روایت میکنند: خری را به درختی بسته بودنددنبال کننده ها
۲۴ آذر ۱۴۰۴
لطفا خرها را آزاد نکنید
روایت میکنند: خری را به درختی بسته بودند۱۹ آذر ۱۴۰۴
اینجا رودخانه ای است که تابستانها در ساحلش میآساییم و تن به آب میدهیم.
اکنون اما ، چنان می جوشد و میخروشد که زهره آدم آب میشود.
اینجا روزی روزگاری کعبه آمال طلا جویان و کاشفان فروتن شوکران بوده است ، امروز اما تنها آسیابی و پلی و موزه ای از آن بر جای مانده است
کودکانی را از مدرسه ای دور به تماشای بقایای معادن طلا آورده اند.
معلم شان توضیح میدهد تنها بیست در صد از طلای موجود در اینمعادن را توانسته اند استخراج کنند و هنوز هشتاد در صد آن در دل کوهها و کوهساران باقی است .
کم مانده است بروم بیلی و کلنگی فراهم کنم در دل کوهساران دنبال طلا بگردم ! خدا را چه دیدی؟ یکوقت دیدی ما هم شده ایم یکی از کاشفان فروتن طلا !
کنار رودخانه بالا پایین میروم ، خسته میشوم ، در سایه سار درختی می نشینم و به آوای رودخانه گوش میدهم ؛ زیر آسمانی آبی و آفتابی دل انگیز.
میگویم سهراب اگر اینجا بود حالا شعر بالا بلندی در باره رود و آفتاب و آسمان و سنجاب ها میگفت.
لابد شعری همدر باره کرکس ها میسرود و گلایه میکرد که چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست !
من اما کرکس ها را دوستنمیدارم.
کرکس ها میهنم را از من گرفته اند: کارونم را ؛ زاینده رودم را ، ارس و ارسبارانم را ، ارومیه و سپید رودم رانیز .
اینجا ، در همان نقطه ای که نخستین رگه های طلا پیدا شده است ایستاده ام وبه سنگ نبشته ای مینگرم که صدو هشتاد سال از عمر آن گذشته است.
مردی از تبار طلاجویان ؛ به برادری یا خواهری نوشته است امروز اینجا فلزی یافته اند که میگویند طلاست .
نامه تاریخ ۱۸۴۸ را دارد.
نامه اش سه غلط نوشتاری دارد
معلوم میشود تب طلا اورا از آنسوی اقیانوس ها به اینجا کشانده است .
نمیدانم آیا اوهم سهمی از این « گلد » برده است یا اینکه همچون هزاران طلاجوی دیگر در بن سنگ ها و کلوخ ها دفن شده است !
اینجا ، کنار کاخ قدیمی دادگستری ، زنگ بسیار بزرگی را آویخته اندکه هر بار از کنارش رد میشوم بیاد زنجیر عدل انوشیروان عادل می افتم .
همان شاهی که مزدک را کشت ، پدر را به زندان افکند ، و بنا بنوشته سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی « در یک روز هفتاد هزار مزدکی بکشت »
چند قدم که پایین تر میروم تندیس مردی آویخته بر دار را بر دیوار ساختمانی قدیمی می بینم که یادگار کشت و کشتارهای زمانه ای است که کاشفان فروتن طلا به افسون کشف طلا هزار هزار از فراسوی گیتی به این شهر میآمدند و گذر برخی از آنان بر دار می افتاد لاجرم کاشفان فروتن شوکران میشدند
بگمانم شباهت هایی است بین آن زنجیر عدل انوشیروانی و این زنگ آویخته بر کاخ دادگستری در این سوی دنیا.
سرزمینی که هنوز کعبه آمال آرزومندان است
گویی « عدالت» در همه جای جهان به یک زبان سخن میگوید : زبان شمشیر
۵ آذر ۱۴۰۴
صفحه نخست » بیخواب ابدی، (به یاد غلامحسین ساعدی که بیگاه رفت)، گیله مرد
۱-رفته بودم گورستان پرلاشز . رفته بودم ساعدی را ببینم. چشم که گرداندم دیدم صادق خان هم آنجاست ؛ زیر یک تخته سنگ سیاه ؛ تخته سنگ مرمر ؛ اما سیاه .
