلی های چوبی اتوبوس  زخمی شده است .همین مسئله باعث شد که بفکر ساختن صندلی چرمی برای اتوبوس ها باشم .  بنا بر این قسمتی از حیاط خانه پدری را با شاخ و برگ درختان سقف زدم و چند تن دوزنده چرخکار را که بیکار بودند با لوازم شان  به آنجا آوردم و لوازم دیگر از قبیل لوله و چرم و پارچه وپوشال را بصورت نسیه خریدم و اولین صندلی چرمی و راحت اتوبوس را ساختم .
هنوز چند ماهی نگذشته بود که دستکم بیست دستگاه اتوبوس برای تعویض صندلی در نوبت بودند .

این مرد خود ساخته و سخت کوش که بسبب فقر و ناداری نتوانسته بود بیش از  کلاس چهارم ابتدایی درس بخواند یکی از سودمند ترین وموفق ترین کارخانجات صنعتی ایران را بنیاد نهاد و تا زمان آن انقلاب شوم اسلامی  چندین نوع یخچال و کولر و اجاق گاز و تختخواب و بخاری و آب گرمکن بنام آزمایش  تولید میکرد .
کارخانجات صنعتی آزمایش در سال 1358 توسط راهزنان اسلامی مصادره شد و آن مرد زحمتکش هم به خارج از کشور گریخت و سر انجام در مراکش در گذشت .
کارخانجات آزمایش نیز پس از چند سالی به ورشکستگی و تعطیلی کشانده شد و چندین هزار نفر از کارگران آن آواره و بیکار شدند .

۱۰ خرداد ۱۳۹۶

شاهنشاها ! علیاحضرتا ! دیگر عرضی ندارم !

تابستان بود . از آن تابستان های داغ .  شاه و شهبانو به اهواز میآمدند .
در فرودگاه اهواز سپهبد بقراط جعفریان -  فرمانده لشکر 92 زرهی و استاندار خوزستان - پیش از آنکه هواپیمای شاه بر زمین بنشیند از  مقامات محلی و بزرگان شهر که برای استقبال  از شاه صف کشیده بودند در خواست کرد که بسبب گرمای شدید هوا از خوشامد گویی به شاه و شهبانو خود داری کنند تا آنها مجبور نباشند لحظات بیشتری را زیر آفتاب سوزان جنوب بمانند .
هواپیمای شاه به زمین نشست . سپهبد جعفریان پای پلکان هواپیما خیر مقدم مختصری گفت .  شاه و شهبانو آمدند تا از برابر صف مستقبلین رد بشوند .
در صف مستقبلین  آقایی بود بنام حکیم شوشتری . این آقای حکیم شوشتری که بعد ها به نمایندگی مجلس شورایملی هم رسید در اهواز یک روزنامه چهار ورقی منتشر میکرد بنام خاک نفت .
 وقتی شاه و شهبانو به صف روزنامه نگاران رسیدند آقای حکیم شوشتری دست کرد توی جیبش و کاغذی بیرون آورد و شروع کرد به خواندن :
شاهنشاها ! علیا حضرتا !
اما همینکه سرش را بلند کرد چشمش افتاد به سپهبد جعفریان که پشت سر شاه ایستاده بود و با ایماء و اشاره  چشم غره میرفت که باید خفقان بگیرد .
آقای حکیم شوشتری کاغذ را تا کرد و گذاشت توی جیبش و گفت :
اعلیحضرتا ! علیا حضرتا ! دیگر عرضی ندارم
-------

*** سپهبد بقراط جعفریان در بهمن 57 بسبب تیر اندازی اراذل اسلامی به هلیکوپترش به شهادت رسید

۹ خرداد ۱۳۹۶

زنی با پاهای چوبین ...


