دنبال کننده ها

۲ آذر ۱۳۹۳

استخاره !

هموطن نازنین من در یکی از بهترین دانشگاههای امریکا درس خوانده است .با آخرین پدیده های تکنولوژی آشناست .  میلیون ها دلار از طریق سرمایه گذاری در بخش تکنولوژی بدست آورده است . چشم شیطان کور چند میلیون دلار مال و منال و ملک و املاک و سرمایه دارد .
بمن میگوید : فلانی را می شناسی ؟
میگویم : چطور نمی شناسم . همانی نیست که یک امپراطوری مالی در همین کالیفرنیا داشت  و پس از سالها ناگهان در چشم بر هم زدنی همه دار وندارش دود شد و به هوا رفت ؟
میگوید : نمیدانی چه شانسی آوردم .
میگویم : چه شانسی ؟
میگوید : چند ماه پیش از آنکه ورشکست بشود آمده بود پیش من و از من پنج میلیون دلار خواسته بود تا شریکش بشوم .
می پرسم : راستی ؟ شریک شدی ؟
میگوید : خدا را شکر نه ! خدا را صد هزار مرتبه شکر نه ! رفتم استخاره گرفتم بد آمده بود !!

۲۸ آبان ۱۳۹۳


  • این شعر را دوست شاعرم حضرت مهدی سهرابی سروده است و از ما خواسته است مقداری " دلار " بسلفیم و گرنه در روز قیامت ما را از روی پل صراط به اعماق دوزخ پرتاب خواهد کرد . بخوانیدش 

  • Mehdi Sohrabi
    با خدايان و قَمْرِ بُردابُرد!!

    گيله‌مردا! که به تو گشته خطاب
    صيحه‌یِ کافرکی ضدِّ کتاب
    حضرتِ مَهدیِ تو، طابَ ثَراه
    ياریِ تو مدَدَد، در بُنِ چاه!

    ای شفاعت‌طلبِ خوش‌فرجام
    بکش از مقعدِ آياتِ عظام!
    با چُنين کفرِ زمختی که تو را-ست
    از خليفه نشود کارِ تو راست
    گره‌ات وا ز توسّل نشود
    تا سرِ کيسه تو را شُل نشود
    ليکن، انديشه به دل راه مده
    کَرَمِ من، برَدَت راه به ده
    پوست‌کنده، بنمايم حالی:
    واقعاً خيلی خوش‌اقبالی!

    صد خدا می‌چکدم از چرخُشت
    خوب سولاخی کردی انگشت
    چون که تا چندی پيش اين بنده
    سه خدا داشته‌ام راننده!
    گرچه امروز چو خر در وَحَل‌ام
    جانشين بوده خدا از قِبَل‌ام
    به‌جهان هرچه خدا جويی و، هست
    همه را تکنولوژی از بنده‌ست
    سربه‌سر را همه من ساخته‌ام
    بهرشان شهره درانداخته‌ام
    که خدای‌اند و چُنين‌اند و چُنان
    تو مکن باور ازين ياوه‌وران!
    پاچه‌خوارند و دغل؛ ريز و درشت
    به‌تذلّل، همه تخم‌ام در مشت
    روز و شب، سجده‌کنان بر درم‌اند
    مفتخر زآن‌که همه نوکرم‌اند
    تو خوش‌اقبالی و بخت‌ات پُرزور
    که کريمی چو من‌ات خورده به‌تور
    نرخِ آن لاشخوران گر بالاست
    "ايندريم" است مرا، بی‌کم‌وکاست!

    پرسشی ليک به مغزم زده چنگ
    که نموده‌ست‌ام ازآن، بالکل هنگ 
    خود مگر زادِ تو چند است که باز
    شده شصت‌اش هدر از قرضِ نماز!؟
    نکند کفرِ تو مادرزادی‌ست
    گبری‌ات گوهری و بنيادی‌ست!
    پشته‌واری که تو از کفر و عناد-
    بسته‌ای، زيرش ريند پولاد!!

    گرچه برگردم زی عرش، برات
    جانِ عُزّیٰ و هُبَل، لات و منات
    گر نسلفی به چُنين بار، دلار
    سرِ پل، هُل ز من و، از تو هوار!