همسایه شده بودند. همسایه شده بودند صادق خان و غلامحسین خان ؛ این دو بیخواب ابدی .
شعر شاملو را زمزمه میکردم:
«به نو کردن ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آیینه....
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است ....
صنوبر ها به نجوا چیزی گفتند
وگزمگان به هیاهو
شمشیر در پرندگان نهادند...
ماه
بر نیامد»
چه سرمایی بود ؛ چه سرمایی ؛ میلرزیدم ؛از درون و بیرون ؛ اشکی هم بر چهره ام نشست .
میلرزیدم ؛ همچون بیدی در باد .
به میخانه ای پناه بردم . سرمای درون فرو نشاندنی نبود .
سرمای بیرون را با جامی فرو نشاندم .
۲- عینکی روشنفکر !
......بعد از انقلاب بود. داشتم از پهلوی دانشگاه رد می شدم که گفت، «وایسا ببینم»،
برگشتم دیدم یک لات، یک زنجیر هم دستش بود. گفت : «عینکی روشنفکر ، وایسا ببینم»،
من هم ایستادم. گفت، «ببینم اون چیه زیر بغلت؟»
گفتم کتاب.
گفت، «بنداز دور».
گفتم برای چه؟
گفت، «انقلاب را ما کردیم شماها می خواهید بیایید سر کار؟»
گفتم : ما کاری نداریم، کدام کار؟
گفت، «نه، من زمان انقلاب شیشه ی پنجاه تا بانک را شکستم، تو چند تا را شکستی؟»
دیدم اگر من بگویم که من نشکستم یا اگر چهل و نه تا بگویم مرا می زند، گفتم من پنجاه و یک تا.
گفت، «پس برو» و مرا نزد.
( از حرف های ساعدی)

۳-سربازی
رفته بودم سربازی .رییس پادگان ما عباس قره باغی بود که بعدها ارتشبد قره باغی شد .
گردان ما ۱۳۴ نفر بود . من طبیب پادگان بودم ؛ رسما پزشک پادگان بودم .
همان جناب سرهنگ ها که مدام به سربازها فحش میدادند و تهدیدشان میکردند با همه اهن و تلپ شان میآمدند پیش من ؛ خبردار می ایستادند ؛ خواهش و تمنا میکردند که : دکتر جان ! چهار روز برای من استراحت بنویس ! دکتر جان یک مقدار ویتامین برای زنم یا بچه م بنویس!
من لج میکردم میگفتم نمی نویسم.
من در حالیکه پزشک پادگان بودم اما بخاطر فعالیت های سیاسی دوران دانشجویی ام مرا سرباز صفر کرده بودند . من هم لات و لوت میگشتم ؛ افسر بودم ولی درجه نداشتم .
یکوقت میدیدی عباس قره باغی تلفن میکرد میگفت :
پزشک وظیفه غلامحسین ساعدی!
میگفتم : بله قربان !
میگفت : میروی خانه ام ؛ دخترم شهین مریض است ؛ فکر میکنم آنژین گرفته ! سه تا آسپیرین به او میدهی دو تا ویتامین ث ! میگویی به اوسوپ بدهند ! مطلقا پنیسیلین نمیزنی !
من هم میگفتم : تیمسار ! خب شما خودتان که اینها را میدانید ؛ خودتان دستور بدهید به خانم این کار را بکند ؛ سه تا آسپیرین ؛ دوتا ویتامین ث ؛ سوپ . پس من برای چه بروم آنجا ؟
میگفت : دستور دستور نظامی است ! باید بروی.
ما آنجا در پادگان یک آمبولانس قراضه ای داشتیم که به زور هل میدادیم روشن میشد سوار میشدم میرفتم خانه تیمسار قره باغی ؛ بعد از سه ساعت میرسیدم آنجا
خانمش در را باز میکرد میگفت : پزشک وظیفه ! کفش هایت را در آر ! دستت را بشور !