نزدیکی های خانه مان ؛ در حاشیه جنگل ؛ بر بلندای تپه ای ؛ آسایشگاهی برای پیران و از کار افتادگان ساخته اند . همان خانه سالمندان که اینجا میگویند :Nursing Homes
من گهگاه ؛ شبی ؛ نیمه شبی ؛ زوزه آمبولانسی را می شنوم که تنوره کشان بسوی این آسایشگاه  - یا بهتر است بگویم آرامسایشگاه - روان است .
 بخودم میگویم : لابد یکی قلبش از کار افتاده است . لابد آن دیگری استخوان هایش ترکی بر داشته و لگن خاصره اش شکسته است . و لابد آن دیگری نفس اش دیگر در نمیآید و همین حالاست که پرونده زندگانی اش برای ابد بسته شود
هر بامداد اما ؛ وقتی میخواهم به سر کارم بروم  پیر زنکی را می بینم که هر دو پایش را از دست داده است.نمیدانم به حادثه ای یا به بیماری مهلک مرموز جانسوزی .
مرغک بال و پر شکسته را میماند . وزنش شاید به سی کیلو نرسد .یکپارچه استخوان است . پوستی و استخوانی . اما هر بامداد با دو پای چوبین از آسایشگاه بیرون میآید و از کمرکش خیابان آهسته آهسته - مورچه وار - بالا میرود و در زیر آفتاب صبحگاهی قدم میزند .
 بخودم میگویم : آدمی را می بینی ؟ می بینی چگونه در این هنگامه درد و رنج و بی دست و پایی ؛ هنوز هم میخواهد همچنان بماند و زنده بماند و از آب و آفتاب وباران و جنگل و مه و دریا و موج و پرنده و لبخند و سلام و صبح بخیر لذت ببرد ؟ چه معجون شگفتی است این انسان ؟!
 آنگاه بیاد آن داستان سعدی می افتم در گلستان همیشه بهارش که :
با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی‌کردم که جوانی در آمد و گفت : درین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟ غالب اشارت به من کردند. گفتمش خیرست گفت پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزعست و به زبان عجم چیزی همی‌گوید و مفهوم ما نمیگردد . گر به کرم رنجه شوی مزد یابی، باشد که وصیتی همی‌کند. چون به بالینش فراز شدم این میگفت:
دریغا که بر خوان الوان عمر
 دمی خورده بودیم و گفتند بس
معانی این سخن را به عربی با شامیان همی‌گفتم و تعجب همی‌کردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حیات دنیا.
گفتم چگونه‌ای درین حالت؟
گفت: چه گویم؟
ندیده‌ای که چه سختی همی‌رسد به کسی
که از دهانش به در میکنند دندانی؟
قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت
 که از وجود عزیزش بدر رود جانی........

۸ خرداد ۱۳۹۶

عمامه گذاشت تا کله بر دارد .

نامه ای را که میخوانید بیش از صد و پنجاه سال پیش ؛ قبل از ترور ناصر الدین شاه قاجار از طرف جمعی از مردم بجان آمده ایران  به آیات عظام و علمای اعلام ! نوشته شده است .
اگر نامه را بدقت بخوانید خواهید دید این اهریمنان دستار بسر  همواره بفکر شکم و زیر شکم خود بوده و هرگز قدمی کوچک حتی برای رهایی مردم از رنج و زور و بیعدالتی بر نداشته اند .
نامه این است :

سئوال میکنیم :  شما رفتار حکام و وضع رعایا را میدانید یا خیر ؟  آیا از حالت این رعیت آسایش ندیده و رنج کشیده که شما را صدر نشین کرده اند آگاهید ؟
آیا این دسترنج رعایا نیست که شما " آقایان " را بهترین نعمت ها و زن ها و عمارات و لباس ها و اسب ها و باغات و املاک بخشیده و خود ذلت را قبول کرده است ؟
شما  " آقایان " چه توجهی به حال این ضعیفان کرده اید ؟ کجا در صدد جلوگیری از این ظلم های بی حساب بر آمده اید ؟
عجبا که هرگاه صدای دفی در خانه فقیری بلند شود  رگ امر به معروف حضرات آیات الله  به حرکت آمده ؛ لشکر طلاب تا ریختن خون صاحبخانه ایستادگی میکنند  اما فریاد مظلومان  را که در زیر چوب و فلک از دربار و حکام  به آسمان بلند میشود آقایان را کک نمیگزد .گویا این جرم ها و این شکنجه ها که بر مردم میرود در نزد آقایان از عادیات است .
این ملت کرور کرور پول برای تحصیل شما خرج کرد .آیا اگر پیغمبر و امام حاضر بودند به این حال ملت مثل شما تماشا کرده و به کار عیش خود مشغول میشدند ؟
آیا امت ودایع خدا و رسول نیستند ؟ بگویید با این ودایع چه کرده اید ؟

نقل از کتاب : خاطرات حاج سیاح - ص336