دنبال کننده ها

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۴

عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است .

آقا ! ما پس از نود و بوقی سال ؛ کلی پشم و پیله به باد داده ایم و سرد و گرم روزگار چشیده ایم و در این عمر کوتاه مان  از مصر و شام و روم و عراق عجم و عراق عرب بگیر تا اقالیم سبعه و ممالک ماوراء النهر و ترکستان و دشت قبچاق و بلاد چین و ماچین و جاوه و بنگال و سیلان و حبش و زنگبار و گجرات و عدن و و برزیل و آرژانتین و شیلی و مکزیک و ممالک متمدنه آتازونی را دیده ایم وبا انواع و اقسام آدمها  - از نویسنده و شاعر و روشنفکرش بگیر تا دزد و دغل و حرامی و چاچول باز وقرشمال غلبیل بند -  نشست و بر خاست داشته ایم . 
آنوقت ها هم که مملکت مان اینجوری مملکت امام زمانی نبود و هر پهن پا زن جلنبری امام و نایب امام و رهبر معظم نشده بود ؛ به اقتضای " روزنومه چی " بودن مان ؛ با وزیر و وکیل و استاندار و نمیدانم شازده و قاپوچی باشی فالوده خورده ایم و از هر کدام شان هم چیزی یاد گرفته ایم . 
اما خدا بسر شاهد است تا امروز آدمیزادی حرامزاده تر و خشتمال تر و بی شرم تر و بخو بریده تر از این ابوابجمعی جمهوری نکبتی اسلامی ندیده ایم . 
اصلا آقا ! یکدانه روده راست توی شکم هیچکدام شان نیست . هزار تا قبا میدوزند که یکی شان جیب ندارد . هزار تا کیسه میدوزند که یکی شان ته ندارد . انگاری به دنیا آمده اند تا دروغ و خباثت و یاوه و هرزه درایی و رذالت را عالمگیر بکنند . 
ببینید ؛ یک آقایی - یعنی یکی از همان دکاتره ای که هر جا عروسی است پاچه ور میمالند و هر جا عزاست یقه میدرانند - تازگی ها عینهو خرمگس معرکه و خروس بی محل پریده اند وسط میدان و در دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه تهران فرمایشاتی فرموده اند که هم مرغ پخته را به خنده وامیدارد هم اینکه مصداق عینی آن ضرب المثل ایرانی است که : 
عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است . 
ایشان میفرمایند : 
" ....شما هیچ تصوری از قدرت امروز جمهوری اسلامی ندارید . انرژی هسته ای و ممانعت از دستیابی به سلاح هسته ای بهانه ای بیش نیست . 
قدرت های غرب و شرق مطلع اند که ما امروز به نوعی از انرژی دسترسی پیدا کرده ایم که قادریم در هر نقطه از کره زمین ایجاد زلزله کرده و بدون مضرات تشعشعات رادیو اکتیو ؛ تمام سازه های دست بشر را در شعاعی بسیار بزرگتر از دامنه اثر قوی ترین سلاحهای هسته ای نابود کنیم !!
ما این قدرت را داریم که هر زمان در هر نقطه از دنیا بخواهیم جریان برق را قطع و در کار تمام سیستم های الکترونیکی  اختلال ایجاد کنیم !!" 
آقا ! ما میدانیم که گهگاه آدمیزاد از زور لاعلاجی به خر میگوید خانباجی 
این را هم میدانیم که بقول حکیم توس : نشاید سیاهی زدودن ز شب - ز بد گوهران بد نباشد عجب 
این را میدانیم که از دیگ خالی کاسه پر نمیشود و کوزه خالی هم زود از سر بام می افتد .
این را میدانیم که این آقای آقا بله چی بادنجان دور قاب چین بله قربان گو ؛ قاری مفت دیده عزای ابوی محترمش را گرفته . 
این را میدانیم که بقول گفتنی ها ؛ شیرین نشود دهان به حلوا گفتن .
این را هم میدانیم که حضرت مولانا نصیحت مان کرده و فرموده اند : 
زاحمقان بگریز چون عیسی گریخت 
صحبت احمق بسی خونها بریخت 
همه اینها را میدانیم اما خدا بسر شاهد است آدم دلش میخواهد زمین دهان باز بکند و ببلعدش . 
آخر خشتمالی و دروغ و دغل تا چه حد ؟ یکی نیست از این آقای دوختور بپرسد که : تو که چنین آوازی داشتی چرا جلوی جنازه مرحوم ابوی نخواندی ؟ 
اگر شما چنین توانایی های داشته و دارید چطور است که مرحوم مغفور صدام حسین افلقی کافر بعثی !توانست جام زهر را به کام آن امام مرحول مغفول مفلوک تان بریزد و حالا هم عربستان در سوریه و یمن کنده نیمسوز توی ماتحت نامبارک تان می چپاند ؟ 
اصلا اگر شما چنین قدر قدرتی هستید پس آن روزهایی که ارتش اسراییل خیابان های غزه را شخم میزد کجا بودید ؟ نکند زیر سایه درخت طوبی  چرت میزدید ؟ شما که نی زنی بلد بودی چرا آقا دایی ات از حصبه مرد ؟ 
و حرف آخر اینکه : 
ای سگ گرگین زشت از حرص و جوش 
پوستین شیر را بر خود مپوش .

