دنبال کننده ها

۳۰ بهمن ۱۴۰۳

خران کراواتی


شاه  :هیچ کس جز من در سیاست خارجی حق مداخله ندارد. نخست وزیر و وزرای خر هم به درد سفر خارجی با من نمی خورند.
"فرمودند به وزارت خارجه گفته ام که هیچ مقامی غیر از خود من حق ندارد در کارهای وزارت خارجه مداخله بکند، حتی گفته ام برادر هویدا که نماینده ما در سازمان ملل است، حق ندارد به نخست وزیر گزارش بدهد، حتی تلفنی بکند. او را هم توبیخ کردم که چرا به برادرت گزارشهای وزارت خارجه را میدهی )(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۳۶۷)."

باری دوباره کارهای فوری را به عرض رساندم: ترتیب سفر پاکستان و الجزایر و ملتزمین رکاب. عرض کردم باید در الجزیره هیأت مطلعی مرکب از وزیر اقتصادُ رییس بانک مرکزیُ دکتر فلاحُ وزیر کشور(مسول اوپک) و یک عده کارشناس باشند. فرمودند این خرها چه فایده دارند؟ عرض کردم خر و هرچه باشند لازم است باشند."(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۳۲۵).
ملاحظه میفرمایید ؟ پس از چهل سال و آنهمه جان های شیفته ای که بر باد رفت ، اکنون شاهنشاه دیگری بر مسند فرمانروایی نشسته است و همچنان کلام الملوک ملوک الکلام است ، گیرم آن رهبر پیشین عطر ادکلن فرانسوی میداد این یکی رهبر بوی پهن الاغ های نجف و کربلا

وبا ، طاعون و ملایان


وبا . طاعون . و ملایان
احمد کسروی :
در سال ۱۲۸۳ خورشیدی بیماری وبا به همه شهرها رسید و در تبریز کشتارها کرد.
(در دوره قاجار هفت نوبت وبا آمد که این هفتمین وبا بود). من پیش از آن وبا را شنیده ولی ندیده بودم و چون گفته می شد وبا می آید و مردم ترس بسیار مینمودند، من اندوه آنرا داشتم که مرده فراوان خواهد بود و من باید به ختم این و آن بروم.
باری، وبا آمد و مردم به شیوه آنزمان از کوچه ها قرآن آویزان کردند تا از آن بلا مصون باشند. باور بر این بود که هر که از زیر قرآن گذر کند در زینهار باشد.
در محوطه کوچه ها فرش گسترده روضه خوانی ها برپا گردانیدند.
کارشان به جایی رسید که در یک روز یکی از نوه های آقا میر فتاح مجتهد تبریزی را سوار الاغ گردانیده به آن کوی آوردند و در کوچه ها گردانیدند تا مردان و زنان دست و دامنش را ببوسند.
آقا میر فتاح مجتهد، خانه اش در تبریز اجاق می بود . مردم به خاطر ترس از وبا نذرهایشان را به اجاق میرفتاح می بردند و ارمغانها به سوی انجا روانه میکردند.
میگویند در نوبتی دیگر که وبا آمده بود (یعنی در سال ۱۲۴۳ خورشیدی) وبا در تبریز عده زیادتری را کشته بود و مردم همچنان متوسل به نذر و نیاز به اجاق آقا میرفتاح میکردند و یکی از پسرهای آقا میرفتاح مجتهد را در کوچه های تبریز میگرداندند اما آن پسر خود وبا گرفت و مرد!
مردم گفتند: آقا، وبا را به تن خویش پذیرفت
و بدین ترتیب همین اتفاق مرگ پسر میر فتاح ، ایمان شان به او بیشتر هم شد.
بهرحال وبا کار خودش را میکرد و روزانه چند صد تن را روانه قبرستان میکرد.
یکی از سودهای دانش های اروپایی آن است که جلو وباهای بزرگ را گرفت.
(منبع: کتاب زندگی من، احمد کسروی- صفحه۵۶)
و این میرفتاح همان است که نخست فتوای جهاد علیه دولت تزاری روس داد اما هنگامی که پانزده روز پس از صدور حکم جهاد و آغاز جنگ از طرف مجتهدین نجف و ایران، لشکر روسیه تزاری به فرماندهی ژنرال پاسکویچ وارد تبریز شد، میرفتاح به همراه جمع بزرگی از مردم شهر به پیشواز لشکر اشغالگر شتافت.
وی حتی برای یاری رساندن بیشتر به روس‌ها، مردم را بر ضد شاهزاده عباس میرزا شوراند؛ کار تا جایی پیش رفت که مقلدینش حتی کاخ شاهزاده عباس میرزا را غارت کردند و انبارهای آذوقه، اسلحه‌خانه‌ها و زرادخانه‌ها (به ویژه کارخانه توپ‌ریزی) را دست‌نخورده تحویل سپاهیان روسیه تزاری دادند.

