دنبال کننده ها
۲۱ آذر ۱۳۸۸
۲۰ آذر ۱۳۸۸
۱۹ آذر ۱۳۸۸
چرا زبان ما بجای اینکه پارسی باشد فارسی است
در زبان عربی چهار حرف: پ – گ – ژ – چ وجود ندارد.آنها به جای این ۴ حرف، از واجهای : ف – ک - ز – ج بهره میگیرند. و اما: چون عربها نمیتوانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانیها،
به پیل میگوییم: فیل!
به پلپل میگوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر میگوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود میگوییم: سفیدرود
به سپاهان میگوییم: اصفهان
به پردیس میگوییم: فردوس
به پلاتون میگوییم: افلاطون
به تهماسپ میگوییم: طهماسب
به پارس میگوییم: فارس
به پساوند میگوییم: بساوند
به پارسی میگوییم: فارسی!
به پادافره میگوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم میگوییم: حقوق یا جایزه!
چون عربها نمیتوانند «گ» را برزبان بیاورند،
بنابراین ما ایرانیها
به گرگانی میگوییم: جرجانی
به بزرگمهر میگوییم: بوذرجمهر
به لشگری میگوییم: لشکری
به گرچک میگوییم: قرجک
به گاسپین میگوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم میگوییم: تخت سلیماننبی!
چون عربها نمیتوانند «چ» را برزبان بیاورند،
ما ایرانیها،
به چمکران میگوییم: جمکران
به چاچرود میگوییم: جاجرود
به چزاندن میگوییم: جزاندن
چون عربها نمیتوانند «ژ» را بیان کنند،
ما ایرانیها
به دژ میگوییم: دز (سد دز)
به کژ میگوییم: :کج
به مژ میگوییم: : مج
به کژآئین میگوییم: کجآئین
به کژدُم میگوییم عقرب!
به لاژورد میگوییم: لاجورد
فردوسی فرماید:به پیمان که در شهر هاماوران
سپهبد دهد ساو و باژ گران
اما مابه باژ میگوییم: باج
فردوسی فرماید: پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست
همی رفت شیدا به کردار مست
اما ما به اسپ میگوییم: اسب
وبه ژوپین میگوییم: زوبین
وچون در زبان پارسی واژههائی مانند چرکابه، پسآب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را گذاشتهیم فاضلآب، و به آن مجتهد برجستهی حوزه هم میگوییم: علامهی فاضل !
چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه میگوییم خرابه
به ابریشم میگوییم: حریر
به یاران میگوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی میگوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی میگوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش میگوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه میگوییم: مقبره
به گور میگوییم: قبر
به برادر میگوییم: اخوی،
به پدر میگوییم: ابوی
و اکنون نمیدانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
۱- از دگرگون کردن زبان پارسی؟
۲- از سرنگون کردن حکومت ناپارسی؟
٣ - از پالایش فرهنگی ؟
***
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است:
تا مرد سخن نگفته باشد،
عیب و هنرش نهفته باشد!
بنابراین ، چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژهی گرمابه نداریم به آن میگوئیم: حمام!
چون گلسرخ از شنزارهای سوزان عربستان سرزده به آن میگوئیم: گل محمدی!
چون در پارسی واژههای خجسته، فرخ و شادباش نداریم
به جای «زادروزت خجسته باد» میگوئیم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گوئیم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم میگوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمیتوانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت!
چون نمیتوانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه ، یا: با سوء نیت
چون نمیتوانیم بگوئیم امیدوارم، میگوئیم انشاءالله
چون نمیتوانیم بگوئیم آفرین، میگوئیم بارکالله
چون نمیتوانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، میگوییم: ماشاءالله
و چون نمیتوانیم بگوئیم نادارها، بیچیزان، تنُکمایهگان، میگوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه میگوییم: مسکن
به داروی درد میگوییم: مسکن
(و اگر در نوشتهای به چنین جملهای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمیدانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» میگوییم تسکین .سکون
به شهر هم میگوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا میگوییم: عرض
به ژرفا میگوییم: عمق
به بلندا میگوییم: ارتفاع
به سرنوشت میگوییم :تقدیر
به سرگذشت میگوییم: تاریخ
به خانه و سرای میگوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارسها میگوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر
چون میهن ما خاور ندارد، به خاور میگوییم: مشرق یا شرق!
