دنبال کننده ها

۲۳ آبان ۱۴۰۱

بازی روزگار

بازی روزگار را می بینید؟
داستان « گهی پشت زین و گهی زین به پشت» را شنیده اید ؟
داستان دستگیری سلطان سنجر سلجوقی بدست ترکان غز و زندانی شدن شاه شاهان در قفسی آهنین را در متون تاریخی خوانده اید؟
داستان اسارت رضا شاه توسط نیروهای انگلیسی و تبعید به جزیره موریس را میدانید؟
بی پناهی و آوارگی محمد رضا شاه پهلوی را به یاد دارید ؟
این زنان محجبه که اینگونه مستاصل و نومید و زبونانه در پای دیوارهای زندان اوین ایستاده اند روزگاری نه چندان دور همسر و دختر مردی بوده اند که با حیله گری و تبهکاری و قساوت و نابکاری مطلق، ایران را به زندانی بزرگ برای همه انسان های شریف و آزادیخواه تبدیل کرد و خون های بسیاری ریخت و به دستور او جان های پاک و خدمتگزاری چه در درون ایران و چه در خارج از حوزه جغرافیایی ایران ترور شدند و خون شان به خاک ریخت
این بانوی اول پیشین ایران همسرمردک فریبکار نابکاری است که وقتی بر اسب قدرت سوار بود لحظه ای حتی از کشتن و دریدن دست باز نداشت و میلیون ها انسان آزاده ایرانی را به تبعید و آوارگی فرستاد.
این حکم تاریخ است که تبهکاران و نابکاران را سر انجام به زبونی و فلاکت میکشاند
این حکم تاریخ است که حق همیشه پیروز است و ناحق در منجلاب فنا.
ما زنده میمانیم و خواهیم دید که زاغ سار اهرمن چهرگان امروزی نیز امروز یا فردا در پیشگاه مردم میهن مان و در پیشگاه تاریخ با زبونی و ذلت سر تسلیم فرود میآورند و رهسپار دوزخ خواهند شد
آن کبکبه سلطنتم را که تو دیدی
خون های بناحق همه را زیر و زبر کرد
May be an image of 2 people and text