۹ اردیبهشت ۱۳۹۴


در چنبر زندگی
آقا ! دور از جان شما ما امروز دوازده ساعت کار کردیم . دل مان میخواست برویم کوه و دشت و بیابان بلکه هوای تازه ای بخوریم و نفسی بکشیم اما چنان در چنبر این زندگی گیر کرده ایم که رفتن به کوه و دریا هم دیگر برای مان در زمره آرزوهای دور و دراز در آمده است . یاد یک داستانی افتادم .
يک آقايی ؛ يک خری داشت و هر روز خدا گندم بارش ميکرد و ميبرد آسياب و آرد بارش ميکرد و ميآورد خانه ؛
يکی بهش گفت : به اين حيوان بيچاره يک روز هم استراحت نميدهی ؟؟
صاحب خر گفت : چرا بابا ! روزهای جمعه ميبرمش کوه ؛ سنگ بارش ميکنم ميارم ده ....!!!
شعر معروفی هم هست که به گمانم از انوری است و مضمونش اين است که :
خرکی را به عروسی خواندند
خر بخنديد و شد از قهقهه مست
گفت : من رقص ندانم به سزا
مطربی نيز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا
کا ب نيکو کشم و هيزم چست
حالا حکايت ماست در اين ينگه دنيا !!!!



مرگ حق است !
میگویند : روزی مرحوم محمد رضا شاه پهلوی از مرگ یکی از استادان نامدار دانشگاه تهران ابراز تاسف کرده بود
استاد زنده یاد سعید نفیسی در پاسخ آن خدا بیامرز به طنز و کنایه گفته بود :
قربان ! مرگ حق است ! علی الخصوص در ایران !

انسان باوجود همه کجروی ها وکاستی هایش ، محور عالم است
ما همه گرسنه دوست داشتن همنوعان خود هستیم
برای آدم گرسنه نان نپخته نیز همچون عسل گوارا و شیرین است
" ماکسیم کورکی "
جنگ خلقان همچو جنگ کودکان
جمله بی معنی و بی مغز و مهان
جمله شان گشته سواره بر نی ای
کاین براق ماست یا دلدل پی ای
" مولانا "

ما را نفرمودند !!
------
در مجلسی که چندین و چند سال پیش بیرجندی ها برای تجلیل از اسدالله علم (وزیر دربار و نخست وزیر و ....) ترتیب داده بودند بطور اتفاقی یاتصادفی یا به توصیه ابراهیم صهبا ، خسرو شاهانی را هم دعوت کرده بودند 
شاهانی میگفت :
آنجا همه با خانم های شان بودند و من تنها بودم و کسی را نمی شناختم 
گیلاس مشروبی داشتم وگاهی لبی با آن تر میکردم
ناگهان یکی از آقایان نظامی گیلاس خود را بلند کرد و گفت :
- می نوشم بسلامتی جناب آقای علم
همه گیلاس های خود را بلند کردند . من هم گفتم : بسلامتی شما عزیزان که حضور دارید .
باز مشغول کار خود شدم و توجهی به دیگران نداشتم
دقایقی بعد آقایی که فرمان بسلامتی جناب آقای علم داده بودمرا مخاطب قرار داد و گفت :
چرا گیلاس خودتان را به سلامتی آقای علم بلند نکردید ؟
من هم گفتم :
در دیاری که شعور همه کم میگردد
صدر اعظم اسدالله علم میگردد !
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ، بساطی بر پاشد و همه از من فاصله گرفتند و هر چه فحش و بد و بیراه بود نثارم کردند
نفهمیدم چطور از آن مجلس مرا بیرون انداختندو چطور خودم را به خانه رساندم
خلاصه اینکه : فقط مرا نفرمودند !!
"از یاد داشت های نصرت الله نوح "
نقل از : دفتر هنر -
شماره ۲۲

مقام خدایی 
میگویند : حق سبحانه و تعالی پیش بهلول فرشته ای را فرستاد که : چه خواهی که بتو دهم ؟
بهلول در جواب گفت : 
یک وجوب وجود است که بکار آید که عبارت از خدایی است ، آنرا برای خود برداشته ای دیگر چه کار آمدنی که به من دهی ؟ 
همت ات همین است ؟