به باختر میگوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی میداند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گرانبها است (و گاهی هم کوپنی میشود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچهها، یا بهتر از همهی اینها: آقامصطفی!
چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش مینامیم! و در این «عرش» به کارهای شگفتآوری میپردازیم همچون: طیالارض! و شقالقمر( که هردو «ترکیب» از ناف زبان پارسی بیرون آمدهاند!)
***
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد!
بدین بوم و بر زنده یکتن مباد!
و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب میدانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود. ما که مانند مصریها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آنها را از خانوادهی اعراب میدانند. البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایهی برتری است و نه مایه سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبانهای نیرومند و کهن است. سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگیها، بایستگیها، شایستگیها، و ارج نهادن آنها به آزادی و «حقوق بشر» است. با این همه، همانگونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمیآید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامهی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملتهای عرب، به پارسی سخن نمیگویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمهعربی – نیمهپارسی سخن بگوئیم؟ فردوسی، سرایندهی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامهی ملیاش را گم نکند، و همچون مصری از خانوادهی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسیی گوشنوازی سرود و فرمود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کردهام از سخن چون بهشت
از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زندهام
که تخم سخن من پراگندهام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین
اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژههای دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشمپوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمیدانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسانتر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او!
بسیاری از دوستانم آنگاه که میخواهند برای نوزادانشان نامی خوشآهنگ و شایسته بیابند از من میخواهند که یاریشان کنم!
به هریک از آنها میگویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟!» به هر روی،چون ما ایرانیان نامهائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را میگذاریم علیاکبر، علیاوسط، علیاصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!) پسران بعدی را هم چنین نام مینهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسینعلی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و...نام آب کوهستانهای دماوند را هم میگذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نامهائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را میگذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، علی... و چون نامهای خوشآهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنههای زبان پهلوی ساسانی) و... نداریم، نام دختران خود را میگذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...
دخترعمویم سُمیه
«درعنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی!» از دختر عمویم سمیه پرسیدم :« سمیه یعنی چی؟» گفت: «نمیدونم بخدا!» گفتم: «آدمی که معنی نام خودش را هم نداند به درد جرز دیوار میخورد!» پاسخ داد: «اِوا! اگه اینطوره خودت بگو ببینم میرزاآقا یعنی چی؟!» گفتم : «چرا زود برافروخته میشی!» با بانگ بلند پاسخ داد: «برافروخته، مرافروخته چیه دیگه؟! عصبانی شدم!»
رفتم ازعمویم پرسیدم:«عموجان! سمیه یعنی چی؟» گفت: «اللهاعلم!» پرسیدم: «اعلم یعنی چی؟!» گفت «یعنی ذغنبوط!» پرسیدم: «ظقنبوت یعنی چی؟» پرخاشکنان گفت:«لا الله الی الله! برو پیکارتبختالنصر!» دیگر ترسیدم بپرسم «بختالنصر کی بود؟!»
همکلاسیام جواد
از همکلاسیام جواد پرسیدم : « جواد یعنی چی؟» گفت «من از کجا بدانم؟!» گفتم: «ازبابات بپرس» فردای آن روز از او پرسیدم: «بابات چی گفت؟» جواب داد «گفت فضولی موقوف!» پرسیدم «موقوف یعنی چی؟!» جواب داد: «از کجا بدانم؟ مگه من خدام!»
دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
از آنجایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بیکرانی به میهن خود داریم
به جای رستمزائی میگوئیم سزارین رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آنپس به اینگونه زایاندن و زایش میگویند سزارین. ایرانیان هم میتوانند به جای واژهی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستمزائی
به نوشابه میگوییم: شربت
به کوبش و کوبه میگوییم: ضربت
به خاک میگوییم: تربت
به بازگشت میگوییم: رجعت
به جایگاه میگوییم: مرتبت
به هماغوشی میگوییم: مقاربت
به گفتاورد میگوییم: نقل قول
به پراکندگی میگوییم: تفرقه
به پراکنده میگوییم: متفرق
به سرکوبگران میگوییم: قوای انتظامی
به کاخ میگوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر میگوئیم: انوشیروان عادل
***
باری، چون حضرت آیتالله...مجتهدعظیمالشأن به مرده میگوید میت
ما هم به مردگان میگوییم اموات
به فرشتهی آدمکش میگوییم:ملکالموت!