نوا جونی : زن - زندگی - آزادی
Woman- life- freedom

۲۱ آبان ۱۴۰۱

پندهای عالمانه

میگوید : خب آقای گیله مرد ! آمدیم همین فردا پس فردا این حکومت آخوندی کله پا شد و به دوزخ رفت ، آنوقت حضرتعالی چه جور حکومتی باب طبع شماست ؟سلطنتی؟ جمهوری؟ جمهوری دموکراتیک خلقی ؟ شاهنشیخی ؟ حکومت شورایی؟ دیکتاتوری پرولتاریایی؟ دیکتاتوری رضا خانی ؟ حکومت پارلمانی ؟ دیکتاتوری پینوشه ای ؟ دیکتاتوری ترامپی ؟ کدامیک؟
میگوییم : کاکو ! مگر ما چیکاره ایم که باید در باره حکومت آینده تصمیم بگیریم ؟ ما نه سر پیازیم نه ته پیاز . فقط دل مان میخواهد یک حکومتی بیاید که انگشت توی چشم و چال ما نکند . کاری به خور و خواب و رختخواب ما نداشته باشد .بگذارد هر جا دل مان خواست بچریم و هر جور دل مان خواست دلی دلی بخوانیم !
میگوید : ببین آقای گیله مرد هر حکومتی که بخواهد سال های سال ماندگار بشود باید دو تا کار بکند
می پرسیم : چه کاری ؟
میگوید :اول باید یک دم و دستگاهی ، وزارتخانه ای ، سازمانی ، بنیادی ، چیزی راه بیندازد کارش چرخاندن مردم باشد یا در واقع چرخاندن لقمه دور سر مردم باشد !مثلا فرض بفرمایید فاصله آب دریا با مردم به اندازه دراز کردن یک دست باشد . شما که نمی توانید دریا را جا بجا کنید ، می توانید؟ نه ! پس چیکار می کنید ؟ هیچی ، برای آنکه مردم به آب دریا دسترسی نداشته باشند آنقدر قانون وضع می کنید و آنقدر مردم را دور کره زمین می چرخانید تا دست آخر به همان نقطه ای برسندکه پیش از آن بوده اند .وقتی هم به آنجا رسیدند از شما بخاطر رسیدن به آن نقطه سپاسگزاری هم بکنند ‌‌ودست شما را ببوسند !
دیگر اینکه اگر می خواهید حکومت تان آسیبی نبیند و‌دچار انقلاب و هرج و مرج و الم شنگه های سنواتی خاورمیانه ای نشوید و حکومت تان هم حکومت حسینقلیخانی نشود باید مردم را به دو دسته تقسیم کنید ! به دسته اول حقوق و مواجب و مزایا و خانه و زندگی و موتور سیکلت و باتوم بدهید تا مواظب آن گروه دوم باشند ! دسته اول بخاطر مال و منال و خانه و ‌ویلا و سفر فرنگستان و گرفتن دکترای تقلبی مرید و دست بوس شما میشوند و گروه دوم هم از ترس گروه اول به درگاه کبریایی شما سر تسلیم فرو میآورند . مردم اشتیاق عجیبی برای خر شدن دارند ! اگر نان ندارید شکم شان را سیر کنید شبانه روز در بوق و کرنا بدمید و در فضیلت گرسنگی فرمایشات بفرمایید .بدین ترتیب ملاحظه خواهید فرمود بی آنکه زحمتی کشیده باشید یا نگرانی و دغدغه ای داشته باشید مملکت تان سال‌های سال بدون اینکه خون از دماغ کسی بیاید خود بخود اداره میشود و آب هم از آب تکان نمی خورد !
نگاهی به شکل و شمایلش می اندازم و‌میگویم : ببخشید ها ! شما قبلا مشاور آقای عظما نبوده اید ؟

