دنبال کننده ها

۹ خرداد ۱۳۹۴

واژگان نفرت انگیز ...

آقا ! اگر از ما دلخور نمیشوید و فحش مان نمیدهید ؛ دل به دریا میزنیم و میگوییم ما سالهای سال است از چند واژه بدمان میآید . بد جوری هم بدمان میآید .
یکی شان واژه  " خلق " است که از بس توسط روبهان و شغالان  دست مالی شده  ؛ آدمیزاد با شنیدن کلمه " خلق " عقش میگیرد و بیاد مسعود رجوی و کیانوری و فرخ نگهدار و مابقی سینه چاکان خلق می افتد .
آن دیگری واژه " انقلاب " است که گویی همراه خود نکبت و مرگ و آوارگی و جنگ و کشتار و ویرانی و سفاهت و بلاهت و شقاوت و آدمکشی و خمینی و خلخالی و مفاعیل خمسه و احمدی نژاد و رفسنجانی و خامنه ای و شجره خبیثه ملایان و روضه خوانها را برای آدمیان هدیه میآورد .
آن دیگری واژه  " شهید " است که با شنیدن آن تن آدمی به رعشه می افتد و سیمای کریه لاجوردی را در برابر خود می بیند و بوی گنداب اسلام ناب محمدی مشامش را میآزارد .
تازگی ها هم یک واژه جدید به جمع واژگان نفرت انگیز افزوده شده که مثل نقل و نبات از در و دیوار میبارد
این واژه که تنها برای نان قرض دادن و خر رنگ کنی از آن استفاده میشود کلمه بیچاره و بی زبان و بی پناه و بیگناه  " استاد " است که رندان  شب و روز و وقت و بیوقت آنرا بپای این و آن  میریزند و یارو را به عرش اعلا میبرند و هیچ هم حالی شان نیست که آخر ای پدر آمرزیده ! آن بنده خدایی که چهار خط شعر بند تنبانی نوشته یا دلینگ دلینگ روح خراشی  راه انداخته ؛ چه گلی بسر بشریت زده یا چه تخم دوزرده ای کرده  است که باید " استاد " خطابش کنیم ؟
خلاصه اینکه : آقا ما امروز بد جوری کفری شده ایم . ببخشایید ما را بابت بد زبانی مان . 

