دنبال کننده ها

۱۷ بهمن ۱۳۹۳

آقای قمر بنی هاشم

ما اسم رفیق مان را گذاشته ایم آقای قمر بنی هاشم .
این آقای قمر بنی هاشم در جوانی هایش توده ای بود  . بعدش مائوییست شد. یک مدتی هم مصدقی بود . بعدش  نمیدانم چطور شد که دوباره شد یک کمونیست دو آتشه . از آن کمونیست هایی که آقای پل پوت و کاسترو و استالین باید بیایند جلویش لنگ بیندازند .
یادش بخیر ! آن رفیق دیگرمان دکتر محمد عاصمی  یک باراز آلمان زنگ زده بود به آقای قمر بنی هاشم و گفته بود : جعفر جان ؛ نمیدانی چقدر برایت متاسفم ! میدانم خیلی تنها شده ای رفیق .
جعفر آقا پرسیده بود : چرا برایم متاسفی ؟
و دکتر عاصمی گفته بود : برای  اینکه اینقدر تنها شده ای متاسفم . آخر توی دنیا فقط دو تا کمونیست باقی مانده اند که یکی شان فیدل کاستروست و آن دیگری جنابعالی .
باری ! این جعفر آقای مان یک کمونیست تمام عیار است . اگر بگویی بالای چشم لنین و استالین ابروست میزند دک و دنده ات را خرد و خاکشیر میکند . اهل مطالعه و تحقیق و این حرفها هم نیست . هیچی در باره فلسفه و تاریخ و ماتریالیسم دیالکتیک و اینجور چیز ها نمیداند .چهار تا اصطلاح فلسفی از این و آن شنیده است و مدام آنها را اینجا و آنجا در سخن پراکنی ها و فرمایشات خودشان تکرار میکند  . یعنی فی الواقع مصداق کامل این شعر مولاناست که :
ما که کورانه عصا ها میزنیم
لاجرم قندیل ها را بشکنیم .
پارسال یک شب جایی مهمان بودیم . جعفر آقا هم بود . مثل همه مهمانی ها کار به بحث و جدل و مناقشه و مباحثه و مرافعه کشیده شد .
جعفر آقا آن شب برای اینکه حرفش را به کرسی بنشاند با آب  وتاب میگفت : به قمر بنی هاشم فیدل کاسترو قهرمان ترین قهرمان تاریخ است !
و ما از همان شب اسم جعفر آقا را گذاشتیم آقای قمر بنی هاشم . 

۱۵ بهمن ۱۳۹۳

برادران جنگ کنند ؛ ابلهان باور کنند .

آنوقت ها که میگفتند : " برادران جنگ کنند ؛ ابلهان باور کنند " خیال میکردم جنگ برادران را نباید باور کرد . اما بعد ها دیدم تا پای مال دنیا پیش بیاید بسیار نادرند برادرانی که به جان هم نیفتند .
شاه شجاع نمونه فراموش نشدنی است .  پدر را زندانی و کور کرد و بعد ها پسرش را هم . جنگ های تمام نشدنی با برادر و برادر زاده . رابطه با زن برادر  و همدستی و توطئه با او بر ضد برادر .  تاخت و تازهای پیاپی در شیراز و اصفهان و کرمان و یزد . قرآن مهر کردن و سوگند به ازدواج  و فرستادن  برای زن پهلوان اسد بشرط آنکه یارو شوهرش را بکشد . کشته شدن این یاغی گردن کلفت کله خر  در حمام یا در راه حمام .  تکه پاره کردن و خوردن جسد .  اگر اشتباه نکنم  شاه شجاع متهم بود که با مادر خودش هم سر و سری آنچنانی دارد !
سگ کیست ریچارد سوم که پیش این شاه شاعر مسلک ؛ کودک بیگناهی بیش نیست .
شاه عباس کبیر هم پدرش را زندانی کرد .  برادر ها و دو پسرش را کور و زندانی کرد .  ولیعهدش را کشت .  و جلاد سر پسر را برای پدر هدیه آورد . لابد در سینی طلا ! با احترام . دو دستی .  زانو زد و زمین ادب بوسید و طاق شال گل بته ترمه را به آهستگی از سر بریده پس زد . و پدر  چشم های بسته و بی نگاه پسر را نگاه کرد و یقین کرد کسی که وقتی پسرش بود دیگر پسرش نیست !اصلا نیست .  و آن شاهزاده ای که تخت پادشاهی بزرگی دورا دور در انتظارش بود بدل به هدیه بی بهای جلاد شده و خیال خونخوار  " کلب آستان علی "  از رقیب خیالی آسوده شد و مالیخولیا چند روزی آرام گرفت . و با اینهمه ؛ خنجری توی قلب استخوانی شاه نشست  و " خام خوار های " گرسنه و حریصش را بجستجوی شکار فرستاد . شکار را شاه نشان میداد. وقتی میگفت بگیر . از همه طرف میریختند . مثل شکار جرگه گوشت خام را با دندان پاره پاره میکردند و می بلعیدند . خشم درنده شاه توی هوا آویزان بود . مثل عنکبوتی که به تندی صاعقه فرود آید . به یک چشم بهم زدن ؛ میگرفت و می درید  و مشتی استخوان ؛ وحشت مجسم ؛ و چنگ و دندان خونین بجای میگذاشت .
گویند این رسمی مغولی بود و از جمله ارمغان هایی است که از فرط محبت برای ما به ارث گذاشتند . لابد هواداران مغول ها هم میگویند این کشت و کشتار های خانوادگی هدیه ایرانی هاست . و اگر مغول های هندوستان این جور دوستدار و تحت تاثیر فرهنگ ایران و زبان پارسی و ادب آن نبودند  آنچنان بجان هم نمی افتادند که افتادند .
در همان زمان شاه عباس ؛ جهانگیر پسرش خسرو را کور کرد و شاه جهان برادر کور را خفه کرد و مدعیان احتمالی دیگر را کشت .
پسران شاه جهان بر سر پادشاهی بجان هم افتادند . اورنگ زیب برادران - داراشکوه ؛ مراد  و شجاع _ را شکست داد و سرشان را زیر آب کرد . پدر و سه پسر و دخترش را زندانی کرد و پدر و پسر ارشد و دختر در زندان مردند ......
از کتاب " روز ها در راه " - شاهرخ مسکوب
**
__ و ما از بازماندگان چنین جانورانی هستیم 

