دنبال کننده ها

۲۳ بهمن ۱۴۰۳

شهروند جهان


آذر بمن میگفت : گیله جان تو شهروند جهان هستی!
آذر فخر را میگویم.
راست میگفت . من شهروند جهانم. در لاهیجان دنیا آمده ام ، در تبریز درس خوانده ام . در ارومیه و مراغه سربازی رفته ام ، در شیراز زن گرفته ام . در رشت و تبریز و شیراز وسمنان کار کرده ام . در سوییس عربده های انقلابی کشیده ام ، در بوئنوس آیرس دانشگاه رفته ام ، در سانفرانسیسکو بقال خرزویل شده ‌ودر سن حوزه روزنامه منتشر کرده ام
و اینک در کوهپایه های سییرا با آب و خاک و گل و گیاه و آهوان سر و سری دارم .
دخترم در شیراز به دنیا آمده ، در بوئنوس آیرس به کودکستان رفته ، در سانفرانسیسکو دیپلم گرفته ، در ساکرامنتو دانشگاه رفته ، زبان فارسی رابا لهجه غلیظ شیرازی حرف میزند اما معنای خلیج و چوپان را نمیداند.
نوه هایم اما:
نوا جونی مادرش ایرانی است. پدرش امریکایی ، نامش پارسی ، اما هنوز فارسی نمیداند ، به عاشقتم میگوید عاشگتم !
پدر بزرگش لاهیجانی است . مادر بزرگش شیرازی است.پدر بزرگ پدری اش اهل یوگسلاوی است ، مادربزرگ پدری اش ایرلندی ، خودش اهل سانفرانسیسکو.
آن یکی نوه ام پدرش ایرانی است مادرش ایتالیایی.
ما چقدر به فرش های ایرانی شبیه هستیم : هزار رنگ و هزار تار و پود.
ما نماد کاملی از سازمان ملل متحد هستیم ، ترکیبی از هر قوم و قبیله ای.
آذر جان حق داشت بمن میگفت شهر وند جهان .
من شهروند جهانم .
اما ایران تنها کشوری است که حق ورود به آن را ندارم .
No photo description available.
All reactions:
Mostafa Azizi and 93 others

سلامون علیکیم

وارد کلاس که میشد یک « سلامون علیکم » پرت میکرد توی کلاس .
ولنگ ‌و واز بود ، میآمد کلاس پشت میز استاد می نشست ، چهار تا از دکمه های پیراهنش باز بود ، شکم پشمالویش را میشد دید . چند لحظه خیره نگاه مان میکرد ، با لهجه غلیظ ترکی میگفت : عجب؟ عجب؟ آقای فلانی! شما هفته پیش روی آن یکی نیمکت نشسته بودید حالا رفتید آن پشت پشت ها قایم شده اید ؟
تازه یکی دو روزی بود دانشجوی دانشگاه شده بودم ، دانشجوی دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز . نام دانشگاه را آذرآبادگان گذاشته بودند
یک روز در باز شد یک پیرمرد شکم گنده آشفته حال خمیده قامت چاقی آمد توی کلاس و گفت : سلامون علیکیم !
آمد یکراست رفت پشت میز استاد نشست ، ما مانده بودیم حیران که : خدایا ! این دیگر کیست ؟
نگاهی به چپ و راست کرد ، دفترچه کوچک و مدادی از جیبش در آورد و گفت : آقایان خانم ها ! لطفا خودتان را معرفی کنید !
از همان صف جلویی خودمان را یکی یکی معرفی کردیم: حسن بن نوروزعلی ! عبدالله بن مش ممقلی، سیاوش ایرانپرست ، سکینه آل عباس …
استاد ، نام ها را یک بیک در همان دفترچه نوشت، دفترچه را در جیب گذاشت، نگاهی از بالا به پایین انداخت و گفت :
بله !بله ! پس شما شده اید حسن بن نوروزعلی ، شما شده اید عبدالله بن مش ممقلی ، شما شده اید سکینه آل عباس !
و در میان حیرت و ناباوری ما ، نام پنجاه دانشجو را یک به یک از حفظ خواند
شاید هشتاد سالی داشت ، پیر و خمیده شده بود اما حافظه ای شگفت داشت
می توانست معلقات سبعه را از حفظ بخواند و دیوان ناصر خسرو قبادیانی را خط به خط و سطر به سطر - بدون آنکه نگاهی به صفحات آن بیندازد - بخواند .
شوخ طبع و طناز بود ‌ودر طنازی اش ملاحت و شیرینی می جوشید
چهار سال دانشجویش بودم، هر چه از عالم شعر و ادبیات میدانم از او‌آموخته ام . اقیانوسی از فضل و دانش و فضائل انسانی بود. تسلط او به تاریخ و فرهنگ ایران زبانزد اکثر دانشگاهیان بود.تجارب السلف را تصحیح کرده و لغزش های تاریخی آنرا بر شمرده بود .
مرا بسیار دوست میداشت ، اگر سنگ از آسمان میبارید من از کلاس درسش غافل نمیشدم ، وقتی نکته خنده داری میگفت من با صدای بلند میخندیدم.او از خنده های بلند پر سر و صدایم خوشش میآمد و همراه من میخندید. ( هنوز هم آن عادت خندیدن پر سر و صدا را در خودم حفظ کرده و معمولا به نکته خنده داری بر بخورم با صدای بلند میخندم )
بهترین و باسواد ترین و بی ادعا ترین استادی بود که در تمامی عمرم دیده ام. یادش به خیر .
نامش سید حسن قاضی طباطبایی بود .
به یادش میگویم : یکی چنانکه تو بودی جهان به یاد ندارد
May be an image of 1 person
All reactions:
Kambiz Galil and 164 others