میرفتم دست هایم را می شستم و الکل میزدم . دهن بچه را باز میکردم میدیدم مثلا گلو درد دارد یا آنژین ، قرمز است
بعد بنا به فرموده فرمانده کل پادگان دو تا آسپیرین وسه تا ویتامین ث و کمی هم جوش شیرین میدادم و خانم هم تایید میکرد
معلوم بود قبل از اینکه من نسخه بنویسم تیمسار با خانم تماس گرفته دستورات پزشکی اش را صادر فرموده است
اصلا دنیا یک دنیای کافکایی بود
( از حرف های ساعدی در پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد )
غلامحسین ساعدی یکی دیگر از جوانمرگان سرزمین ماست( در عرصه هنر و ادبیات از این جوانمرگان بسیار داشته ایم)
هنوز به پنجاه سالگی نرسیده بود که در دوم آذر ۱۳۶۴ در غربت پاریس دق کرد و مرد ( در واقع خود کشی کرد )
از کارهای برجسته او میتوان از چوب بدست های ورزیل ؛ آی با کلاه آی بی کلاه ؛شب نشینی با شکوه ، واهمه های بی نام و نشان ، پروار بندان ، دیکته و زاویه و عزاداران بیل نام برد
ساعدی در جستجوی مداوم برای شناخت ایران و مردمانش بود بهمین سبب به نقاط مختلف ایران سفر کرد و تک نگاری ها و سفرنامه های ایلخچی ، خیاو ؛ اهل هوا ، وترس و لرز را نوشت که بر واقعیات جامعه آنروز ایران تکیه داشت .
گیله مرد ( حسن رجب نژاد )
۲ آذر ۱۴۰۴
بیخواب ابدی
۱ آذر ۱۴۰۴
دادگاه نورنبرگ و دادگاه ملایان
هشتاد سال از برگزاری دادگاه نورنبرگ برای محاکمه جنایتکاران نازی میگذرد.
دادگاه نورنبرگ نخستین محاکمه های بینالمللی برای رسیدگی به جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت بود که در آن رهبران بلند پایه رژیم نازی محاکمه شدند
این دادگاه نقطه عطف مهمی در تاریخ حقوق بین الملل است زیرا پایه های حقوق بین المللی کیفری و مفاهیم مربوط به جنایت علیه بشریت در آن شکل گرفت و به تشکیل نهادهایی همچون دیوان کیفری بین المللی کمک کرد و نشان داد که هیچیک از رهبران سیاسی جهان از پاسخگویی نسبت به عملکرد خود معاف نیستند .
برگزار کنندگان این دادگاه امریکا ؛ شوروی ؛ فرانسه و بریتانیا بودند که طی آن ۲۴ تن از بلند پایه ترین مقامات نازی از جمله هرمان گورینگ محاکمه شدند
در این محاکمه دوازده تن به اعدام و تعدادی نیز به زندان های دراز مدت محکوم شدند
از جمله محکوم شدگان به اعدام هرمان گورینگ دومین مقام ارشد رایش سوم بود که پیش از اجرای حکم با سیانور خودکشی کرد
ریبن تروپ وزیر خارجه و ویلهلم کایتل رییس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح و نیز آلفرد روزنبرگ ایدئولوک اصلی نازی ها در زمره اعدام شدگان بودند .
آدلف آیشمن از مهم ترین چهره های اس اس و مسئول اردوگاه مرگ نازی ها که پس از جنگ با نام جعلی ریکاردو کلیمنت به آرژانتین گریخته بود پس از پانزده سال سرانجام بسال ۱۹۶۰ توسط ماموران موساد شناسایی ودستگیر شد و به اسراییل انتقال یافت
او بسال ۱۹۶۱ در اورشلیم محاکمه و به مرگ با طناب دار محکوم شد .
