غلط کردیم آقا !
آقا ! بینی و بین الله ؛ ما حاضریم با دهان روزه هفت قدم بطرف قبله برداریم و به کلام الله مجید قسم جلاله یاد کنیم که این آقای زبرجد ( یعنی همین آقای زاگر برگ که اسم بی صاحب مانده اش هیچوقت روی زبان مان نمی چرخد ) این فیس بوک - یا فیس بوق - را اختصاصا و انحصارا برای ما ایرانی ها ساخته است تا هر وقت عشق مان کشید بیاییم عصاره های ذهن بیمار خودمان را به صورت این و آن تف کنیم . میفرمایید چطور ؟ حالا خدمت تان عرض میکنیم .
فرض بفرمایید یک آقای نویسنده ای که یک پایش هم لب گور است و همین روزهاست که قبض و برات آخری اش را هم بپردازد ؛ میآید توی تلویزیون بیبی سکینه و میگوید در ایام ماضی - چنانکه افتد و دانی - سر و سری عاشقانه و شرعی ! با فلان مرحومه مغفوره شاعره شهیر شهید داشته است .
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ؛ یکوقت می بینی از یمین و یسار لشکر خون آشام فحاشان و دشنام گویان حرفه ای و غیر حرفه ای با میمنه و میسره و توپ و توپخانه بسوی آن فلکزده نیمه مرده یورش میآورند و چنان زنده و مرده و جد و آبایش را میلرزانند و میسوزانند که آن بیچاره یکپا دارد یک پا هم قرض میکند و جانش را بر میدارد و میرود همان جایی که عرب نی انداخت .
یکوقت می بینی بنده خدایی فیلمی ساخته است و جایزه ای گرفته است و پیامک تلخی هم به آقای ولی فقیه کره زمین - جناب مستطاب عالی آقای ترامپ - فرستاد ه است که : های ... مستر ... خیال نکنی ما کوریم و کریم ها !! اما دوباره سر و کله دشنام گویان و مفسران و قلمزنان و قلم پردازان وسینه چاکان خلق و مبارزان روز شنبه پیدا میشود و چنان گرد و غباری راه می اندازند که هر آنچه رنگ حق و حقیقت دارد در آن گم میشود .
آقا ! ما پریشب ها خوابیده بودیم و خواب های رنگین میدیدیم . میدیدیم که رفته ایم کنار اقیانوس و داریم موج ها را میشماریم ! چنان خوش خوشان مان شده بود که اگر توپ های قزاقخانه ممد علیشاهی را بیخ گوش مان می ترکاندند بیدار نمیشدیم . یکوقت به صدای زنگ تلفن لعنتی از خواب پریدیم . گوشی را که برداشتیم دیدیم یک صدای ظریف زنانه ای میگوید : مستر گیله مرد ؟
گفتیم : بله خانم جان ! خودمان هستیم . این نصفه شبی ما را زابرا کرده اید ها ! خب ؛ حالا چه فرمایشی داشتید ؟
میگوید : شب بخیر آقای گیله مرد . تبریک میگویم . کونگراجولیشن !
گفتیم : خانم جان تبریک برای چی ؟ نکند گاومان زاییده ؟
میخندد و میگوید : شما از طرف آکادمی علوم سوئد برنده جایزه ادبی نوبل شده اید !
به تته پته می افتم و با لکنت زبان میگویم : ما ؟ فکر نمیکنید عوضی گرفته اید ؟ ما و جایزه نوبل ؟
میگوید : شما برنده جایزه نوبل در رشته پرت و پلا نویسی شده اید
میگوییم : خانم جان ! به حضرت عباس عوضی گرفته اید . جان مادرتان کار دست مان ندهید . ما بقدر کافی بد بختی داریم بدبخت ترمان نکنید پلیز !
میگویند : کدام بد بختی مستر گیله مرد ؟ شما هشتصد نهصد هزار دلار پول گیرتان میآید . محبوب و مشهور عالم میشوید . تمام عالم و آدم کلاه شان را به احترام شما از سر بر میدارند . این کجایش بدبختی است ؟
میگوییم : خانم جان ! به همان دست های بریده حرضت عباس شما ایرانی ها را نمیشناسید . شما نمیدانید ما چه ملتی هستیم . نمیدانید ما چه ملت شریفی هستیم . نمیدانید ما چگونه همه پدیده های هستی را به گند میکشیم . اگر ما این جایزه را بگیریم از همین فردا پس فردا در همین فیس بوق صدهزار جور تهمت و افترا حواله مان خواهد شد . خواهند گفت دوره آن خدابیامرز مامور عالیرتبه ساواک بوده ایم و با اعلیحضرت همایونی پالوده خورده ایم . خواهند گفت در زندان اوین همراه مرحوم مبرور لاجوردی در شکنجه جوانها دست داشته ایم . خواهند گفت قاصد و مزدور جمهوری اسلامی در امریکا هستیم . اصلا خانم جان صد ها سند و مدرک خواهند آورد که نشان میدهد ما سه چهار میلیون دلار سر این و آن کلاه گذاشته ایم . هزار چیز دیگر هم خواهند گفت خانم جان . شما را به حضرت عباس - اگر هم حضرت عباس ندارید به همان مریم مقدس تان قسم میدهم - دست از سر کچل ما بردارید . بگذارید همینجا نان و اشکنه مان را بخوریم و منت خدای عز و وجل را بجا بیاوریم . ما جایزه مایزه نمیخواهیم خانم جان . پول تان هم پیشکش تان . اصلا ما غلط کردیم خانم جان . گه خوردیم نویسنده شدیم . قول میدهیم دیگر از این غلط ها نکنیم .