به دریای آرام میگوییم: بحرالمیت!
و در «محضرحاجآقا» آنقدر «تلمذ» میکنیم که زبان پارسیمان همچون ماشین دودی دورهی قاجار، دود و دمی راه میاندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن میگوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ میگوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه. به خراسان میگوییم: استان قدس رضوی!
به چراغ گرمازا میگوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز میگوییم: زارع
و به کشاورزی میگوییم: زراعت
اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سالها پس از انقلاب مشروطیت
به جای دادگستری میگفتیم عدلیه
به جای شهربانی میگفتیم نظمیه
به جای شهرداری و راهداری میگفتیم بلدیه
به جای پرونده می گفتیم دوسیه...............
از وبلاگ : نور افکن
۱۸ آذر ۱۳۸۸
مقام عظما !! دیکتاتور سال .....
به میمنت و مبارکی حضرت حجت الاسلام و المسلمین ؛ مقام عظمای ولایت ؛ بعنوان دیکتاتور سال برگزیده شده اند .
این پیروزی بزرگ را به حجج اسلام و علمای اعلام و امت مسلمان و بسیجیان جان بر کف تبریک میگوییم و امیدواریم در آینده ای نه چندان دور ؛ همان شتری که بر در خانه هیتلر و موسولینی و سوموزا و صدام و ....خوابیده بود ؛ در بیت رهبری هم بخوابد .
آن دبدبه سلطنتم را که تو دیدی
خون های بناحق همه را زیر و زبر کرد ...
۱۳ آذر ۱۳۸۸
سنگ قبر چینی هم وارد شد ....!!
آقا ! خدا بسر شاهد است این مملکت ما دیگر دارد گلستان میشود ! گلستان که چه عرض کنم ؟ بهشت برین است آقا ! شما کجای دنیا دیده اید که سنگ قبرش هم از چین و ما چین بیاید ؟؟
توی دوره آن خدا بیامرز - اعلیزحمت رحمتی - ما یک آقا غضنفری داشتیم که همیشه خدا همینطور راه میرفت و هر چی فحش پاستوریزه توی چنته اش داشت نثار آباء و اجداد استاندار و دالاندار و وزیران و وکیلان میکرد و هیچ ابایی هم نداشت ببرندش دوستاق خانه همایونی و کنده نیمسوز توی ماتحت مبارکش فرو کنند !
این آقا غضنفر یک روز رفته بود رای بدهد . بجای اینکه مثل بچه آدم رایش را توی صندوق بیندازد و برود دنبال کار و زندگی اش ؛ جلوی صندوق رای گیری تا زانو خم شده بود و شروع کرده بود به قربان صدقه رفتن . هی خم و راست میشد و میگفت : السلام علیک یا ابا عبدالله ! السلام علیک یا حجت بن الحسن العسکری ! السلام علیک یا ذریه رسول الله . ! السلام علیک یا ......
قاپوچی باشی ها یقه اش را گرفتند که : فلان فلان شده !این مسخره بازیها چیست که در آورده ای ؟ مگر اینجا امامزاده است ؟؟این صندوق رای گیری است . برو گورت را گم کن و گرنه میفرستیمت آنجا که عرب نی انداخت ها !!
آقا غضنفر سینه ای صاف کرده بود و گفته بود : امامزاده نیست ؟؟ معجزه نمی کند ؟؟ عجب ؟؟پس چطور است که ما اسم حسن را توی صندوق می اندازیم حسین در میآید ؟؟!! معجزه از این مهم تر ؟؟
خدا رحمتش کند این آقا غضنفر ما را . خداوند همه اسیران خاک را با الطاف بیکران و لایزال خودش غریق رحمت بفرماید ! اگر آقا غضنفر زنده مانده بود و دیده بود که حالا - در حکومت عدل اسلامی - نه تنها صندوق ها همچنان معجزه میکنند و بجای " حسین " اسم " مموتی " از صندوق در میآید ؛ بلکه به میمنت و مبارکی ؛ سنگ قبر امت اسلام هم از چین وارد میشود ؛ اگر سکته مغزی نمیکرد ؛دستکم یک سکته ناقص مختصری میکرد و برای مابقی عمرش زمینگیر میشد و خلاص !!
