دنبال کننده ها

۲۴ آبان ۱۳۹۳

این ملت زنده کش مرده پرست


خبر این است :
نجف دریا بندری سکته مغزی کرده است و در بیمارستان است
نظری به لیست کتابهایی که نجف دریابندری ترجمه کرده است می اندازم و از خودم می پرسم : آیا از میان خیل مردمان میهن مان کسی یا کسانی دسته گلی به دست گرفته و به دیدارش رفته اند ؟ آیا در کشوری که مردمانش شعار میدهند هنر نزد ایرانیان است و بس آیا در خیابان های اطراف بیمارستانی که نجف در آنجا با مرگ دست به گریبان است کسی یا کسانی از این ملت زنده کش مرده پرست را دیده اید که غمین و افسرده شاخه گلی بدست داشته باشد و آرزومند زنده ماندن نجف دریا بندری باشد ؟
آه ای زمین سوخته ......
این هم لیست برخی از کتاب هایی با ترجمه نجف دریابندری که عمر و جوانی مان را با آنها سپری کرده و افق های تازه ای را بر زندگی مان گشوده ایم :
((وداع با اسلحه، نوشتهٔ ارنست همینگوی، ۱۳۳۳
پیرمرد و دریا، نوشتهٔ ارنست همینگوی، انتشارات خوارزمی، تهران ۱۳۶۳
سرگذشت هکلبری فین، نوشتهٔ مارک توین، انتشارات خوارزمی، تهران ۱۳۶۶
بیگانه‌ای در دهکده، نوشتهٔ مارک توین
گور به گور، نوشتهٔ ویلیام فاکنر، نشر چشمه، تهران ۱۳۷۱
یک گل سرخ برای امیلی، نوشتهٔ ویلیام فاکنر, ۲۴۵ صفحه, نیلوفر, ۱۳۸۲
رگتایم، نوشتهٔ ای. ال. دکتروف
بیلی باتگیت، نوشتهٔ ای. ال. دکتروف، انتشارات طرح نو، تهران ۱۳۷۷
پیامبر و دیوانه، نوشتهٔ جبران خلیل جبران
بازماندهٔ روز، نوشتهٔ کازو ایشی‌گورو
آنتیگونه، نوشتهٔ سوفوکل
چنین کنند بزرگان، نوشتهٔ ویل کاپی (عنوان اصلی: انحطاط و سقوط تقریباً همهٔ افراد)
قدرت، نوشتهٔ برتراند راسل
تاریخ فلسفه غرب، نوشتهٔ برتراند راسل
عرفان و منطق، نوشتهٔ برتراند راسل
فسانه دولت، نوشتهٔ ارنست کاسیرر
فلسفه روشن‌اندیشی، نوشتهٔ ارنست کاسیرر
کلی‌ها، نوشتهٔ هیلری استنیلند, ۲۰۸ صفحه, کارنامه, ۱۳۸۳
معنی هنر، نوشتهٔ هربرت رید، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۵۱
تاریخ سینما، نوشتهٔ آرتور نایت
متفکران روس، نوشتهٔ آیزایا برلین
قضیهٔ رابرت اوپنهایمر، نوشتهٔ هاینار کیپهارت
در انتظار گودو، دست آخر: نمایشنامه‌های بکت، دو جلد، نوشتهٔ سموئیل بکت
تاریخ روسیهٔ شوروی، انقلاب بلشویکی، ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳، سه جلد، نوشتهٔ ادوارد هلت کار
برف‌های کلیمانجارو، نوشتهٔ ارنست همینگوی
خانه برناردا آلبا, فدریکو گارسیا لورکا, ۱۷۴ صفحه

۲۰ آبان ۱۳۹۳

خلیفه ناکام ...!