    هان! مکن خيس و مشو مستأصل
    شوخی‌يی فرمايد ربِّ کچل!
    گر به زر آرد کنی دانه‌یِ ما
    بارِ سنگينِ تو و شانه‌یِ ما!
    شصت‌ساله نه، بگو صدساله
    می‌کشم کلِّ گناه‌ات، ماله!!
    ...
    در جنان، زورچپان، مفتامفت
    می‌دهم حوریِ بورت، دوسه جفت
    ندهی لو، دهن‌ات لق نبُوَد
    کوشک‌ات کم ز خَوَرنَق نبُوَد
    غيرِ حوری که فراوان دهم‌ات
    هر شبِ جمعه، سه غلمان دهم‌ات
    ور ز نذرت، نکنی هيچ عدول
    دهم‌ات جای، به بالایِ رسول!

    وقت تنگ است و، من‌ات منتظرم!
    روشن‌ام کن، که خدايی کدرم!!

    م. سهرابی
    پنج‌شنبه، 22 آبان 1393؛ 13 نوامبر 2014 

۲۴ آبان ۱۳۹۳

این ملت زنده کش مرده پرست


خبر این است :
نجف دریا بندری سکته مغزی کرده است و در بیمارستان است
نظری به لیست کتابهایی که نجف دریابندری ترجمه کرده است می اندازم و از خودم می پرسم : آیا از میان خیل مردمان میهن مان کسی یا کسانی دسته گلی به دست گرفته و به دیدارش رفته اند ؟ آیا در کشوری که مردمانش شعار میدهند هنر نزد ایرانیان است و بس آیا در خیابان های اطراف بیمارستانی که نجف در آنجا با مرگ دست به گریبان است کسی یا کسانی از این ملت زنده کش مرده پرست را دیده اید که غمین و افسرده شاخه گلی بدست داشته باشد و آرزومند زنده ماندن نجف دریا بندری باشد ؟
آه ای زمین سوخته ......
این هم لیست برخی از کتاب هایی با ترجمه نجف دریابندری که عمر و جوانی مان را با آنها سپری کرده و افق های تازه ای را بر زندگی مان گشوده ایم :
((وداع با اسلحه، نوشتهٔ ارنست همینگوی، ۱۳۳۳
پیرمرد و دریا، نوشتهٔ ارنست همینگوی، انتشارات خوارزمی، تهران ۱۳۶۳
سرگذشت هکلبری فین، نوشتهٔ مارک توین، انتشارات خوارزمی، تهران ۱۳۶۶
بیگانه‌ای در دهکده، نوشتهٔ مارک توین
گور به گور، نوشتهٔ ویلیام فاکنر، نشر چشمه، تهران ۱۳۷۱
یک گل سرخ برای امیلی، نوشتهٔ ویلیام فاکنر, ۲۴۵ صفحه, نیلوفر, ۱۳۸۲
رگتایم، نوشتهٔ ای. ال. دکتروف
بیلی باتگیت، نوشتهٔ ای. ال. دکتروف، انتشارات طرح نو، تهران ۱۳۷۷
پیامبر و دیوانه، نوشتهٔ جبران خلیل جبران
بازماندهٔ روز، نوشتهٔ کازو ایشی‌گورو
آنتیگونه، نوشتهٔ سوفوکل
چنین کنند بزرگان، نوشتهٔ ویل کاپی (عنوان اصلی: انحطاط و سقوط تقریباً همهٔ افراد)
قدرت، نوشتهٔ برتراند راسل
تاریخ فلسفه غرب، نوشتهٔ برتراند راسل
عرفان و منطق، نوشتهٔ برتراند راسل
فسانه دولت، نوشتهٔ ارنست کاسیرر
فلسفه روشن‌اندیشی، نوشتهٔ ارنست کاسیرر
کلی‌ها، نوشتهٔ هیلری استنیلند, ۲۰۸ صفحه, کارنامه, ۱۳۸۳
معنی هنر، نوشتهٔ هربرت رید، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۵۱
تاریخ سینما، نوشتهٔ آرتور نایت
متفکران روس، نوشتهٔ آیزایا برلین
قضیهٔ رابرت اوپنهایمر، نوشتهٔ هاینار کیپهارت
در انتظار گودو، دست آخر: نمایشنامه‌های بکت، دو جلد، نوشتهٔ سموئیل بکت
تاریخ روسیهٔ شوروی، انقلاب بلشویکی، ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳، سه جلد، نوشتهٔ ادوارد هلت کار
برف‌های کلیمانجارو، نوشتهٔ ارنست همینگوی
خانه برناردا آلبا, فدریکو گارسیا لورکا, ۱۷۴ صفحه