آخه مطربی هم شد کار ؟

زنده‌ياد استاداسماعیل مهرتاش یکی از نوادر موسیقی ایرانی بود که هنرمندانی همچون ملوک ضرابی و مرضیه و عبدالوهاب شهیدی و محمد رضا شجریان در محضر او شاگردی کرده اند
مرحوم اسماعیل مهر تاش علاوه بر موسیقی « جامعه باربد» را پایه گذاری کرد که در زمینهٔ فن بیان و تئاتر و هنرپیشگی دانشجویان و هنر جویان بسیاری تربیت کرد
در هنگامهٔ آن شورش کور که نام انقلاب اسلامی بخود گرفت تئاتر جامعهٔ باربد به همراه تمامی صفحه‌های استاد مهرتاش توسط اراذل اسلامی به آتش کشیده شد.
استاد مهرتاش میگوید :
در راهروی جامعهٔ باربد یک آقای سیگار فروشی بساط پهن می‌کرد، گهگاه پاسبان‌ها می‌آمدند بساطش را به هم میریختند سیگارهایش را می‌بردند.
یک روز مرد سیگارفروش پیش من آمد که: ‹‹زن و بچه‌دار هستم ، خواهش می‌كنم به پاسبان‌ها بگویید شما اجازه داده‌اید من این‌جا بساط پهن کنم.››
من هم پذیرفتم، به پاسبان‌ها گفتم این آقا از ابوابجمعی ماست و از طرف من اجازه دارد.
دیگر کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی جلوی در تئاتر زندگی‌اش را اداره می‌کرد.
سال‌ها گذشت تا این که انقلاب شد و روزی به من خبر دادند می‌خواهند تئاتر را آتش بزنند! سریعاً خودم را رساندم. دیدم اولین کوکتل مولوتوف را همین مرد سیگارفروش پرتاب کرد.
خيره‌خيره نگاهش كردم. رو به من كرد و گفت: ‹‹آخه مطربی هم شد کار؟ برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن ! »
May be an image of 1 person and musical instrument
All reactions:
Mostafa Azizi and 501 others

۲۰ بهمن ۱۴۰۳

اعلیحضرت همایونی در کاخ سفید

آیا میدانستید آن خدا بیامرز اعلیحضرت رحمتی شاهنشاه آریامهر روزی روزگاری رییس جمهور امریکا هم بوده است ؟ اگر نمیدانستید نگاهی به این عکس آویخته بر دیوار کاخ سفید بیندازید تا بدانید شاهنشاه آریامهرمان زمانی که رییس جمهور امریکا بود چه ابهت و جلالی داشت و چرا عکس شان را کنار عکس لینکلن و روزولت و ایزنهاور و نیکسون بر دیوار آن کاخ افسانه ای آویخته اند!
حیف که یادشان رفته است پرچم شیر ‌‌وخورشید نشان ایران را هم آنجا کنار گوشه ای بیاویزند و به افتخارات مان بیفزایند !
May be an image of 5 people, the Oval Office and text
All reactions:
Bijan Eftekhari and 70 others