۲۰ آبان ۱۴۰۱

پیشینه تاریخی عمامه پرانی در ایران

یکی از پدیده های شگفت انگیزی که در این یکی دو ماه گذشته شاهد آن بوده ایم جنبش عمامه پرانی در کنار جنبش حجاب سوزی است.
مردم ما نه تنها با دادن شعارهایی همچون « آخوند باید گم بشه »خواهان کنار رفتن آخوند از رهبری کشور و امور اجرایی مملکت خودشان هستندبلکه حرمت و قداست لباس روحانیت را - که به تعبیر ملایان لباس پیامبرشان بوده است - شکسته اند و این اتفاق نادری بوده است که در تاریخ میهن ما کم سابقه است.
لباس روحانیت از زمان صفویه تاکنون حرمت و قداستی داشت که سبب می‌شد ملایان خود را تافته جدا بافته و در زمره طبقات ممتاز جامعه به حساب آورند .
در ذهنیت جامعه نیز چنین باوری وجود داشت که آنکس که این لباس را بر تن دارد دروغ نمیگوید .از خدا می ترسد .دزدی نمیکند . چشم به ناموس این و آن ندارد .با لقمه نانی که از راه روضه خوانی بدست میآورد در نهایت قناعت و بی نیازی زندگی میکند .
وقتی در مجلسی یا انجمنی آخوندی وارد می‌شد مردم به احترام لباسی که بر تن داشت از جای شان بر می خاستند و « آقا »را بر صدر مجلس می نشاندند .
وقتی آخوندی یا روضه خوانی از کوچه ای میگذشت مردم کناری می ایستادند ، سلامی تقدیم حضرت آقا میکردند ، گهگاه دستش را می بوسیدند تا آقا رد بشود .
اما با قدرت گیری ملایان و جنایاتی که در این چهل و سه سال به آن دست زدند نه تنها حرمت لباس روحانیت و آن جایگاه بظاهر مقدس روحانیت را از بین بردند بلکه تیشه به ریشه باور ها و اعتقادات مردمی زدند که قرن ها آنان را سرور و آقا و آقا بالا سرشان می شناختند و به آنها اعتماد داشتند و از شکم خودشان میزدند و در شکم « آقایان» میریختند تا بیایند با موهومات و مهملات شان آنها را به بهشت برین رهنمون شوند .
ریشه های تاریخی عمامه پرانی را می توان در جنبش مشروطیت و پس از شکست استبداد صغیر جستجو کرد .
میدانیم که پس از بتوپ بستن مجلس توسط قزاقان محمد علیشاهی و اعدام و تبعید آزادیخواهان ، شیخ فضل الله نوری - که در میان مشروطه خواهان به شیخ فضله الله معروف بود -در میدان توپخانه چادرهایی بر افراشت و با تجهیز اراذل و اوباش و جاهل ها و باج بگیران تهران بساط آدمکشی به راه انداخت و هر کس را که گمان میکرد مشروطه خواه است دستگیر و شکنجه کرد و کشت .
پس از شکست محمد علیشاه و پناهنده شدن او به سفارت روس و فتح تهران بدست مجاهدان مشروطه خواه ،شیخ فضل الله نوری دستگیر و برای محاکمه به نظمیه در میدان توپخانه برده شد .
در مرداد ۱۲۸۸ خورشیدی شیخ فضل الله نوری محاکمه و به حکم شیخ ابراهیم زنجانی به اعدام محکوم شد .
شیخ فضل الله نوری بهنگام اعدام خطاب به تماشاگران گفت :من به همین قرآنی که در جیب دارم قسم خورده ام که مدافع مردم باشم!
مردم فریاد زدند : آنچه در جیب داری قرآن نیست ، قوطی کبریت است .
هنوز حرف های شیخ فضل الله تمام نشده بود که یوسف خان بطرز خفت باری عمامه او را از سرش بر داشت و به میان مردم پرتاب کرد و یپرم خان هم طناب به گردنش انداخت و راهی دوزخش کردو بدین ترتیب زندگی مردی که دستش به خون صدها بیگناه آغشته بود به پایان رسید .
حیف که جلال آل احمدی نبود که تا در رثای آن بزرگوار ! مرثیه ای بسازد و جنازه اش را بر دار پرچم تسلیم ایران در برابر غربزدگی بداند .
بعد از شیخ فضل الله نوری سنت زیبای عمامه پرانی را خود آقای خمینی باب کرد و تداوم بخشید ، آنجا که پیش از آنکه امام بشود خطاب به جوانان فریاد کشید که :ای جوان ها ! عمامه را از سر آخوند های درباری بردارید .
ایشان فرمودند :این قشر از علمای فاسد امام زمان را ساقط میکنند . اسلام را ساقط میکنند . مگر جوان های ما مرده اند ؟باید عمامه چنین آخوند هایی را بر دارند .
خب ، حالا جوان های ما دارند توصیه همان امام را به کار می برند .