۶ خرداد ۱۳۹۴


خدایان ایرانیان
سعیدی سیرجانی در همایشی به مناسبت هزارمین سال سرایش شاهنامه (کلن 1990م.) به برخوردهای گوناگون سرایندگان ایرانی به "خدا" اشارۀ کوتاهی کرد:
" برخورد شیخ سعدی برخورد راحت قرآنی است. او شیخ مسلمان است؛ مسلمان کافرکُش! (خود به قتل کافر اعتراف می کند) "هندو را نگونش به چاهی درانداختم"! او می خواهد ترویج اسلام کند؛ صادر کند اسلام را.
از خدا دان خلاف دشمن و دوست - که دل هر دو در تسلط اوست
او خدای قرآن را می شناسد و می داند: قهار است؛ جبّار است، قاتل است؛ کشندۀ مشرکین است؛ بنابراین هر بدی که پیش بیاید؛ هر بلایی که بر شهری نازل شود، نسبتش را می‌دهد به خدا. (مدعی می شود) بندگان چون عبادت خدا را نکردند؛ کفران نعمت کردند؛ خدا حکم داد که شهرشان زیر و رو شود؛ سقف بر سرشان بریزد. خدای سعدی عیناً مانند چنگیز خان مغول نشسته بر مسند و شمشیر می کشد و شکم پاره می‌کند:
به تهدید چون برکشد تیغ حکم - بمانند کرّوبیان صُم بُکم"(1)
سعیدی سیرجانی سی سال پیش از آن سروده بود: "ای شیخ، من خدا ناشناسم اگر "این" خداست"(2):
خدائى‌که جز در زبان عرب - به ديگر زبانى نـفهمدکلام -خدائى‌که ناگه شود درغضب --بسوزد به کين خرمن‌خاص‌و عام
...
روشن است که در برابر چنین خدایی همه دان و همه توان، "بنده" شهامت بکار بردن عقل و جرأت شک کردن در "باورهای با شیر اندرون شده" را نمی یابد. بدین سبب در جوامعی با چنین مؤمنانی نوجویی و ابتکار رواج ندارد.
طرف دیگر چنین "خداشناسی" اینستکه "مؤمن" در عین زبونی و تسلیم خود را وابسته به قدرت او می یابد و باید حاضر باشد برای جلب"لطف" او به هر کاری دست بزند و در راهش از "قتل مشرکین، غارت ملحدین و تنبیه نافرمانان.." ابا نداشته باشد. از آنجا که دستش به خدا نمی رسد همۀ اینها را در خدمت "نمایندگان" او بر روی زمین انجام می‌دهد و باید در برابر آنان نیز تسلیم محض باشد:
".. به افعالِ خداوند یا کسانی که بر افعال آنها اعتراض جایز نیست ، رضایت بدهد و آنها را بپذیرد، اگر چه موافق میل او نباشد"(نصیرالدین طوسی)
از نظر تاریخی چنین "خداشناسی" که آنرا "الهیات وحشت"(3) نیز می نامند، بازتاب نیازهای زندگی بدوی قبیله‌ای است که در آن رئیس قبیله مالک جان و مال همۀ وابستگان است و وابستگی بی‌چون و چرا به او باعث احساس ایمنی و قدرت می شود.
خدای عارفان
عارفان برای آنکه بندگی انسان را تحمل پذیر کنند، با ادعاهایی واهی به تخدیر ذهنی او می ‌کوشند: برای او جایگاهی والا قائل می‌شوند؛ تا بدانجا که مدعی‌‌اند مقصود از آفرینش، انسان بوده است! (4)
اما در نهایت همانجایی درجا می زنند که خداشناسی بدوی برای انسان قائل است:
بر کف شیر نر خونخواره‌ای - غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ (مولوی)
بدین سبب از راهی دیگر وارد می‌شوند و ادعا می کنند کششی میان خدا و بنده وجود دارد که سرسپردگی بی چون و چرا را داوطلبانه می‌سازد! بنده مشتاق ایمان به چنین خدایی است و باید بندگی خود را با شور و شوق بپذیرد. سیرجانی دراین باره می‌گوید:
"یک نوع (برخورد دیگر به خدا) برخورد عرفانی مانند برخورد مولوی است. برای مولوی هیچ بدی در دنیا وجود ندارد ؛ هیچ رنجی وجود ندارد. هر چه هست و نیست ما را به او نزدیک می کند؛ به سوی او می کشاند، بنابراین (انسان) گل خندانی است که مجبور به خندیدن است
گل خندان که نخندد چه کند ؟ - پیرهن را ندراند چه کند؟"(5)
همۀ هستی و در فراز آن انسان باید داوطلبانه و عاشقانه یوغ بندگی خدا را بر گردن نهد:
آفتاب ار ندهد تابش و نور - پس بدین نادره گنبد چه کند؟
البته کشش به سوی خدا و "عشق" به او تغییری در موقعیت مؤمن نمی‌دهد و او همچنان همچو شتری است که افسارش در دست دیگری است:
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم - همچون زمام اشتر بر دست ساربان (سعدی

۵ خرداد ۱۳۹۴


باید از قول کارل پوپر بگویم که :
آن کسی که این جهان را تبدیل به جهنم کرده است مجبور است قانع ات کند که بهشت جای دیگری است
ضمنا اجداد ما قرن ها پیش گفته اند که :انسان ، گرگ انسان است

امام هفت خط !
از شیخ علی تهرانی شوهر خواهر آقای عظما پرسیدند :
چطور است که در اوایل انقلاب از مجاهدین و فداییان و توده ای ها بگیر تا حزب اللهی ها و اصلاح طلبان و ملی میهنی ها و بسیجی هاوپاسداران و فداییان اسلام ، همگی خودشان را خط امامی میدانستند ؟
در جواب گفت : برای آنکه جناب آقای امام خودشان هفت خط بودند