۲۰ آبان ۱۳۹۳

خلیفه ناکام ...!

آقا ! ما اصلا توی زندگی مان یک جو شانس نداریم . این آقای باریتعالی آن بالا بالا ها نشسته است و هر وقت عشقش میکشد سنگی ؛ سنگ ریزه ای ؛ پاره آجری ؛ کلوخی ؛ چیزی میکوبد توی ملاج ما ؛ بعدش هم صدای قهقهه اش را بصورت برق و تندر می شنویم و دست مان هم به عربی و عجمی بند نیست .
آقا ! خدا بسر شاهد است ما تصمیم گرفته بودیم مسلمان بشویم . تصمیم گرفته بودیم نه تنها از همین فردا پس فردا نماز بخوانیم و روزه بگیریم بلکه بابت شصت سالی که نماز نخوانده ایم و روزه نگرفته ایم برویم دست بوس یکی از این آیات عظام و علمای اعلام  چند هزار دلاری بسلفیم بلکه در روز قیامت پیش جدشان شفیع گناهان کبیره و صغیره مان بشوند و ما را از آن پل صراط  یا بقول این گبر های نامسلمان - از پل چینوت - بگذرانند و راهی بهشت برین کنند ؛ اما این آقای باریتعالی آن بالا بالاها نشسته است و مدام چوب لای چرخ مان میگذارد و ما نمیدانیم چه هیزم تری به ایشان فروخته ایم که مدام موجباتی فراهم میکنند تا ما را روانه جهنم بفرمایند و آنجا دور از جان شما زیر درخت زقوم کنده نیمسوز توی ماتحت مان بچپانند !
میگویند حرف نشخوار آدمیزاد است . اگر آدم سفره دلش را مثل صحرای مورچه خورت جلوی دوست و رفیق و آشنا پهن نکند دقمرگ میشود . دچار مرگ مفاجات  میشود . زبانم لال زبانم لال خناق و سرسام و تب راجعه میگیرد . بهمین خاطر است که  مامیخواهیم سفره دل مان را پیش تان باز بکنیم بلکه مفری بشود و راهی به دهی گشوده شود . 
آقا !از روزی که این خلیفه مسلمین آقای ابوبکر البغدادی سر و کله شان پیدا شد و آن کشت و کشتار های فی سبیل الله را راه انداختند ما بخودمان گفتیم : مرحبا !به به ! صد مرحبا ! انگاری مولای متقیان حضرت امیر المومنین سلام الله علیه از قبر مبارک شان بر خاسته اند و میخواهند با آن ذوالفقار دو دم شان نسل هر چه کافرین و مارقین و ناکثین و منافقین و محاربین را بر دارند و کره زمین را از لوث وجود شان پاک بفرمایند . این بود که ما هم تصمیم گرفتیم برویم مسلمان بشویم بلکه خدا خدایی کرد وتوانستیم در رکاب مبارک ایشان شمشیر که نه دستکم کلاشینکف بزنیم و ثوابی برای روز آخرت مان ذخیره کنیم . اما از شانس خوش مان شایع شده است که این امریکایی های کله خر نا مسلمان ملعون حرامزاده ؛ رفته اند این خلیفه مسلمانان را با بمب و خمپاره و نمیدانم تیر و ترقه لت و پار کرده اند !
آقا ! ما که عقل مان قد نمیدهد ؛ اما آنطورها که در تواریخ خوانده ایم و آنطور ها که پدر بزرگ مان از پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر  بزرگشان نقل کرده اند در آن قدیم ندیم ها یک خلیفه دیگری هم در بغداد داشتیم که ادعای جانشینی خدا میکرد .اسمش بگمانم المستعصم بالله بود . ناگهان سر و کله یک آدم نتراشیده نخراشیده ای بنام هلاکوخان پیدا شد و خواست برود چوب توی آستین جانشین خدا بکند . هر چه ریش سفید ها و ریش سیاه ها و رقیه باجی ها و بانو زبیده ها قربان صدقه اش رفتند که پدرت خوب مادرت خوب از خر شیطان پایین بیا ؛ مگر میشود نماینده تام الاختیار حضرت باریتعالی را گوز پیچ کرد ؟ اگر یک قطره خون مبارکش بر روی زمین بریزد عالم و آدم کن فیکون خواهد شد ! اما مگر گوشش بدهکار این حرفها بود ؟  این بود که وسوسه های شیطانی یکی از این فتنه گران نخود هر آش ایرانی بنام خواجه نصیر الدین طوسی کارساز افتاد و هلاکوخان با میمنه و میسره و یک عالمه لشکر پیاده و سواره و توپ و توپخانه راهی بغداد شد و نه تنها خلیفه مسلمین و جانشین حضرت باریتعالی را چنان نمد پیچ کرد که یک قطره خون از دماغ مبارکش جاری نشد بلکه دستور داد هر چه شاعر و نویسنده و ملا و مداح و روضه خوان و قاری قرآن و نمیدانم روشنفکر و رقاص و عمله طرب در بغداد بود  جملگی را در دجله بیندازند و جهان را از لوث وجود شان پاک کنند .
حالا هم این امریکایی های کله خر پدر سوخته پای شان را جای پای هلاکوخان علیه العنه گذاشته و نه فقط خلیفه مسلمانان را ناکام و لت و پار کرده اند بلکه ما را از صرافت مسلمانی و نماز و روزه انداخته و دوباره شده ایم همان مهدورالدم کافرخسر الدنیا و الآخره  ملعون جهنمی . 
حالا فردا پس فردا اگر روی پل صراط گیر افتادیم یعنی این امریکایی های لعنتی میآیند کمک مان ؟ما که چشممان آب نمیخورد . 