۱۴ بهمن ۱۳۹۳

پیامبر زن ...

ماداشتیم با خودمان فکر میکردیم  چطور است در میان یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبری که از طرف حضرت آقای باریتعالی  برای ارشاد و راهنمایی فرزندان آدم مبعوث شده اند حتی یکی شان زن نیست ؟
یعنی زبانم لال رویم به دیوار  این جناب آقای باریتعالی  با این علیا مخدرات مکرمه ای که آنان را خودشان با دست های مبارک خودشان  از دنده چپ مرد آفریده اند  مسئله داشته اند ؟
ببینید ! ما در میان اینهمه پیغمبر راستین و دروغین  - که از دور دل میبرند از نزدیک زهره را -  ماهیگیر و نجار و چوپان و راهزن و رجاله و دزد سر گردنه و چلنگر و آوازه خوان  هم داشته ایم اما آقای باریتعالی انگاری می ترسیده اند یکی از این علیا مخدرات محترمه مکرمه خوش قد و بالا را به پیغمبری مامور بفرمایند تا ما قربان قد و بالایش برویم و برای شان غزل و قصیده بسراییم .
تصورش را بفرمایید ؛ اگر بجای اینهمه پیامبر راهزن و آدمکش و مالیخولیایی و مشنگ و گردنه بند ؛ یکی دو تا پیامبر زن داشتیم آیا اوضاع احوال ما آدمیان خیلی خیلی بهتر از آن نبود که حالا هست ؟ 

۱۳ بهمن ۱۳۹۳

سر.... و ...زر

در کتاب  " روضه الصفا  " می خوانیم که :
در دوره خلافت عبدالملک مروان ؛  مردی بنام عمروبن سعید  با وی از در مخالفت در آمد و علیه وی قیام کرد .
بدستور مروان او را دستگیر و سرش را از تن جدا کردند .
مردم به اعتراض بر آمدند و شور و غوغا بر خاست
عبدالملک پرسید : این چه غوغا و فریاد است ؟
گفتند : یحیی بن سعید با جمعی از یاران خود  بر در قصر ایستاده اند و عمرو را می طلبند .
عبدالملک گفت :  از بام کوشک ( قصر ) سر عمرو را در میان اهل غوغا بینداز و ده هزار درهم هم بر سر ایشان بپاش ...
بموجب فرموده عمل کردند . مردم چون  " زر "  و " سر " دیدند ؛ بعد از بر چیدن زر  ؛ سر خود گرفتند - یعنی به خانه های خود باز گشتند .
اکنون آیا مردم زمانه ما فرقی با مردم زمانه عبدالملک مروان کرده اند ؟