راستش ؛ ما که اهل سیاست و میاست و اینجور بامبول بازی ها نیستیم و خدا را هزار مرتبه شکر در این عمر کوتاه صد و چند ساله مان !از هیچ نمدی هم کلاهی برای خودمان فراهم نکرده ایم ؛ ولی خیلی دلمان میخواهد بدانیم اگر این مش غضنفر ما عمرش را بشما نداده بود و سعادت این را پیدا میکرد که چند صباحی در حکومت عدل اسلامی ؛ روی زمین خدا راه برود ؛ آیا مثل خرس تیر خورده نعره نمی کشید و زنده و مرده هر چه شیخ و ملا و فقیه و سفیه را یکی نمیکرد ؟؟
خداوند این آقا غضنفر ما را در آن دنیا با انبیا و اولیا محشور بفرماید ما که کاردیگری از دست مان ساخته نیست . فعلا دست به نقد این رباعی را به روح پر فتوح مش غضنفرمان تقدیم می کنیم بلکه حضرت باریتعالی خودش بما امت اسلام رحم کند .
این فرقه که امروز به پیش آمده اند
در زیر لوای دین و کیش آمده اند
با سبحه و سجاده و ریش آمده اند
گرگ اند که در لباس میش آمده اند .
۱۰ آذر ۱۳۸۸
همچین همچینم کن .....
تصویری را که ملاحظه میفرمایید یکی از خواهران بسیجی است که آمده است تا برای یکی از برادران بسیجی صیغه بشود !لابد این بنده خدا هر چه منتظر شوهر مانده یکی پیدا نمی شد به او بگوید آبجی ! خرت به چند !!
یاد آن شعر عامیانه افتادم :
دندون دندونم کن
با دندون دندونم کن !!
همچین همچینم کن .......
خداوند به ملایان عمر با عزت عنایت بفرماید که همه مسائل و مشکلات اینجهانی و آنجهانی ما امت اسلام را با سر انگشتان هنر بار خود حل کرده اند ..
۷ آذر ۱۳۸۸
من آخرین خر بودم ...!!!
* نمیدانم کتاب " خانه دایی یوسف " نوشته اتابک فتح الله زاده را خوانده اید یا نه ؟
نویسنده این کتاب که با فداییان اکثریتی همکاری داشت ؛ در جریان بگیر و ببند ها و اعدام های حکومت ملایان با هزار مرارت و مشقت به آنسوی مرزها - یعنی به اتحاد جماهیر شوروی - گریخت تا لابد در آن مدینه فاضله ای که " رفقا " بر پا کرده بودند زندگانی آبرومندانه ای را آغاز کند . اما به مصداق ضرب المثل " شنیدن کی بود مانند دیدن " وقتی به سر زمین موعود افسانه ای رسید ؛ همه تصورات و توهمات و ذهنیت های پیش ساخته اش ؛ در چشم بهم زدنی فرو ریخت و خود را در گنداب دروغ و ابتذالی دید که هرگز تصورش را نمیکرد .
از نسل پیش از ما هم ؛ دکتر صفوی و شاندرمنی ؛ که پس از کودتای 28 مرداد ؛ همراه با دهها تن از توده ای ها ؛ با هزار امید و آرزو به آنسوی مرز ها پناه برده بودند ؛ حکایت های دردناکی را از سالهایی که در اردوگاههای کار اجباری گذرانده اند بیان میکنند .
من در میان کشور های کمونیستی آنروز ؛ فقط بلغارستان را در سال 1979 دیده ام و با دیدن رنجها ی بی پایان مردم این کشور ؛ و فقر و فاقه وحشتناکی که در سراسر این خاک حاکم بود ؛ از هر چه ایسم و میسم - بخصوص نوع روسی اش - عقم گرفت .
حالا در اینجا ؛ بخش کوتاهی از کتاب " خانه دایی یوسف " را بعنوان مشتی نمونه خروار ؛ برای تان نقل می کنم تا دریابید دستاورد حکومت های ایدئولوژیک چیست و داوری را به خودتان واگذار میکنم .
**تاشکند
... با اینکه کار خانه تراکتور سازی یکی از بزرگترین کار خانه های ازبکستان بود ؛تکنیکی عقب مانده داشت .
رفتار و سطح فکر کار گران و کار کنان به ذوق ما میزد . از کار گران طراز نوین خبری نبود . وقتی دانستند ما از ایران و کمونیست هستیم با ما احتیاط آمیز بر خورد میکردند .