اهمیت حقوقی دادگاه نورنبرگ این است که بسیاری از اصول حقوق بینالمللی را که امروز در دادگاههای جهانی به آنها استناد میشود بنیان نهاد و برای نخستین بار در تاریخ بشری سه جرم را بعنوان جرم بینالمللی قابل مجازات دانست. این سه جرم عبارتند از:
۱-جنایت علیه صلح( یعنی برنامه ریزی و آغاز یک جنگ تجاوزکارانه )
۲-جنایت جنگی( مشتمل بر نقض قوانین جنگ ؛ قتل اسیران جنگی ؛ تخریب بی دلیل شهر ها ؛ و رفتار غیر انسانی با شهروندان)
۳-جنایت علیه بشریت ( مشتمل بر قتل عام ؛ بردگی ؛ تبعید؛ شکنجه ؛ و رفتارهای ضد بشری علیه غیر نظامیان حتی در زمان صلح )
آیشمن و بسیاری از ژنرال های نازی بهنگام محاکمه همواره بر بک اصلپافشاری میکردند و مدعی بودند آنها فقط دستورات مافوق خود را اجرا میکرده اند
دادگاه نورنبرگ چنین استدلالی را نپذیرفت و کفت : اطاعت کورکورانه از دستور مافوق برای فرار از مسئولیت کیفری کافی نیست که بعد ها این اصل در کنوانسیون ژنو و دادگاههای مربوط به جنگ بالکان و رواندا نیز تکرار شد .
دادگاه نورنبرگ باعث شد نهاد های مهم حقوقی دیگری شکل بگیرند که دادگاه یوگسلاوی سابق ، دادگاه رواندا و دادگاه سییرا لئون ، ونهایتا دیوان کیفری بین المللی از جمله آنهاست که مستقیما از اصول ساختاری دادگاه نورنبرگ الهام
گرفته اند .
در باره فاجعه رواندا بگویم که نسل کشی رواندا یکی از دردناک ترین فجایع انسانی قرن بیستم است که بسال ۱۹۹۴ تنها طی صد روز بیش از هشتصد هزار نفر در این کشور کوچک آفریقایی قتل عام شدند
جرقه اصلی این نسل کشی زمانی زده شدکه هواپیمای رییس جمهور ( از قوم هوتو) سرنگون شد و رهبران افراطی هوتو این حادثه را به قوم توتسی نسبت دادند و فرمان پاکسازی قومی آغاز شد
در نتیجه شبه نظامیان هوتو همراه نیروهای دولتی حمله گسترده ای را علیه توتسی ها آغاز کردند و بیش از هشتصد هزار نفر را با قمه و شمشیر به قتل رساندند .
کشتار های سییرا لئون هم به جنگ داخلی خونینی اشاره داردکه از سال ۱۹۹۱ میلادی تا سال ۲۰۰۲ در این کشور کوچک آفریقایی روی داد و یکی از خونبارترین جنگ ها در تاریخ معاصر بشری است
سییرا لئون دارای معادن الماس بسیاری است ؛ جنگجویان این الماس ها را استخراج میکنند و با پول آن اسلحه میخرند و به آدمکشی و آدم ربایی و تجاوز دست میزنند و شهر ها و روستاها را به آتش میکشند
بهمین سبب است که الماس سییرالئون به الماس خون معروف است
آرزویم این است روزی روزگاری - که چندان همدیر نباشد - دادگاهی برای بررسی جنایات آدمخواران جمهوری اسلامی و نیز سایر جنایتکارانی که از کشتار زنان و کودکان و انسان های بی دفاع پرهیز نمیکنند و شهرها و روستاها بر سر آنان خراب میکنند بر پاشود و این آدمکشان دزد پلشت به محاکمه کشیده شوند
۲۸ آبان ۱۴۰۴
اما پدر خرت بسوزد
۲۲ آبان ۱۴۰۴
صفحه نخست » ممد چرانمیمیرم؟ گیله مرد
سالروز مرگ محمد علی جمالزاده است.۱۲ آبان ۱۴۰۴
بیکار الدوله ها
تو دوره آن خدابیامرز اعلیحضرت رحمتی، دو تا دانش آموز کنار هم توی کلاس نشسته بودند
مملی برگشت به فریدون گفت : بابات چیکاره س؟
فریدون بادی به غبغب انداخت گفت : بابام سناتوره
مملی گفت : یعنی چی سناتوره ؟ می پرسم چیکاره س ؟ یعنی چیکار میکنه ؟
فریدون گفت : ماهی بیست هزار تومن حقوق میگیره قانون وضع میکنه. خب بگو ببینم بابای خودت چیکاره س ؟
مملی گفت : بابام آژانه!