آقا ! ما اصلا توی زندگی مان یک جو شانس نداریم . این آقای باریتعالی آن بالا بالا ها نشسته است و هر وقت عشقش میکشد سنگی ؛ سنگ ریزه ای ؛ پاره آجری ؛ کلوخی ؛ چیزی میکوبد توی ملاج ما ؛ بعدش هم صدای قهقهه اش را بصورت برق و تندر می شنویم و دست مان هم به عربی و عجمی بند نیست .
آقا ! خدا بسر شاهد است ما تصمیم گرفته بودیم مسلمان بشویم . تصمیم گرفته بودیم نه تنها از همین فردا پس فردا نماز بخوانیم و روزه بگیریم بلکه بابت شصت سالی که نماز نخوانده ایم و روزه نگرفته ایم برویم دست بوس یکی از این آیات عظام و علمای اعلام  چند هزار دلاری بسلفیم بلکه در روز قیامت پیش جدشان شفیع گناهان کبیره و صغیره مان بشوند و ما را از آن پل صراط  یا بقول این گبر های نامسلمان - از پل چینوت - بگذرانند و راهی بهشت برین کنند ؛ اما این آقای باریتعالی آن بالا بالاها نشسته است و مدام چوب لای چرخ مان میگذارد و ما نمیدانیم چه هیزم تری به ایشان فروخته ایم که مدام موجباتی فراهم میکنند تا ما را روانه جهنم بفرمایند و آنجا دور از جان شما زیر درخت زقوم کنده نیمسوز توی ماتحت مان بچپانند !
میگویند حرف نشخوار آدمیزاد است . اگر آدم سفره دلش را مثل صحرای مورچه خورت جلوی دوست و رفیق و آشنا پهن نکند دقمرگ میشود . دچار مرگ مفاجات  میشود . زبانم لال زبانم لال خناق و سرسام و تب راجعه میگیرد . بهمین خاطر است که  مامیخواهیم سفره دل مان را پیش تان باز بکنیم بلکه مفری بشود و راهی به دهی گشوده شود . 
آقا !از روزی که این خلیفه مسلمین آقای ابوبکر البغدادی سر و کله شان پیدا شد و آن کشت و کشتار های فی سبیل الله را راه انداختند ما بخودمان گفتیم : مرحبا !به به ! صد مرحبا ! انگاری مولای متقیان حضرت امیر المومنین سلام الله علیه از قبر مبارک شان بر خاسته اند و میخواهند با آن ذوالفقار دو دم شان نسل هر چه کافرین و مارقین و ناکثین و منافقین و محاربین را بر دارند و کره زمین را از لوث وجود شان پاک بفرمایند . این بود که ما هم تصمیم گرفتیم برویم مسلمان بشویم بلکه خدا خدایی کرد وتوانستیم در رکاب مبارک ایشان شمشیر که نه دستکم کلاشینکف بزنیم و ثوابی برای روز آخرت مان ذخیره کنیم . اما از شانس خوش مان شایع شده است که این امریکایی های کله خر نا مسلمان ملعون حرامزاده ؛ رفته اند این خلیفه مسلمانان را با بمب و خمپاره و نمیدانم تیر و ترقه لت و پار کرده اند !
آقا ! ما که عقل مان قد نمیدهد ؛ اما آنطورها که در تواریخ خوانده ایم و آنطور ها که پدر بزرگ مان از پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر  بزرگشان نقل کرده اند در آن قدیم ندیم ها یک خلیفه دیگری هم در بغداد داشتیم که ادعای جانشینی خدا میکرد .اسمش بگمانم المستعصم بالله بود . ناگهان سر و کله یک آدم نتراشیده نخراشیده ای بنام هلاکوخان پیدا شد و خواست برود چوب توی آستین جانشین خدا بکند . هر چه ریش سفید ها و ریش سیاه ها و رقیه باجی ها و بانو زبیده ها قربان صدقه اش رفتند که پدرت خوب مادرت خوب از خر شیطان پایین بیا ؛ مگر میشود نماینده تام الاختیار حضرت باریتعالی را گوز پیچ کرد ؟ اگر یک قطره خون مبارکش بر روی زمین بریزد عالم و آدم کن فیکون خواهد شد ! اما مگر گوشش بدهکار این حرفها بود ؟  این بود که وسوسه های شیطانی یکی از این فتنه گران نخود هر آش ایرانی بنام خواجه نصیر الدین طوسی کارساز افتاد و هلاکوخان با میمنه و میسره و یک عالمه لشکر پیاده و سواره و توپ و توپخانه راهی بغداد شد و نه تنها خلیفه مسلمین و جانشین حضرت باریتعالی را چنان نمد پیچ کرد که یک قطره خون از دماغ مبارکش جاری نشد بلکه دستور داد هر چه شاعر و نویسنده و ملا و مداح و روضه خوان و قاری قرآن و نمیدانم روشنفکر و رقاص و عمله طرب در بغداد بود  جملگی را در دجله بیندازند و جهان را از لوث وجود شان پاک کنند .
حالا هم این امریکایی های کله خر پدر سوخته پای شان را جای پای هلاکوخان علیه العنه گذاشته و نه فقط خلیفه مسلمانان را ناکام و لت و پار کرده اند بلکه ما را از صرافت مسلمانی و نماز و روزه انداخته و دوباره شده ایم همان مهدورالدم کافرخسر الدنیا و الآخره  ملعون جهنمی . 
حالا فردا پس فردا اگر روی پل صراط گیر افتادیم یعنی این امریکایی های لعنتی میآیند کمک مان ؟ما که چشممان آب نمیخورد .