پس چه جای شکوه و شکایت ؟
اگر به کندو کاو تاریخ ایران بپردازید بوضوح خواهید دید درگیر شدن دیانت در سیاست همواره فرجامی تلخ و دردناک بهمراه داشته است .
بسیاری از مورخان علت سقوط حکومت ساسانیان و استیلای تازیان بر ایران را ناشی از قدرت گیری بی حساب ‌‌وکتاب موبدان و روحانیون زرتشتی در امور مملکتی و دخالت آنان در جزیی ترین امور زندگانی مردم آن روزگار میدانند .
حکومت صفوی هم به این سبب به انقراض رسید که بجای سپهسالاران و خردمندان و اهالی اندیشه و فضیلت و علم ، منجمان و ملایان و فقیهان و کسانی چون قالیباف و علم الهدی و سردار سلامی و خامنه ای و موسوی های رنگ وارنگ سردمدار امور شدند تا جایی که شاه سلطان حسین صفوی تاج شاهی را بدست خود بر سر محمود افغان گذاشت و خطاب به درباریان گفت :اراده خداوندی بر این قرار گرفته تا امروز من شاه شما باشم اما از امروز میر محمود شاه من و شماست !
در دوره همین شاه صفوی است که وقتی اصفهان به محاصره سربازان گرسنه و‌پا برهنه محمود افغان در میآید و هزاران نفر از مردم بی دفاع اصفهان از گرسنگی میمیرند دربار شاه صفوی بجای اینکه در صدد تقویت قوای دفاعی بر خیزد ، به توصیه ملایان درباری زنان حرمسرای شاهی را وا میدارد که روبروی زاینده رود بایستند و هزار قل هو الله بخوانند و بسوی رودخانه فوت کنند تا آب زاینده رود بر لشکریان محمود افغان زهر قتال شود !
در همین زمان است که بنا به توصیه یکی از مشایخ درباری قرار میشود « شوربای نصر » بپزند .یعنی آشی بپزند که بر هر دانه نخودی که در آن است هزار قل هو الله خوانده شود تا سربازان صفوی با خوردن این آش «نامریی » شوند و بتوانند به لشکرگاه محمود افغان شبیخون بزنند !
البته سربازان این شوربای نصر را خوردند اما نامریی نشدند !
نوشته اند که چون شوربای نصر کار ساز نشد ، شیخ الاسلام دربار صفوی به حضور شاه رفت و به عرض مبارک رساند که : ای خدیو جم جاه ! و ای پادشاه ملائک سپاه ! تقدیر در تسلیم است .
و بدین ترتیب بود که امپراتوری صفوی در چشم بر هم زدنی در هم شکست و نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان . و اگر نادری پیدا نشده بود معلوم نبود آیا نامی از ایران باقی میماند یا نه ؟ بقول شاعر :
آن کبکبه سلطنتم را که تو‌دیدی
خون های بناحق همه را زیر و زبر کرد .
در دوران معاصر پس از کودتای ۲۸ مرداد و همکاری آیت الله کاشانی با کودتا گران چنان نفرتی در میان مردم نسبت به روحانیون بوجود آمد که بنا بگفته آقای خمینی مردم عمامه بر سر سگی گذاشتند و عینکی بر چشمانش گذاشتند و در خیابان ها گردانیدند .
در سال های پس از انقلاب نیز ما شاهد چند عمامه پرانی در ایران بودیم که توسط خود ملایان و طلبه ها صورت گرفت .
در سال ۱۳۶۴ پس از کشته شدن آیت الله عبد الحسین دستغیب در شیراز ، خمینی آخوندی بنام محی الدین حائری را امام جمعه شیراز میکند ، اما بین هواداران دستغیب و حائری اختلاف می افتد . خمینی احمد جنتی را برای پایان دادن غائله راهی شیراز میکند ،اما هنگامیکه جنتی قصد داشت به منبر برود عده ای از طلاب هوادار دستغیب به او حمله میکنند و عمامه اش را از سرش بر میدارند و به بیرون پرت میکنند .
در سال ۱۳۷۷ هم هادی خامنه ای در شهر قم با سنگ و چوب و چماق و مهر نماز مورد حمله قرار می‌گیرد و عمامه اش را از سرش بر میدارند .
پس از حادثه دانشگاه تهران بسال ۱۳۷۸ گروه انصار حزب الله عمامه عبدالله نوری وزیر کشور را از سرش بر میدارند و نماز جمعه را بهم می ریزند .
مهدی کروبی هم از این عمامه پرانی ها در امان نماند و در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری طرفداران علی خامنه ای در نمایشگاه کتاب تهران عمامه از سرش بر میدارند و راه تداوم عمامه پرانی را برای نسل امروز باز میگذارند