۱۵ آبان ۱۳۹۳

حماسه ...و فیلم های وسترن

آقا ! اگر از دست مان عصبانی نمیشوید وفحش مان نمیدهید باید خدمت تان عرض کنیم که ما در میان همه فیلم های عالم ؛ فیلم های وسترن را دوست داریم ! علتش را تا امروز نمیدانستیم . همیشه به خودمان میگفتیم : جناب آقای گیله مرد ! یعنی شما از کشت و کشتار خوش تان میآید ؟
تا اینکه امروز حرف های جناب خورخه لوییس بورخس نویسنده و شاعر همولایتی مان را خواندیم و دیدیم این فقط ما نیستیم که از فیلم های کلاسیک وسترن خوش مان میآید بلکه جناب بورخس هم یکی از دوستداران و خواهندگان فیلم های وسترن بوده اند .
ایشان میفرمایند : از میان فیلم هایی که بیش از همه بر من تاثیر گذاشته است  فیلم " صلات ظهر " است که یک وسترن کلاسیک و از جمله بهترین فیلم هایی است که تابحال ساخته اند . فیلم های وسترن محبوبیت بسیاری دارند چرا که در زمانه ای که نویسندگانش از یاد برده اند که " حماسه "  قدیمی ترین صورت شعر و در واقع ادبیات است  - چرا که شعر زود تر از نثر پدید آمد -  جای حماسه را گرفته  است .
هالیوود با وسترن هایش  " حماسه " را برای جهان از نو زنده کرده است .بشریت در فیلم های وسترن ؛ روح و رنگ حماسه را می بوید و از شجاعت و ماجرا جویی اش لذت میبرد .**
ملاحظه فرمودید ؟ پس ما هم بدنبال حماسه بودیم که اینطوری کشته و مرده فیلم های وسترن بوده و هستیم .
---------
**گفتگوی خورخه لوییس بورخس با ریتا گیبرت نویسنده و روزنامه نگار آرژانتینی 

