دنبال کننده ها

۱۴ فروردین ۱۳۹۵

اسکندرا ...!

این رفیق روشندل هنرمندم - دکتر اسکندر آبادی -  رفیق هزار ساله ماست .هم شاعر است . هم موسیقیدان است . هم طناز است . هم زبان شناس .
آن قدیم ندیم ها ؛ هر وقت که ار آلمان به ینگه دنیا میآمد  سری بما میزد و چند روزی می گفتیم و می شنیدیم و می خندیدیم و از هنر نمایی هایش هم لذت میبردیم .
امسال عید ؛ اسکندر آمده بود امریکا . اما ما چنان گرفتار روزمره گی هامان بودیم که فرصتی فراهم نشد تا شب و شبانی را با هم بگذرانیم .
بالاخره دیشب دل به دریا زدیم و با گروهی از دوستان رفتیم شامی خوردیم و گپی زدیم و اسکندر هم در هنرنمایی سنگ تمام گذاشت
ما برای آنکه عذر بد تر از گناه خودمان را بنوعی لاپوشانی کنیم ؛  پیشدستی کردیم و با همین بضاعت ناچیزمان شعری برای اسکندر سرودیم تا از شکوه ها و گلایه های احتمالی جلوگیری بفرماییم . یعنی فی الواقع پیش افتادیم تا پس نیفتیم .
و اما شعرمان :

آمدی در شهر ما ؛ اسکندرا
برده ای دل از منا ؛ اسکندرا
گرچه غافل مانده ای از یاد من
ماهها و سالها اسکندرا
هیچ از یادت نمی کاهد دلم
روز ها و هفته ها  ؛ اسکندرا
سالها بگذشت و پنهان کرده ای
چهره از ما و منا ؛ اسکندرا
نغمه و شعر و سرودت دلنواز
پنجه ات شیرین ترا ؛ اسکندرا
نغمه سر کن ؛ داغ غم از دل بشوی
عندلیبا ؛ بلبلا ؛ روشندلا
یار داوودی و با ما سرگران
نشکنی قلب مرا ؛ اسکندرا
خانه را از بهر تو آراستیم
نامدی دیدار ما ؛ اسکندرا
میخوری می با حریفان و دریغ
نیست ات یادی زما ؛ اسکندرا
ما زیاران چشم یاری داشتیم
کرده ای بر ما جفا ؛ اسکندرا 

۱۰ فروردین ۱۳۹۵

ملوسک سابق !

میگفت : سالها پیش رفته بودم بندر عباس . صبح زود از خواب بیدار شدم . پرده های اتاق هتل را کنار زدم و نور را به داخل اتاق آوردم .
طبقه بالای هتل بودم . جلوی پنجره ایستاده بودم و به کوچه ها و خیابان ها نگاه میکردم . چشمم به یک تابلوی آرایشگاه زنانه افتاد .نوشته بود :
آرایشگاه زنانه عفیفه . ملوسک سابق !
ما هم یک رفیقی داریم که از روزی که به امریکا آمده هم اسمش را عوض کرده هم دینش را .
دینش شده  زرتشتی و اسمش هم شده  هوخشتره !
اما هر وقت میخواهد چیزی را امضاء کند می نویسد : هوخشتره . غلامعلی سابق !