قانقاریا

در بارسلونا بودم . زمان فرمانروایی آقای بوش بود . آه که چقدر به آن بیچاره فحش میدادیم .
رفته بودم رقص فلامینگو ببینم. در کلوپی دور و بر همان خیابانی که بیست و چهار ساعته بیدار است . نامش La Rambla
گوشه ای نشسته بودم و داشتم آبجو میخوردم. نگاهم به در و دیوار افتاد . دیدم اینجا و آنجا آیاتی از قرآن را بر ستون های چوبی حک کرده اند. و چه زیبا هم .
به صاحب کلوپ گفتم : میدانی اینها چیست؟
گفت : نه! نمیدانم
از چند تن از کارکنان کلوپ پرسیدم :
میدانید اینها چیست؟
گفتند : نه! نمیدانیم
و من همانجا به یاد حرف های محمد قاضی افتادم که روزی در تهران به یک نویسنده اسپانیایی گفته بود :
ما هر دو از شمشیر اسلام زخم خورده ایم. زخم ما تبدیل به قانقاریا شد اما شما بهبود یافتید

شباهت های حکومت ملایان با حکومت ناصر الدینشاه
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Deldar11 09 2022 Wednesday

۱۹ آبان ۱۴۰۱

مادرم نام نداشت

مادرم نام نداشت !
پدرم « خانم » صدایش می‌کرد .
برای من و خواهرانم « مامان جونی» بود
عمویم « زن داداش » میخواندش.
پسر عمو هایم « زن عمو » صدایش می‌کردند
برای رفیقانم « خانم شیخانی » بود .
خاله ام « خاخور جان » می نامیدش.
آقای جزایری پیشنماز محله مان « صبیه محترمه مرحوم حاج خلیل خان » می خواندش. در عروسی و عزا پیشگام و سردمدار بود .
سنگ صبور زن‌ها و دختران و دخترکان محله مان بود .
مادرم ملک و مال داشت. باغات برنج و چای داشت .اسب سواری اش هم تماشایی بود .بی واهمه میتاخت و میتاخت. شبانه روز در زحمت و تلاش بود . چرخ زندگی مان را ماهرانه می چرخانید . به هیچ خدا و پیغمبری باور نداشت . نماز نمیخواند . اما قلبی به وسعت دریا ها داشت . قلبی آکنده از مهربانی و عشق .
مادرم اما «نام » نداشت.
من تا دوازده سیزده سالگی نمیدانستم نام مادرم چیست . لازم هم نبود بدانم . برای من و خواهرانم همان « مامان جونی » کافی بود .
یک روز دولتیان با بوق و کرنا آمده بودند تا نمیدانم برای کدام امر مقدسی ! مردمان را ثبت نام کنند . شناسنامه مادرم را از میان صدها اوراق کهنه و رنگ و رو رفته یافتیم .
و آنجا بود که من برای نخستین بار نام مادرم را دانستم.
نام مادرم « صفیه » بود. صفیه !
یعنی دوست با وفا!
نقاشی از : نقی پور
May be an illustration of 1 person and outdoors

