دنبال کننده ها
۱۰ اسفند ۱۴۰۰
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی
شاعر کذاب
اگر چه فقدان مسعود سپند اندوهی سنگین بر جان و جهان مان نشاند اما باید زندگانی سراسر از شور و شیدایی و عشق و خوشباشی و میهن پرستی اش را پاس بداریم و آنرا جشن بگیریم .
گفتند : شب میآیم دیدنتان
گفتیم : شام هم لابد میخواهید؟
گفتند : اینکه پرسیدن ندارد. دارد؟
به زن مان گفتیم : فلانی شب میآید اینجا پیش ما. شامی چیزی داری یا ببریمش رستوران؟
گفتند : نه آقا! رستوران چرا؟ یک چیزی درست میکنیم میخوریم دیگر. ما که با آقای شاعر باشی تعارف و رو در بایستی نداریم...
موقع شام که شد دیدیم ماهی پلو درست کرده است با باقلا قاتوق. حالا باقلا قاتوقی که یک بانوی شیرازی درست کند راستی راستی باقلا قاتوق است یا شوربای حضرت زین العابدین بیمار داستانی است که باید بطور خصوصی به عرض مبارک تان برسانیم
باری. این آقای شاعر باشی پس از تناول شام و نوشیدن چند فقره چای کهنه جوش تازه دم دبش ؛ سلانه سلانه رفتند توی کتابخانه ما ن و چند دقیقه ای کتاب ها را تماشاکردند و آه جانسوزی کشیدند و بعدش رو کردند به همسرمان و گفتند : میدانی نسرین خانم! نیمی از این کتابها مال من است! این شوهر جانت هر وقت گذارش به خانه مان افتاده است آمده است این کتابها را از ما قرض گرفته است و دیگر پس نداده است
ما البته بروی مبارک خودمان نیاوردیم و لبخندی زدیم و خواستیم قضیه را یک جوری ماستمالی بفرماییم. گفتیم مهمان است و احترام مهمان هم واجب. میخواستیم بگوییم آخر جناب شاعر باشی ! مگر هر چیز در بغداد است مال خلیفه است ؟کتابهای شما چه بدرد من میخورد ؟ مگر ما شاعریم ؟
مگر نشنیده ای که از قدیم گفته اند
شاعر و رمال و مرغ خانگی
هر سه تا جان میدهند از گشنگی ؟
دست کردیم توی قفسه کتابها و یک کتاب کت و کلفتی را بیرون کشیدیم و دادیم دستش و گفتیم
یعنی جنابعالی میفرمایید چنین کتاب گرانبهای نایاب گرانقدری را ما از شما کش رفته ایم؟ حیف آن ماهی قزل آلا و آن باقلا قاتوق شیرازی که ما بشما دادیم!
آقای شاعر باشی کتاب را گرفت و ورقی زد و داد دست مان و گفت :این کتاب نه! اما نیمی از کتاب های این کتابخانه را ازمن گرفته ای
آقا! چشم تان روز بد نبیند . ما که تازه دور بر داشته و میخواستیم به دستان بریده حرضت ابر فرض قسم بخوریم که ما اهل کتابخواری و اینجور بی ناموسی ها و این حرف ها نیستیم چشم مان افتاد به صفحه نخست همان کتابی که دست مان بود
دیدیم با خط قرمز نوشته است
کتابخانه مسعود سپند
حالا این کتاب از کجا آمده بود توی کتابخانه ما جا خوش کرده بود خدای ارحم الراحمین و قاصم الجبارین میداند
اصلا آقا! نمیدانم شما قرآن مجید را تلاوت فرموده اید یا نه. در همین قرآن مجید حضرت باریتعالی به کل شاعران جهان لعنت و نفرین فرستاده است و امر فرموده است همه شان را باید ریخت توی دریا. البته آیه و سوره اش حالا یادمان نیست. جناب جلالت مآب حضرت هلاکوخان مغول هم وقتی بغداد را به تصرف در آورد و جناب خلیفه مسلمین را نمد مال کرد امر فرمود همه شاعران و مطربان و نمیدانم علما و روضه خوانها را بریزند توی دجله و فرمود اینها نعمات خدا راحرام میکنند . حالا اگر یک آدم مومن مسلمانی مثل آقای گیله مرد بیاید چهار تا کتاب از کتابخانه یکی از این شاعران کذاب مهدور الدم کش برود آیا معصیتی، گناهی، جرمی مرتکب شده؟ نه والله، نه به دستان بریده حضرت ابر فرض
در جهان هر کس که دارد نان مفت
می تواند شعرهای خوب گفت
۷ اسفند ۱۴۰۰
مسعود سپند در گذشت
ستمکاری طبیعت
ای وای دل