۱۳ آبان ۱۳۹۳

این آقای سعدی شیرازی عجب آدم بی چاک دهنی بوده ها ! باور نمیکنید ؟ پس بفرمایید بخوانید :
آفتابی و نور می ندهی
ابری ای کیر خواره زن ؛ ابری
مومنت خوانم و نه ای مومن
گبری ای کیر خواره زن گبری
به جدل ؛ همچو روبه و شیری
ببری ای کیر خواره زن ؛ ببری
به مذاق جهانیان تلخی
صبری ای کیر خواره زن ؛ صبری
حالا ما مانده ایم معطل که یهودان و گبران و ترسایان چه هیزم تری به این آقای سعدی فروخته بودند که هم در گلستان و هم در بوستانش آنها را حسابی مشت مال داده است
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم ؟
تو که با دشمنان نظر داری ؟
یعنی گبر و یهود و ترسا دشمن خدایند ؟

۱۲ آبان ۱۳۹۳

توالت عمومی.....

 چند وقت پیش یک پیر مرد هفتاد و نه ساله مافنگی  هشتاد میلیون دلار برنده شد .
ازش پرسیدند :
- با این پول میخواهی چیکار کنی ؟
گفت : میخواهم هزار تا توالت عمومی در شهر های بزرگ بسازم !
پرسیدند : توالت عمومی ؟ چرا ؟
گفت : برای اینکه مردم بروند به این شانس و اقبال ما بشاشند ! آخر من در این پیرانه سری هشتاد میلیون دلار را میخواهم چیکار ؟ 

۷ آبان ۱۳۹۳

کوفیان کفش مرا دزدیدند !

آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز  _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و زینب را به اسیری میفرستاد و برای ناکامی قاسم ضجه میزد - ما توی محله مان یک آقای آ شیخ ابراهیم نوحه خوانی داشتیم که شیر خشت مزاجی بود  . یعنی جسارت نباشد روم به دیوار ؛ اونکاره بود . عالم و آدم هم میدانستند .
این آ شیخ ابراهیم آمده بود توی محله مان کیوسک کوچکی ساخته بود وآبمیوه و شکلات و تخم هندوانه و اینجور هله هوله ها میفروخت .
ماه محرم که میشد این آشیخ ابراهیم ته ریشی میگذاشت و تسبیحی به دست میگرفت و میشد نوحه خوان محله مان . بینی و بین الله صدای خوبی هم داشت . آدم خوبی بود و آزارش هم به کسی نمیرسید . خیلی آدم خاکی بی غل غش و افتاده ای بود . اهل نماز و روزه و این حرفها هم نبود .
گاهگداری که کاسبی اش قمر در عقرب میشد ؛ ده بیست تا کتاب امیر ارسلان نامدار و یوسف و زلیخا و راز کامیابی بانو مهوش و اسرار مگو و نمیدانم  خواجه تاجدار و یک عالمه هم مرثیه و مصیبت نامه و کتاب های ذبیح الله منصوری را بر میداشت ومیرفت توی بازار لاهیجان و لنگرود و آستانه اشرفیه ؛ در گوشه خیابانی یا کوچه ای بساطش را پهن میکرد و کتاب میفروخت و صنار سه شاهی کاسبی میکرد . اهل حقه بازی و کلک و اینجور کار ها هم نبود .
یک شب - بگمانم شب عاشورا بود - ما توی محله مان دسته سینه زنی راه انداخته بودیم و میخواستیم برویم  توی محله های لاهیجان  - ازمحله  چهار پادشاه بگیر تا بقعه امیر شهید و شعر بافان -  خودی نشان بدهیم . وقتی سینه زنان و زنجیر زنان از مسجد محله مان بیرون آمدیم دیدیم این آ شیخ ابراهیم مان همینطور نوحه خوانان دور خودش میچرخد و دنبال کفش هایش میگردد ؛ نگو که مومنان رند کفش آقا را دزدیده و در رفته اند .
آ شیخ ابراهیم وقتی از پیدا کردن کفش هایش نا امید شد شروع کرد به خواندن نوحه تازه ای با این مضمون :
کونیان کفش مرا دزدیدند
بعد از این کیر به پا خواهم کرد
و ما هم همراه گروه سینه زنان و زنجیر زنان شعر ایشان را با مختصری دستکاری ادیبانه تکرار میکردیم که :
کوفیان کفش مرا دزدیدند
بعد از این چیز به پا خواهم کرد
و جالب این بود که خانم ها و آقایانی که به تماشای عزاداری آمده بودند به سر و سینه خودشان میکوبیدند و اشک میریختند وبجان ما دعا میکردند .
یادش به خیر . این ایام محرم هم زمان خوبی برای الواتی های آنچنانی بوده ها !!

