دنبال کننده ها

۱۷ مهر ۱۴۰۳

سفر به نوادا

آمده ایم نوادا، دو سه روزی میمانیم .
دیروز گرمای شهرمان به نود و هشت درجه فارنهایت رسیده بود.چنین گرمایی در سر آغاز پاییز کمی نا بهنگام بنظر میآمد .اینجا گرمای هوا دستکم بیست درجه از شهر ما خنک تر است .
رفیق مان -ستار خان دلدار -دعوت مان کرد که بیایید اینجا برایتان هتل گرفته ام.
پاشدیم رفتیم آنجا . رفتیم Reno
شهری که میعادگاه قمار بازان است! شهری با دهها کازینو و هزاران کانون خوشباشی!
و مردمان ، از هر قوم و قماشی سرگرم برد و باخت. و ما نشسته به تماشا.
قرار است فردا برویم دیدن شهر تاریخی ویرجینیا سیتی، شهری غنوده در دامنه های کوه سییرا ، یادگار روزگاران گذشته ، با ساختمان هایی به سبک و سیاق دویست سال پیش. من این شهر را پیش از این دیده ام و دلم میخواهد بار دیگر به دیدارش بروم .
ویرجینیا سیتی در دوران شکوفایی اش چهار کلیسا ، سه سینما ، یک اپرا هاوس،سه روزنامه محلی، و هتلی با یکصد اتاق داشت که در آن آسانسور بکار گرفته شده بود .
هم اکنون کلیسا و‌مدرسه و سالن اپرا و رستوران ها و بارهایی که در اوایل قرن نوزدهم ساخته شده اند همچنان ماندگارند و‌مدرسه ای که بسال ۱۸۷۶ میلادی ساخته شده با همان نیمکت ها و صندلی هایش پا بر جاست
نمیدانم رفیقان به وعده وفا خواهند کرد همراهم خواهند آمد یا اینکه برد و باخت در یک کازینوی سوپر مدرن را به دیدار از چنین شهری ترجیح خواهند داد ؟
ویرجینیا سیتی با آن معادن نقره و طلایش روزگاری ثروتمندترین شهر امریکا بود و جمعیتی حدود ۲۵ هزار نفر داشت ، اما اکنون شهرکی است با حدود هشتصد نفر جمعیت اما سرشار از یادگارهای روزگاران پیشین .
در اکتبر ۱۸۷۵ یک آتش سوزی بزرگ در این شهر روی داد که تمامی شهر را به کام خود کشید و دوازده میلیون دلار خسارت وارد کرد
بنا بنوشته روزنامه های آن زمان ، شدت آتش سوزی به حدی بود که خانه های آجری همچون خانه های کاغذی در لهیب آتش میسوختند و چرخ های واگن های راه آهن آب میشدند
نوشته اند در این آتش سوزی دو هزار نفر بیخانمان شدند
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Nasrin Zaravar and 42 others

ابلهان جهان متحد شوید

ابلهان جهان متحد شوید!
بگمانم میشل فوکو فیلسوف نامدار فرانسوی بود که پس از دیدار از ایران و شناخت ماهیت نکبت بار حکومت ملایان گفته بود « ایران اسلامی افیون توده های ابله جهان است»
حالا که خاورمیانه به پایمردی همین حکومت آدمخواران در آتش و خون غرق شده است ، انسان با تماشای موضعگیری ها و واکنش های برخی از هموطنان میفهمد مارکس راست میگفته است که:
دین ، نمایانگر موجودی ستمدیده، قلب دنیایی بی‌رحم، روح شرایط بی‌روح و افیون توده‌هاست.
Religion is the sign
Of the oppressed creature, the heart of a heartless world, and the soul of soulless conditions. It is the opium of the people
طرح از : پیکاسو
May be a black-and-white image of text
See insights and ads
All reactions:
Karim Akhavan, Farrokh RiazSadri and 44 others

یاد مانده ها


مرداد ماه بود . رفته بودم امریکا گردی. در واشنگتن بود که شنیدم دوست دیرینه ام نصرت الله نوح در گذشته است
نوح را سی سالی بود میشناختم، در روزنامه خاوران که من سردبیرش بودم همکار ما بود . یاد مانده هایش را آنجا می نوشت که بعدها بصورت یک کتاب سه جلدی به چاپ رسید .
نوح همچنان توده ای باقی مانده بود . در همه یاد داشت هایش همه راهها به حزب توده ختم میشد . نوح صدای رسایی داشت و حافظه ای شگفت .
من مخالف حزب توده بودم اما یاد داشت های نوح را بی کم ‌و کاست چاپ میکردم و نقدهای دیگران را نیز .
نوح رفیقم بود. گاهگداری از سن حوزه پا میشد میآمد خانه مان . این اواخر دلش از برخی دشمنان دوست نما سخت آزرده بود.بمن میگفت کدخدای دیکسن و‌توابع !
یک شب همراه مسعود سپند و دکتر محمد عاصمی مدیر مجله کاوه- که گهگاه از مونیخ به دیدارمان میآمد - مهمانم بود . تا صبح نوشیدیم و خندیدیم .
عاصمی به شوخی میگفت: حالا فقط دو تا کمونیست در جهان باقی مانده است : یکی فیدل کاسترو و دیگری نوح!
امروز نه از نوح نشانی است ، نه از سپند ،نه از دکتر عاصمی و نه از فیدل کاسترو .
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
کز هستی اش بروی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر خاک
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشیروان به خیر
گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند
امروز داشتم کتاب یادمانده های نوح را میخواندم. بیاد همه رفیقانی افتادم که داس اجل یکایک شان را درو کرده است .
نوح شاعر ‌‌و محقق و طنز پرداز بود . گیرم طنزهایش هم سرانجام به گونه ای به حزب توده و یاران توده ایش پیوند میخورد .
اینک با یاد نوح ، بخش کوچکی از کتاب یادمانده هایش را اینجا میگذارم :
(روزی از یکی از جلسات ادبی بیرون آمده بودیم ، با عمادخراسانی، ابراهیم صهبا ، خسرو شاهانی و من( نوح).
صهبا اصرار کرد به خانه او برویم . دوستان پذیرفتند .
تاکسی گرفتیم بطرف خانه صهبا حرکت کردیم .
راننده تاکسی آدرس خانه صهبا را پرسید ، صهبا گفت ؛ امیر آباد شمالی ، خیابان صهبا
راننده که مردی چهل پنجاه ساله ارمنی بود گفت ؛
-من خیابان صهبا را نمی شناسم ، لطفا مرا راهنمایی کنید .
راننده تا امیر آباد را بلد بود اما خیابان صهبا را نمیشناخت. به حرکت خود ادامه داد و از خیابان صهبا گذشت
نکته این است که خیابانی که تازه بنام صهبا شده بود قبلا «گیو » نام داشت .
ابراهیم صهبا به راننده گفت : آقا ! دست چپ تان خیابان صهبا بود ، رد کردید
راننده با لهجه ارمنی گفت :این شهردار مادر قحبه هر روز این خیابان را بنام یک جاکشی نامگذاری میکند ! این خیابان دیروز خیابان گیو بود حالا شده است خیابان صهبا
خسرو شاهانی با خنده گفت : آقا! ناراحت نشو، آن جاکشی که گفتی بغل دستت نشسته! )
نقل از کتاب «یاد مانده ها »-جلد دوم -نصرت الله نوح
عکس: نوح- دکتر محمد عاصمی- گیله مرد
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Farhad Ghasemzadeh and 92 others