بخشی از مردم ؛ بر اثر تبلیغات شبانه روزی و یکطرفه ؛ از کشور های دیگر بی اطلاع بودند سئوالات خنده آوری از ما میکردند . مثلا :
- آیا در ایران اتومبیل و تلویزیون هست ؟؟ آیا دانشگاه هست ؟؟
این بی اطلاعی شامل لایه های گوناگون و وسیع مردم میشد .
یوسف حمزه لو - از فراریان حزب توده - میگفت :
در زمان ما ؛ یکی به دوست افسر ما گفته بود : آیا در ایران خر وجود دارد ؟؟!!
و دوست حاضر جوابش با تمسخر جواب داده بود :
خر بود ؛ ولی تمام شد !! زیرا آخرین خر من بودم که من هم اینجا آمدم !!!
۵ آذر ۱۳۸۸
تولدت مبارک آقای گیله مرد ......
دوستان . امروز روز تولد ماست . شصت و دو ساله شده ایم . بقول شاعر : ما را به سخت جانی خود این گمان نبود ...
حالا وقتی به پشت سرم نگاه میکنم می بینم که ای خدای من ! در این شصت و دو سال چه ماجرا ها که بر ما نگذشته است . یاد مادرم می افتم که در حسرت دیدارم در خاک غنود . بیاد پدرم می افتم که در آخرین روز های زندگی اش مرا نمی شناخت و و قتی تلفنی با او صحبت میکردم نمیدانست حسن کیست و در کجاست ! فقط می گفت : ببخشید از اینکه نتوانستم از شما خوب پذیرایی کنم . گمان میکرد من یکی از دوستانش هستم و شرمنده بود که از من پذیرایی شایانی نکرده است . بیاد برادرم می افتم که پس از سی سال در دوبی دیدمش و با خودم گفتم : خدای من ! داداش خوشگل من چقدر پیر شده !!
حالا امروز من در مرز شصت و دو سالگی قرار گرفته ام و می بینم که زمان بسرعت برق و باد گذشته است و برف پیری بر روی و موی ما نشسته است .
امشب ؛ شب شکر گزاری است و قرار است تمامی فک و فامیل به خانه ما بیایند و با هم شام بخوریم و از طبیعت و زمین مهربانی که اینهمه نعمت در کف ما نهاده است سپاسگزاری کنیم .
من احساس غریبی دارم . دلم برای همه عزیزانم تنگ شده است . عزیزانی که سی سال است ندیده مشان . دوستانی که در بهار جوانی به داس خونخواران اسلامی پرپر شده اند . من هیچوقت گمان نمیکردم که به شصت و دو سالگی برسم . هیچوقت تصور اینکه به پیری گام بگذارم به مخیله ام راه نیافته بود . اما ؛ امروز ؛ اینک پیری ؛ و اینک موهای سپید . و دلی که هنوز جوان است
عکسی را که می بینید عکس من و پسرم الوین است . الوین حالا بیست و یکساله شده و در دانشگاه درس می خواند . بزودی دکتر خواهد شد . شباهت غریبی به خود من دارد . هم از نظر قیافه ؛ هم از نظر اخلاق و رفتار .
اینکه آیا به شصت و سه سالگی خواهم رسید یا نه هیچکس نمیداند . اگر به شصت و سه سالگی هم نرسیدیم چه باک .
بقول شاملوی عزیز : فرصت کوتاه بود ؛ و سفر جانکاه بود . اما هیچ کم نداشت . بجان منت گذارم .
۳ آذر ۱۳۸۸
اقای وزیر تقلبی ....!!
از قدیم گفته اند : فلانی تا زنده است از دهنش آتش در میاید وقتی مرد از گورش
این مرحوم مغفور آقای عیوضعلی کردان وزیر کله پا شده کشور ؛ چه آنوقت ها که زنده بود چه حالا که ریق رحمت را سر کشیده ؛ کلی موجبات انبساط خاطر ما را فراهم فرموده است .
وقتی که گند دکترای این پدر آمرزیده در آمد و دانشگاه آکسفورد اعلام کرد که چنین آدمیزادی هرگز از آن دانشگاه مدرکی نگرفته است ؛ ما کلی خندیدیم . هم به ریش این آقای دوختور ! هم به ریش حکومتی که وزیر کشورش چنین آ شیخ روباه پا رو دم ساییده قرشمال لجاره لچر بازی باشد .
