دنبال کننده ها

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰


سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار(1)

ناصرالدین شاه سه باربه اروپارفت.هرباربرای چندماه ملک رابه نایب السلطنه میسپرد وهمراه صاحب منصبان مملکتی ودرباریان بانفوذ،ایران را به قصدسیاخت فرنگ ترک میگفت ودراین سفرها ازروسیه،عثمانی،آلمان،بلژیک،انگلیس،فرانسه،سویس وایتالیاواتریش دیدن کرد.شاه رغبتی تمام به خاطره نویسی داشت.درنتیجه"مشاهدات این سفرفرخنده اثررابه عادت سایراسفارملوکان"به شکل سه سفرنامه ازخودبه جاگذاشت.

"...یکی ازدخترهای والی منتگرو هم مقابل ماپهلوی ولیعهد روس نشسته بود.این دوتاخیلی خوشگل بودند...من خیلی دلم میخواست که تمام وقت رابادختروالی حرف بزنم.اماامپراطوریس پهلویم بود.بایدبااوحرف میزدم .دوکلمه بااوحرف می زدم هشت کلمه بادختروالی.

"دخترخوش راه خوبی بود"

اماسرمیزکه نمی شدبااو

"انگلک کرد"!!!

بااوخیلی

"صحبت های نازک ونزدیک"