۲۶ بهمن ۱۴۰۳

روز عشق

به صحرا شدم
عشق باریده بود
چنانکه پای در برف فرو شود در عشق فرو شدم
«بایزید بسطامی»
روز عشق بر همه شما خجسته باد ❤️❤️❤️❤️
May be an image of heart and text that says 'you'
All reactions:
68

جناب آقای مستضعف

اوائل انقلاب يک آقای لاغر اندام ريشوی ميانسالی راوزير کشاورزی کرده بودند ، اسمش يادم نيست ، بگمانم چيزی بود مثل شيبانی ...يا چيزی در همين مايه ها .
اين آقای وزير برای آنکه نشان بدهد چقدر مستضعف پرور است اولين کاری که کرده بود اين بود که دستور داده بود همه ميز ها و مبل های اتاق کارش را بيرون ريخته بودند و خودش توی اتاق روی يک بالش می نشست و به سبک و سياق دوران خواجه نصير الدين طوسی و خواجه نظام الملک به رتق و فتق امور می پرداخت !
يادم ميآيد در همان اوائل انقلاب يک روز رفته بودم وزارت اطلاعات و جهانگردی که نامش را وزارت ارشاد ملی گذاشته بودند و آقايی بنام ميناچی بر آن وزارت ميکرد .
من رفتم توی اتاق مدير کل امور اداری ؛ديدم دارند مبل های شيک را بيرون می برند و جايش صندلی های معمولی ميگذارند .
پرسيدم : اين چيکاری است ؟
گفتند : ای آقا ! حکومت ما حکومت مستضعفين است !در حکومت مستضعفين که نمی شود روی مبل های طاغوتی نشست !
حالا چهل و چند سالی از آن روز ها گذشته است و می بينيم که همين حکومت مستضعفين چه دماری از روزگار همين مستضعفين در آورده است .
وقتی تاريخ را ورق می زنيم ؛ می بينيم تازيانی هم که با شعار " سيد قريشی و سياه حبشی برابرند ! " ايران را فتح کردند ؛ بسرعت به غارت مردم و تحميل ماليات های گوناگون سرگرم شدند . مردم ايران بصورت موالی در آمدند ؛ مادران و خواهران ما به اسيری رفتند و در بازار های برده فروشان فروخته شدند و کشاورزان ايرانی با از دست دادن آزادی و زمين های خود محبور شدند به عنوان کارگران کشاورز در اراضی خودشان به بيگاری بپردازند و نان بخور و نميری دريافت کنند .
من چهل و پنج سال پيش ؛ کتاب " تاريخ دروغ " را در ايران نوشته ام و در ايران هم چاپ شده است . به نقل از همين کتاب برايتان بخوانم که :
..... عثمان روزی که کشته شد يکصد هزار دينار طلا و يک ميليون درهم وجه نقد داشت و املاک او در وادی القری و حنين صد هزار دينار ارزش داشت ( بنقل از مروج الذهب مسعودی )
زبير بن عوام ؛ هزار اسب و هزار کنيز داشت و تازی ديگری بنام زيد بن ثابت بقدری طلا و نقره از خودش باقی گذاشت که پس از مرگش ورثه اش با کلنگ وتيشه شمش های طلا و نقره را شکستند و بين خود تقسيم کردند ....
خيال ميکنيد اين ثروت های افسانه ای که پا برهنگان تازی به آنها دست يافته بودند از کجا آمده بود ؟تاريخ را بخوانيد .
May be an image of text
All reactions:
Bijan Eftekhari and 72 others

۲۴ بهمن ۱۴۰۳

آدم ها ....و آدم ها


در افغانستان یکی از بندگان ببوی حضرت باریتعالی - از آن آدم های آسمان جل آس و پاسی که زمین فرش شان است و آسمان لحاف شان و از زور بی کفنی زنده اند - دختر هفت ساله خود را بعنوان خمس  به ملای هفتاد و چند ساله روستایش بخشیده است و  گفته است دست ما دامن شما  روز قیامت !!
این آقای مستضعف الممالک  به خبر نگار بی بی سی گفته است : چون آهی در بساط نداشتم تا خمس امسالم را کار سازی کنم  دختر هفت ساله ام را به ملای ده داده ام تا در آن دنیا شفیع گناهانم بشود و مرا به  روضه رضوان برساند .
ناصر خسرو حق داشته است که میگفت :
ز دانا مویی ارزد بر جهانی
نیرزد صد سر نادان به نانی
در امریکا اما ؛ یک خانم هشتاد و چند ساله امریکایی بنام  " روث " یک میلیون دلار از دارایی خود را به یک مجله ادبی در شیکاگو بخشیده است تا این مجله که در آستانه تعطیلی بود  از انتشار باز نماند .
سر دبیر مجله میگوید : خانم روث در یکی دو سال گذشته تعدادی از شعر ها و سروده های خود را برای ما فرستاده بود که هیچکدام شان در مجله ما چاپ نشدند
مولانا هم حق داشت که میگفت :
آب از سر تیره است ای خیره خشم
پیش تر بنگر ؛ یکی بگشای چشم
May be art of 5 people and child
All reactions:
Bijan Eftekhari and 55 others

۲۳ بهمن ۱۴۰۳

خر خودتی !

میرویم رستوران. میخواهم غذا سفارش بدهم ، زنم میگوید : گوشت قرمز نخوری ها ! چربی و شوری هم ممنوع!
خودش برای من سفارش غذا میدهد .نوعی ماهی که طعم مرداب میدهد.
یک کاسه هم انواع و اقسام سبزیجات جلویم میگذارند
ماهی را با زور و زحمت و نفرت می لمبانم. هنگام خوردن سبزیجات حس میکنم تبدیل به گوسفندی شده ام که فقط بع بع نمیکند
دو روز بعد با رفیقانم میروم رستوران. بمن میگویند : حسن جان! حالا نسرین اینجا نیست ! هر غذایی دلت میخواهد سفارش بده !
من هم یک فقره نیویورک استیک سفارش میدهم همراه با دو سه تا لیوان از آن شراب های پیلپا . لب و لوچه ام را آب میکشم میآیم خانه
زنم میگوید : ناهار خوردی؟
میگویم : یس
می پرسد : چه خوردی؟
میگویم : ماهی قزل آلا!
طوری نگاهم میکند انگار میگوید : خر خودتی!

نقاشی از : علیرضا اسپهبد
May be an illustration
All reactions:
5