حالا هم که این بنده خدا به اسیران خاک پیوسته ؛دیدیم دولت آقای احمدی نژاد ؛ بمصداق " عروسی را که ننه اش تعریف کند واسه ی آقا دایی اش خوب است " با اهن و تلپ ؛ یک اعلامیه بالا بلند صادر فرموده ؛ و بجای ابراز " تالم " ابراز " تعلم " کرده است ! دوباره کلی خندیدیم . هم به ریش رییس جمهور زورکی ؛ هم به ریش حکومتی که رییس جمهورش چنین دانشمند نکبتی بی سوادی باشد .
امروز صبح هم که می خواستیم بیاییم سر کارمان ؛این عکس را در سایت های اینترنتی دیدیم که Ambulance را لابد به زبان چین و ماچین Amboolanse نوشته بودند ؛ . باز دو باره کلی خندیدیم . هم به ریش خرمگس های معرکه ؛ هم به ریش روزگار پر تلبیسی که بقول شاعر : نان ز لا حول میخورد ابلیس ...
حیف شد آقای عیوضعلی کردان چانه آخری را انداخت و گوز آخری را داد . اگر طفلکی زنده مانده بود ؛ ما کلی می خندیدیم ها !!
اگر چه رفت و خلق از وی بیاسود
خدا رحمت کند ؛ خوب آدمی بود ...
۲ آذر ۱۳۸۸
ای دس کوچولو پا کوچولو ؛ ممه ت تو مشتم
عاشقت شدم نمیشه که کشتم ...............!!!!
*دانشمندان آلمانی پس از پنج سال تحقیق و مطالعه و کند و کاو ؛بالاخره به این نتیجه محیر العقول رسیدند که نگاه کردن به ممه علیامخدرات عمر آدمی را اضافه میکند !!
اینکه چرا دانشمندان آلمانی همه مسائل و مشکلات و بلایای جهانی را ول کرده اند و به " ممه ی خانم ها " چسبیده اند بنده بی اطلاعم ؛ اما اگر قرار باشد تماشای ممه دختران حضرت حوا عمر آدمی را افزایش بدهد لابد بومیان آفریقا - که مخدرات شان لخت و عور زندگی میکنند - باید عمری به درازای عمر حضرت نوح داشته باشند .
تحقیقات دانشمندان آلمانی مرا بیاد خاطره ای انداخت .
سالها پیش ؛ما در محل کارمان یک جعفر آقایی داشتیم که آنوقت ها شصت و چند سالی داشت .این بنده خدا اگر چه نه کور میکرد و نه شفا میداد ؛ اما چند گاهی مثل استخوان لای زخم دور و برمان می پلکید و مواجبی میگرفت و نان و بوقلمونی فراهم میکرد تا اینکه باز نشسته شد و رفت به امان خدا !
این آقای جعفر آقای ما ؛ همیشه خدا یک کلاه لبه دار روی سر مبارکش میگذاشت و لبه اش را تا روی ابروها پایین میکشید . ما هر چه میخواستیم بفهمیم حکمت این کار چیست چیزی دستگیرمان نمیشد تا اینکه بالاخره به زبان آمد و گفت : بابا ! چرا دست از سرم بر نمیدارید ؟ من از زیر لبه کلاهم دزدکی ممه خانم ها را دید میزنم و کیف میکنم !!!
آقای جعفر آقا حالا شیرین هفتادو شش- هفت سالی دارد و امیدواریم حضرت باریتعالی عمر و عزتش را زیاد تر بفرماید . ولی خدا بسر شاهد است این جعفر آقای ما خیلی پیشتر از دانشمندان و محققان آلمانی فهمیده بود که دید زدن ممه علیا مخدرات عمر آدمی را زیاد میکند و اگر قرار باشد جایزه ای مایزه ای بابت این کشف علمی داده بشود به دستان بریده حضرت ابوالفضل این جعفر آقای ماست که مستحق دریافت آن است .
ما فقط می خواستیم همین را بگوییم . عرض دیگری هم نداریم .و آن تیتری هم که بالای نوشته مان گذاشته ایم هیچ ربطی به این قضایا ندارد . این تیتر را گذاشتیم بلکه کمی شما را بچزانیم !!
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...