به کارکردیم

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

صفحه اصلی | اجتماعی | آنکه میخندد؛ و آنکه می گرید

آنکه میخندد؛ و آنکه می گرید

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
هموطنان آذربایجانی ما ضرب المثلی دارند که میگوید: آنکه می گرید یک درد دارد اما آنکه می خندد هزار درد .
برتولد برشت میگوید : آنکس که می خندد هنوز خبر فاجعه را نشنیده است .
و همولایتی های گیلانی ام هم اصطلاحی دارند بنام " درد خنده " . یعنی وقتی نمی توانی از زور درد گریه کنی ؛ می خندی ؛ حالا نخند کی بخند . این را میگویند درد خنده .
در زمان و زمانه ای که بقول مولانا :
احمقان سرورشدستند و زبیم
عاقلان سر ها کشیده در گلیم
در زمان و زمانه ای که :
هر جا که سری بود فرو رفت به خاک
هر جا که خری بود بر آورد سری !!
در زمان و زمانه ای که بقول حافظ :
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد
در زمان و زمانه ای که بقول سنایی :
هر که ظالم تر است ملک او راست
در زمان و زمانه ای که انتخابات آزاد ؛ انجمن های آزاد ؛ روزنامه های آزاد ؛ مجالس آزاد ؛ و همه آنچه که رنگ و بوی آزادی و آزادگی دارد به افسانه ها پیوسته است ؛ " طنز " تنها پناهگاهی است که انسان به آن پناه می برد و از زبان کوته آستینان سخن میگوید و درد هایشان را با ایماء و اشاره و طنازی و لوندی باز میگوید .
طنز ؛ یعنی نگاه انسان معترض . نگاه انسانی آرمانگرا به جهان و انسان و پیرامونش . طنز پرداز کسی است که برای ارزش های مرسوم قرار دادی تره هم خرد نمی کند ؛ لاجرم همواره گرفتار درد سر و پریشانی و آوارگی و فقر و فلاکت وداغ و درفش و شکنجه و زندان است .
چهره طنز در ایران متاسفانه در پرده ابهام مانده است . بسیاری از شاعران و نویسندگان بزرگ ما ؛ طنز پردازان شگفت انگیزی هستند اما بسبب ملاحظات دینی و اخلاقی و سنتی ؛ چهره طنز آنان نا شناخته مانده است .
عطار ؛ از بیم گزمگان و متشرعان و زور مداران ؛ حرف های حسابی زمانه را بر زبان دیوانگان ( بهلول ) میگذارد . سلمان ساوجی عبید زاکانی را " جهنمی هجا گو " می نامد . سعدی هم هزلیات و هجویات و اشعار سراسر از طنزش تا این اواخر در هیچیک از کلیاتش چاپ نشده بود . دهخدا هم از ترس حکومتیان ؛ نام نوشته هایش را " چرند و پرند " گذاشته تا به این بهانه بتواند از چنگال مفتشان بگریزد .
اما طنز پرداز ؛ برای آنکه زبان سرخش سر سبزش را به باد ندهد ؛ شگرد های مخصوص بخود را بکار میگیرد . دو پهلو حرف میزند تا چماق بدست چماقداران ؛ و شمشیر به دست شریعتمداران ندهد . دو نمونه از اینگونه طنز را برای شما باز گو میکنم :
به گلپایگان رفت شخصی ز اردو
که قاضی شود ؛ صدر راضی نمیشد
به رشوت خری داد و بستد قضا را
اگر خر نمی بود قاضی نمیشد .....
انوری میگوید :
دی محتسبی به راه دیدم
بر دست گرفته چوب ارزن
مهرو زنکی گرفته ؛ میزد
نظاره بر او ز بام و روزن
پرسیدم از آن میان یکی را
کان چوب چرا زند بدان زن ؟
گفتا : زنکی است روسپی این
و آن محتسبی است روسپی زن !
می بینید که شاعر ؛ با دو پهلو سخن گفتن ؛ راه گریز از داغ و درفش را برای خود باز گذاشته است .
متاسفانه ؛ در جامعه ما ؛ طنز پرداز بزرگی چون عبید زاکانی خیلی دیر شناخته شد و یا طنز پردازان بزرگ دیگری چون مولانا و سنایی هنوز هم آنطور که باید به طنز شناخته نیستند.
وظیفه طنز پرداز این است که با سلاح سهمگین طنز قفل " توهم " را در هم بشکند
طنز نویس می خواهد با شادی ؛ درد های جهان را تسکین دهد .
طنز می خواهد مرهمی باشد به درون مضطرب انسان .انسانی که زندگی اش همواره به ترس آمیخته است .
طنز نویس انسان را از این هراس ابدی رها میکند .
رند طنز اندیش ؛ مصلحت گرا نیست . او کوشش های جانفرسای آدمیان را در این چنبره خوف و خطر ارج می نهد اما آنرا کار ساز نمی یابد .
دکتر ابراهیم باستانی پاریزی - که خود از فرزانگان عرصه ادب و تاریخ است - به نکته بسیار ظریفی در باره طنز و طنز پردازی اشاره کرده است . او میگوید :
فکاهه نویسی در ایران ؛ یک نوع مجاهدت است . از نوع ریاضت قدیم درویشان چله نشین - که چهل روز در ته چاه چله می نشستند و خوراک شان روزانه یک مغز بادام و یک انگشتانه آب بود . و این امر کار هر کسی نیست .
طنز پرداز ؛ تراژدی حیات آدمی را با حیرت و اندوه می نگرد و با بصیرتی که حاصل شعور تاریخی انسان و حاصل آنهمه شکست و رنج و عشق و فرزانگی است ؛ به وصف جهان می پردازد و شاد خویانه از آن حکایت میکند .
هنری که از طنز عاری باشد ؛ انسانی و کامل نیست .
**** *****
اینک چند نمونه از طنز پارسی :
----------------------