فریدون پرسید : آژان؟ خب ، چیکار میکنه؟
مملی گفت : هیچی ! پنج تومن رشوه میگیره می شاشه تو همون قانون بابات!
حالا حکایت ماست
من هر وقت بیانیه ها و قطعنامه ها و سوز و گداز نامه های این اصلاح طلب های وطنی و نوچه های خارجوی آنها را در بی بی سی و جاهای دیگر می شنوم و می بینم بیاد این جوک قدیمی می افتم
آخر یکی نیست به اینها بگوید ای پدر آمرزیده ها ! وقتی بر اساس قانون اساسی خودتان ، آن آقای بزرگ عمامه داران ، شاه و صدر اعظم و فرمانده کل قوا و وزیر عدلیه و وزیر مالیه و مالک الرقاب جان و مال و هستی و دنیا و مافیها و آخرت و بهشت و رضوان و دوزخ و برزخ و جهنم تان است ، شما چه چیزی را میخواهید اصلاح بفرمایید ؟ چرا نمیروید کشک تان را بسابید ای بیکار الدوله های حاکم خندق؟
والله کسینجر حق داشت میگفت اصلاح طلبان ایرانی همان آدمکشانی هستند که فعلا گلوله شان تمام شده است
۸ مهر ۱۴۰۴
صفحه نخست » از زمستان بی بهار، گیله مرد
*اول پاییز بود؛ چهل ودو سال پیش.
از زمستان بی بهار وطن مان میگریختیم.
در تهران سوار هواپیما شدیم؛
با موجی از ترس و دلهره.
مقصد: بوینوس آیرس
سی و چند ساعت در راه بودیم ؛ با توقفی کوتاه در فرانکفورت و توقفی کوتاه تر در ریو دو ژانیرو و مکزیکو
رسیدیم بوینوس آیرس ؛ اولین روز بهار بود ! سی و چند ساعته دو فصل را پشت سر نهاده بودیم ؛ از پاییز به بهار رسیده بودیم .
آنجا ، در آن سرزمین شگفت ، حکومت سیاه نظامیان به آخر خط رسیده و پس از شکست نظامی در جنگ فالکلند یک حکومت نیم بند غیر نظامی قدرت را به دست گرفته بود .
کشور از خواب خونین آشفته ای بیدار شده بود ؛رمقی بر تن نداشت ؛ بیمار و علیل و وامانده.
دهها هزار زن و مرد و کودک و پیر و جوان به کام مرگ رفته بودند ؛ نا پدید شده بودند ؛ تیر باران شده بودند .
میگفتند اجساد کشتگان را با هواپیما به دریا میریخته اند.
زنان عزادار، پنجشنبه ها ، حوالی کاخ ریاست جمهوری با عکس هایی از فرزندان و پدران وبرادران خود رژه میرفتند ؛ میخواستند بدانند چه بر سر عزیزان شان آمده است.
یکی دو روزی خسته و گیج و مات هستیم ؛ در خواب و بیداری ؛ نوعی خلسه آمیخته به دلهره و نگرانی و اینکه : فردا چه خواهد شد ؟ فردا چه خواهد شد ؟ و وای از این فرداها ؛ از این فرداهای نا پیدا .
میآییم به خیابان ؛ خیابان ریواداویا
(Rivadavia )
خیابانی دراز با ساختمان های سنگی ؛عظیم ؛زیبا ؛یادگار روزگاران شکوه ؛ روزگارانی که آرژانتین یکی از معدود کشورهای ثروتمند جهان بود.
اینجا و آنجا ، مردانی ، کیفی بر دوش بالا پایین میروند ؛ نزدیک میشوند و زیر گوش مان زمزمه میکنند : دلار .... دلار
دلار می خرند و دلار میفروشند ؛ فقط دلار.