دبیر شورای امنیت ملی روسیه در ایران چه میکند ؟

دبیر شورای امنیت ملی روسیه در تهران چه میکند ؟
خبرگزاری های داخلی از سفر دبیر شورای امنیت روسیه-نیکولای پاتروشف- به تهران خبر داده اند
پرسشی که اکنون مطرح میشود این است که رییس شورای امنیت ملی روسیه در ایران چه میکند؟
*_آیا قرار است به سرکوبگران داخلی روش های تازه سرکوب را بیاموزند؟
*_آیا قرار است در صورت گسترش اعتراضات ،تانک ها و قزاقان پوتین در خیابان های ایران رژه بروند؟
*_آیا چشم اندازی از اشغال نظامی ایران در پیش روست ؟
*_آیا لهستان و مجارستان و اوکراین دیگری خواهیم شد ؟
*_آیا ملایان برای نجات نظام متعفن خود دست به دامان سربازان روسی خواهند شد ؟
*- آیا فرزندان ما باید در خیابان های ایران با تانک های روسی بجنگند؟
*- آیا روسیه بشار اسد دیگری برای ما خواهد ساخت ؟
دوستان. هموطنان
باید بسیار هشیار باشیم .
بیایید بجای چنگ انداختن در گریبان همدیگر
بجای جنگیدن بر سر پرچم و شمشیر و خورشید وشیر و گراز و فیل و زرافه
بجای خوشباوری های کودکانه و سهل انگاری های ابلهانه
بجای شاه بازی و رهبر تراشی و پیشوا سازی و حزب سازی و حزب بازی و نعره ها و عربده های تب آلود
بجای گشودن « پنجره ای به خانه پدری» و از اتاق خواب حجت الاسلام فخر الذاکرین و مرشد المتکلمین و شیخ قطر و عربستان و شارجه و بحرین سخنسرایی کردن
بجای متهم کردن این و آن به وابستگی به امریکا و انگلیس و پروس و‌اسراییل و سرمایه داری جهانی و صهیونیزم و مقولات مسخره ای از این دست
بجای جنگیدن بر سر شاه و شاهزاده و مصدق و محمد علیشاه و شاه سلطان حسین صفوی و کورش و هوخشتره و کمبوجیه
بیاییم کنار هم بنشینیم عقل مان را روی هم بگذاریم ، مجامع بین المللی را از آنچه که در چشم انداز تیره و تار فرداست آگاه کنیم بلکه از بروز فاجعه ای همچون فاجعه سوریه و لیبی و یمن و لبنان و سومالی و سودان جلوگیری کنیم
فردا خیلی دیر خواهد بود

۱۸ آبان ۱۴۰۱

ملوسک سابق !

میگفت : سالها پیش رفته بودم بندر عباس . صبح زود از خواب بیدار شدم . پرده های اتاق هتل را کنار زدم و نور را به داخل اتاق آوردم .
طبقه بالای هتل بودم . جلوی پنجره ایستاده بودم و به کوچه ها و خیابان ها نگاه میکردم . چشمم به یک تابلوی آرایشگاه زنانه افتاد .نوشته بود :
آرایشگاه زنانه عفیفه . ملوسک سابق 
ما هم یک رفیقی داریم که از روزی که به امریکا آمده هم اسمش را عوض کرده هم دینش را 
دینش شده  زرتشتی و اسمش هم شده  هوخشتره 
اما هر وقت میخواهد چیزی را امضاء کند می نویسد : هوخشتره . غلامعلی سابق 

مسافرنامه

.... مامور فرودگاه تا گذرنامه ام را می بیند جا می خورد . رم می کند و میرود توی فکر .آخر من ایرانی ام . راهم بدهد یا نه ؟قضاوت آسان نیست . مخصوصا برای قاضی با وجدان .
روادید دارم ؟ داشته باشم .باید ته و تو را در بیاورد . این چیز ها شوخی بردار نیست .
قاچاقچی ها ، کلاهبردارها ،تروریست ها ، پا انداز ها ، ظاهرشان از همه آراسته تر است .شعبده باز ها همه پروفسورند . برای همین بعضی پروفسورهای دانشگاهها هم شعبده باز از آب در میآیند . حکم به ظاهر ، کار آدم های ساده لوح است .
ور اندازم میکند . من هم هر دفعه سلام پر توقعی میکنم . سلام زبون . سلام تو سری خورده ای که خود انگیخته و آزاد نیست . از روی احتیاج و حسابگرانه است .
داستان من نقل آن یاروست که به رفیقش تلفن کرد و گفت سلام .
طرف بجای جواب گفت : منظورت چیه ؟
منظور من این است که بروم تو ، چرخ دستی بردارم ، ساندویچ بخورم ، سوار قطار بشوم، خودم را برسانم هتل ، تلویزیون تماشا کنم . منظور بدی ندارم ، من مرد محترمی هستم ، باوقار . آداب دان . و در صورت لزوم کمی هم خایه مال .البته نه با دستمال ، در نگاه ، در شانه های افتاده ، در قلبی که مثل کون مرغ میزند .
آقا جان ! من پیرمرد پفیوزی هستم . من آدم خطرناکی نیستم .
ولی اینها که حرف حساب سرشان نمیشود .....
«مسافرنامه » - شاهرخ مسکوب
May be an image of text