در سال 877 هجری که مولانا جامی عازم سفر حج بود ؛ دو تن از شعرای زمان بنام " ویسی " و " ساغری " وعده کردند با او به سفر بروند . اما در آستانه سفر ویسی به این بهانه که خری ندارد تا سوارش شود و پیاده رفتن هم برایش دشوار است از مسافرت چشم پوشید.ساغری هم که ثروتمندی خسیس بود چون از مخارج سنگین سفر حج آگاه شد ؛ از همسفری با جامی منصرف شد .
اما امیر نظام احمد سهیلی با این قطعه لطیف حق آن دو رفیق را ادا کرد :
ویسی و ساغری به عزم حرم
گشته بودند هر دو شان سفری
نیمه ی راه هر دو واماندند
آن یک از بی خری و این ز خری !
****
بیژن اسدی پور در خاطراتش میگوید :
من و عمران صلاحی از جوان ترین نویسندگان توفیق بودیم .مستخدم توفیق غروب که میشد میرفت برای بچه ها چیزی بخرد .
تا من و عمران می خواستیم چیزی سفارش بدهیم آقای حسین توفیق به مستخدم میگفت : برای بیژن و عمران هم دو تا شیر پاستوریزه با پستانک بگیر !
****
در افغانستان ؛ داوود که هم میخواست داماد ظاهر شاه باشد و هم با شوروی سوسیالیستی لاس بزند ؛ دست به کودتایی رندانه زد و ظاهر شاه را به رم تبعید کرد و بساط جمهوری در افغانستان گسترد . اما اندکی نگذشت که افسران خود او کاخ ریاست جمهوری اش را بمباران کرده و خانه و خانواده و خود او را تکه پاره کردند .
استاد خلیل الله خلیلی شاعر بزرگ معاصر افغان ؛ در این باره این دو بیتی را سروده است :
داوود ! چه خوش زمانه را پاییدی
رندانه چو رنده ؛ تخت را ساییدی
هم بر سر پادشاه جمهوریدی !!
هم خواهر پادشاه را گاییدی !!
****
مرحوم حسین توفیق - پایه گذار مجله توفیق - در جلسات هفتگی نویسندگان توفیق بصورت شوخی نیمه جدی ؛ وقتی تیتر روزنامه ها را می خواند سر بر میداشت و میگفت :
- چرا اینقدر میگویند اعلیحضرت شهریاری ؟ این که اصلا مازندرانی است !!
****
در آن روز هایی که دکتر پرویز ناتل خانلری کیا و بیایی داشت و وزیر و سناتور و رییس بنیاد فرهنگ میشد ؛ این شعر را دکتر سادات ناصری در باره او گفته است :
سه تایند دیوان مازندری
کیا و صفا ؛ پهلوان خانلری
کیا و صفا ؛ روستا زاده اند
پدر بر پدر تخم خان خانلری
صفا و کیا با دکانی خوش اند
به صد جای دارد دکان خانلری
گر از نقره زد عنصری دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان خانلری
کیا و صفا با موتور میروند
و لیکن بود بنز ران خانلری
به هر منزلی مرکبش بنز شد
ندانست قدر ژیان خانلری
ابوالقاسمی پرورانید او
ابولدوست بود آن زمان خانلری
صفا و کیا ؛ نان جو خورده اند
خورد آب جو جای نان خانلری
****
این شعر هم از شیخ الاسلام طباطبایی تبریزی است :
این خوردن شیر خر ؛ که رسمی است کهن
گیرم که کند سرخ رخ و ؛ فربه تن
این را چه کنم که بعد از این کره ی خر
گوید که : برادر رضاعی است به من ؟
****
ابراهیم صهبا ؛ شاعر نغز گوی ایرانی ؛ وقتیکه کتاب " نون جو و دوغ گو " نوشته دکتر ابراهیم باستانی پاریزی را خواند ؛ این شعر را خطاب به او سرود :
تو ای باستانی که دود چراغ
پی درس تا نصف " شو " خورده ای
به پاریز تا نیمه ی زندگی
مسلم بود نون جو خورده ای
ولی چون شدی اوستادی شهیر
فسنجان و مرغ و پلو خورده ای
به افشار چون گشته ای یار غار
بهمراه او آبجو خورده ای
دهان پاک کردی به سال جدید
که حلوا و خرمای نو خورده ای
بنازم به عیاریت ؛ چون قفا
نه هیچ از عقب ؛ نه جلو خورده ای
مقالات نغزت گواهی دهد
که نان جو و دوغ گو خورده ای !
*****
عمران صلاحی می نویسد :
در خیابان نادری ؛ کافه ای بود بنام " فرما " که پاتوق اهل قلم بود
یک شب شاعر معروفی وارد کافه میشود و شاعر معروف دیگری را آنجا می بیند .
شاعرمعروف اول میگوید : من همین حالا به هفتاد تومان پول احتیاج دارم
شاعر معروف دوم میگوید :من پولم کجا بود ؟ اینجا هم نسیه می خورم . چوب خطم هم پیش موسیو پر شده !
شاعر معروف اول میرود و بعد از یک ربع بر میگردد و سی تومان همراه با یک خودکار به شاعر دوم میدهد .
شاعر معروف دوم تعجب میکند و میگوید : تو که حالا از من پول میخواستی پس این پول چیست که بمن میدهی ؟
شاعر معروف اول گفت : دیدم کت جنابعالی از گل میخ آویزان است .بردم فروختم صد تومان . هفتاد تومانش را بر داشتم . این سی تومان هم بقیه اش است . این خودکار هم توی جیب ات بود !!
*****
* با بهره گیری از کتاب " نون جو و دوغ گو " نوشته دکتر باستانی پاریزی



۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰

هنر نویسندگی

قائممقام فراهانی ؛ همه هنر نویسندگی خود را در دو سطر خلاصه کرده است . آنجا که برای کسی مقداری گندم حواله کرده اما در همان دو سطر اسامی بسیاری از حبوبات و بقولات را آورده است

نامه قائممقام به انبار دار چنین است :

" ....انبار پناها ! ار زنی آمد مرجمک نام ؛ نخودش آمد ؛ ماش فرستادیم . برنجش میاور . گندمش ده که جو جوبکار است ..."
( ای آقای انبار دار ! اگر زنی بنام مرجمک آمد ( مرجمک در ترکی به معنای عدس است ) نه خودش آمد . ما او را فرستادیم . به رنج اش میاور . گندمش ده ....)