میخواهیم چند ده دلاری به پزو تبدیل کنیم ؛ قیمت دلار را نمیدانیم
میرویم صرافی ؛ صد دلار میدهیم صد پزو میشمارد بما میدهد.
. به خیابان میآییم ؛ یکی از آن دلار فروشان بما نزدیک میشود و میگوید : دلار ... دلار ...
با زبان بی زبانی می پرسیم : دلار چند ؟
با زبان بی زبانی می پرسم : دلار چند ؟ میگوید : : صد دلارمیدهید دویست پزو میگیری
می بینیم در همان قدم اول صد پزو سرمان کلاه رفته است .
چاره ای نیست ؛ تجربه نا خوشایندی است .
تلخ هم هست .
از فردا چشم های مان باز تر میشود ؛ احتیاط می کنیم ؛ می ترسیم ؛ نگرانیم ؛ دلهره ، امان مان را بریده است .
تورم بیداد میکند ؛ قیمت ها ساعت به ساعت افزایش پیدا میکنند .
دخترک یکساله ام شیر میخواهد ؛ یک قوطی شیر امروز یک پزو است ، فردا دو پزو ؛ پس فردا چهار پزو و پسین فردا دوازده پزو . دیگر کسی با پول ملی معامله نمیکند ؛ همه جا دلار ؛ همه چیز با دلار .
کارمندان و کارگران و مزد بگیران همینکه حقوق شان را میگیرند به خیابان میآیند پول شان را به دلار تبدیل میکنند . پول ملی هیچ ارزش و بهایی ندارد .
نظامیان کودتا گر ، چند سالی از کشته ها پشته ساخته اند ؛ کشته اند و سوخته اند و چپاول کرده اند ؛ همه دار و ندار ملت را ؛ همه دارایی های کشور را .
بدهی خارجی کشور به یکصد و بیست و چهار میلیارد دلار رسیده است ؛ هیچ سرمایه گذار خارجی قدم به آنجا نمیگذارد . بانک ها به سپرده های ثابت بیست و پنج در صد سود میدهند !مردان و زنان سالخورده ای را می بینم که حاصل پس انداز عمرشان را به بانک می سپارند. چند ماهی نمی پاید بانک ها ناپدید میشوند و حاصل عمر سالخوردگان بینوا به باد فنا میرود
سالهاست که خشتی روی خشت گذاشته نشده است . فقر و بیکاری در هر گوشه و کنار خرناسه میکشد .
آدمیان گویی مسخ شده اند .
روزی در یک کتابفروشی ، یک نویسنده آرژانتینی با زبان انگلیسی بسیار فصیحی برایم از مصیبتی که بر آدمیان رفته است سخن میگوید .
از تیر باران های پیدا و پنهان . از ناپدید شدن پدران و پسران و دختران و دخترکان ؛ از عقاب جوری که سالهای سال بر سراسر آن سرزمین بال گسترده بود .
از زندان های مخوف و از مرگ و ترس و بیداد.
میگوید : اکنون دیگر برای آدمیان این آب و خاک بلا زده فرقی نمیکند چه کسی سکان کشتی قدرت را بدست گرفته است ؛ فرقی نمیکند آنکه رییس جمهور است چپ است ، راست است یا میانه . یگانه آرزوی شان این است نانی بر سفره خود و پای افزاری برای پاهای خسته و خونین خویش بیابند ؛ برای این آدمیان دیگر تفاوتی بین هیتلر و موسولینی و گاندی و دوگل و چرچیل و پرون نیست .
ما نان میخواهیم ؛ نان .
و این یگانه آرزوی ماست
آیا ایران امروز را در آیینه
آرژانتین نمی بینید ؟
گیله مرد
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
آقا! ما امروز زیر آفتاب بهاری نشسته بودیم نرمک نرمک چرت میزدیم به کشفیات تازه ای نائل آمدیم: اول اینکه اگر آدم بخواهد یکهفته دو هفته به سخن...

