این روزها همه ما نگران هستیم .نگران هستیم که نمیدانیم بر سر میهن ما و مردمان میهن ما چه خواهد آمد ؟
دغدغه های همراه با اضطراب نمیگذارد بخواب رویم ؛ نمیگذارد یک زندگی نرمال بسامان داشته باشیم .
آیا این سقف سنگین هزاران ساله بالای سر ما دوباره شکافی بر خواهد داشت و همچون چهل وپنج سال پیش ، ما را در سیاهچاله نکبتی عمیق تر و ترسناک تر فرو خواهد برد ؟
آیا ما همچون قوم بنی اسراییل -که به تأویل سفر خروج تورات ازخدا به گوساله روی آورده بود - دوباره شمشیر بر ران خود نهاده ، دوست ودشمن و خویش وهمسایه را خواهیم کشت؟
ما که از طلا گوساله ای ساخته و آنرا پرستیده بودیم آیا بار دیگر شمشیر در تاریکی بر جان مان فرود خواهد آمد ؟
اینها دغدغه های انسان آگاه ومتعهد امروزی است . اینها همچنین دغدغه های ملتی است که سرزمین خود را بر لبه پرتگاه تباهی می بیند و به هر ریسمانی چنگ می اندازد و چشم براه مسیحایی است که از آنسوی دریاها و اقیانوس ها بیاید و بقول حافظ دست به کاری زند که غصه سر آید ؛ یا به سخن دیگر «دستی از غیب برون آید و کاری بکند ».
و بسیاری متوهمانه می پندارند این دست غیب دست آقای ترامپ خواهد بود .
نخست این را صادقانه و بی پروا بگویم که ما متاسفانه ملت متوهمی هستیم و همین توهمدر طول تاریخ بارها و بارها ما را به منجلاب نکبت وتباهی انداخته است .
ملتی هستیم که همواره بین عقلانیت و احساسات ، بر بال احساسات نشسته و شتابان بسوی تباهی و نکبت پیش رانده ایم .
همین توهم بود که چهل وپنج سال پیش ما را واداشت که در پی قرون و اعصار ، از گوساله ای که در گور هزار ساله خود آرمیده بود امامی بسازیم و نه تنها مملکت خود ، بلکه بخش عظیمی از سراسر گیتی را در آتش این توهمات مالیخولیایی خود بسوزانیم .
و امروز نیز متاسفانه همچنان در چنبر این اوهام گرفتاریم و سخن مولانا نمی شنویم که فرمود :
بر زمیندیگران خانه مکن
کار خود کن ، کار بیگانه مکن
یا اینکه :
تودرون چاه رفتستی ز کاخ
چه گنه دارد جهان های فراخ ؟