۵ آبان ۱۳۹۳


بنوش و بمیر !
آقا ! ما امروز از صبح تا شب بیمارستان بودیم . دیشب هم تا کله سحر پلک روی پلک نگذاشتیم . چنان کمر دردی گرفته بودیم که نمی توانستیم از جای مان تکان بخوریم . از زور درد تا صبح جان کندیم و صبح که شد با چه والزاریاتی رفتیم بیمارستان ببینیم چه مرگ مان است .
دکترمان خانم جوانی است که بجای نسخه نویسی مدام نصیحت مان میکند که : نمک نخوری ها ! سیگار نکشی ها ! چربی نخوری ها !پیاده روی روزانه یادت نرود ها ! شیرینی نخوری ها !
بخودمان میگوییم : سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمده . ما توی خانه مان کم از دست عیال ملامت می شنویم این خانم دکتر هم قوز بالا قوز شده .!
چند وقت پيش ما از ترس رفتیم يك دوچرخه خريدیم ، دويست و خرده اى دلار دادیم و يك دوچرخه ى حسابى خريدیم و آوردیمش خانه و گذاشتمش توى گاراژ . تصميم داشتیم صبحهاى خيلى زود از خواب پا بشویم و برویم دوچرخه سوارى ! اما حالا مدت هاست كه آن دوچرخه توى گاراژ افتاده است و هر وقت چشم مان بهش مى افتد خنده مان مى گيرد و به خودمان مى گويیم : از هفته آينده دوچرخه سوارى را شروع خواهیم كرد ! اما هنوز كه هنوز است آن " هفته آينده " نيامده است و ما اگر چشم عيال را دور ببينیم موقع شام يا ناهار يك تكه كره توى برنج مان خواهیم گذاشت و روى سالاد مان هم دزدكى مقدارى نمك خواهیم ريخت !
آقا ! این جناب آقای چخوف یک برادری داشت که اگر چه نویسنده و نمایشنامه نویس و نمیدانم روشنفکر و اهل قلم بود اما طفلکی یک رفاقت ازلی ابدی با ودکا داشت و هر چه هم این آقای آنتون چخوف مان نصیحتش میکرد که این ودکا
. سرانجام ترا خواهد کشت در جواب میگفت : بنوشی میمیری ؛ ننوشی هم میمیری ؛ پس بهتر آن است که بنوشی و بمیری !
حالا حکایت ماست .

۳ آبان ۱۳۹۳

هیچ بارانی .....

هیچ پاپ ترقیخواهی نمیتواند خاطره توافق کلیسای کاتولیک با هیتلر ؛ بی تفاوتی پاپ پیوس دوازدهم نسبت به قتل عام یهودیان ؛ و پیمان واتیکان را با موسولینی از ذهن تاریخ و یاد مردمان بزداید .
آیا کلیسای کاتولیک اسپانیا میتواند همدستی اش را با فاشیسم فرانکو  - که سبب برانداختن جمهوری اسپانیا شد - زائل کند ؟
در میهن ما نیز ؛ هیچ اصلاح طلبی نمی تواند همدستی خود با جنایات خمینی و سکوت رذیلانه اش در برابر رذالت ها وخونریزی های علی خامنه ای را از ذهن و ضمیر تاریخ بشوید .
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود
هیچ بارانی شما را شست نتواند .