روس
۵ اسفند ۱۴۰۰
۴ اسفند ۱۴۰۰
نامه فتحعلیشاه به آقای عظما
ما فتحعلی شاه ملقب به خاقان مغفور و خاقان شهید آقا محمد خان وخاقان مبرور محمد شاه وخاقان شهید ثانی ناصرالدین شاه هر روز دور هم مینشینیم به مملکت داری شما میخندیم، ما که اینقدرمی خندیم خدا میداند این پهلویها که به مملکت داری ما هم میخندیدند به شما چقدرمی خندند. البته باید بفرمایم که در اینجا همه پادشاهان گذشته خوشحالند برای این که شما روی همه سلسلههای پادشاهی را سفید کردید، راستش را بخواهید ما یعنی خاقان مغفور از بقیه خیلی خوشحال تریم برای اینکه اسم ما در دویست سال گذشته در راس لیست کسانی بود که بخشی از خاک مملکت را بر باد دادند، خوشبختانه شما ما را از صدرنشینی پایین آوردید و خودتان صدرنشین شدید. ما البته جنگ کردیم و جنگ را باختیم، مثل شما قاسم سلیمانی مان را به دربار تزار روسیه و و علی لاریجانی مان را به دربار خاقان چین نفرستادیم که بخشهایی از مملکت را واگذار کنیم و تازه آنها طاقچه بالا هم بگذارند. ما البته خطای خود را میپذیریم و شرمساریم ولی این جنگ را هم لباسیهای شیاد شما توی دامن ما گذاشتند، حکم جهاد دادند، گفتند ناموس زنان مومنه ما در بلاد کفر بر باد رفت و حالا، هم لباسی شیادشان در مشهد پرچم بیناموسی هوا میکند. میخواستند اگر به جنگ نرویم، چهارزن عقدی وصد زن صیغهای ما را به ما حرام کنند. قبول کنید که اگر این کار را میکردند خیلی به ما سخت میگذشت و خاطر خطیر ما مکدر میشد. ما اگر میدانستیم در این دنیا چه خبر است، عبدالواحد خاصه تراش رامی فرمودیم ریش این پدر سوختهها را از ته بتراشد و دستور میدادیم از صبح تا شب گل لگد کنند و خشت بمالند و اسفلشان را در همان دنیا سافلین میکردیم.
یکی از چیزهایی که در اینجا اسباب تفریح ماست دیدن قیافه منورالفکر هایی است که جاده صاف کن شما شدند، همه شرمسار و سر در گریبانند، همان که فضلالله نوری را شهید بردار خواند، و آن دیگری که از بام تا شام دم از شیعه علوی شیعه صفوی میزد، و آن یکی دیگر که اصرار داشت که بازگشت به خویشتن خویش کند و شما او را به زور به خویشتن خودش فرستادید والان در اینجا زور میزند که از خویشتن خویش بیرون بیاید. قیافه رفیق پنجاه ساله ساده لوحتان که شما را بر خر مراد سوار کرد و شما به او آب استخر نوشاندید هم دیدن دارد. از احوال امامتان جویا باشید، این جای یک گوشهای نشسته و از صبح تا شب استدلال میکند که فارسی او از فارسی رئیسی بهتر است.
دیگر چیزی که اسباب تفریح ماست، موشکهای شما ست که ما را یاد توپ خودمان میاندازد، یک پدر سوختهای به ما گفت توپی میسازد که پطرزبورغ را به بیابان تبدیل و ما را در جنگ پیروز کند، توپ را ساخت و در میدان ترکاند، چند نفر را کشت و دود سیاهی به هوا برخاست، آن پدر سوخته که فکر کنم پدر جد یکی از سرداران سپاه شما باشد به پای ما افتاد و گفت تصدقت گردم، این توپ که در اینجا این قدر آدم کشت و دود کرد، خدا میداند که در پطرزبورغ چه کرد؟
شنیدهایم حکیم باشی شما گفته است که خودتان لباسهایتان را وصله پینه میکنید، ما همه اینجا دعا میکنیم که لباسهای شما بیشتر به وصله پینه احتیاج داشته باشد تا شما وقت خود را صرف دوخت ودوز کنید ومردم را به حال خود رها کنید تا نفس راحتی بکشند. البته همه ما بر این باوریم که مردم زمانی واقعاً نفس راحت میکشند که ما در این جا در خدمت شما باشیم.
والسلام علی من اتبع الهدی
خاقان مغفور فتحعلی شاه
۳ اسفند ۱۴۰۰
سفرنامه همایونی
کدخدا
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...