امروز داشتم با خودم فکر میکردم که در دوره آن خدا بیامرز ؛ نسل ما چه شعر هایی را دوست میداشت و چه شعر هایی را زمزمه میکرد ؟
شعری به یادم آمد که آنرا شاعری بنام سعید یوسف سروده بود . شعر این است :
آنکه میخواست در این مزبله
بی آنکه کراواتش را باز کند
آشیانی سازد دور از هر ناپاکی
دخترش جنده شد آخر پسرش ساواکی
و خود بی شرفش دید و ککش هم نگزید
در آن عصر و زمانه ؛ ما سهراب سپهری را شاعر نمیدانستیم . شاعر دختر مدرسه ای ها میدانستیم .
وقتیکه آن شعر معروف را سرود که : " آب را گل نکنیم " ؛ ما هوارمان در آمد که : کدام آب ؟ بجای آب در جوی ها خون روان است جناب آقای شاعر باشی !
و نمیدانستیم چه طاعونی در راه است و نمیدانستیم چگونه میهن ما را به گرداب فنا میکشانیم . وبقول اسماعیل خویی :
ما مرگ را سرودی کردیم .
ما خام سوختگان
زان آتش نهفته که در سینه داشتیم
در چشم خویش و دشمن دودی کردیم
ما کینه کاشتیم
و خرمن خرمن
مرگ بر داشتیم
یادم میآید یک شب در تبریز در یک محفل کوچک دانشجویی ؛ در حالت مستی و شیدایی ؛ شعر خسرو گلسرخی را خواندم :
بر سینه ات نشست
زخم عمیق کاری دشمن
اما ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری
از صبح فردایش تا یکماه در هراس و بیم و وحشت زندگی میکردم .
به خودم میگفتم :اگر آقایان پنهان پژوهان این شیرینکاری مستانه ام را به ساواک گزارش داده باشند باید چه خاکی بسر کنم ؟
ما را ببخشایید نسل های امروز و فردا . ما را ببخشایید ای نسل های سوخته .
بقول شاملوی بزرگ :
ما خطاهامان را معترفیم
به مکافات خطاهاست که اکنون
این سان سرگردانیم
در زمان هایی مجهول
به دیاری پر هول
وزن زنجیر ؛ کمر هامان را می شکند
زخم های تن مان خون میبارد
و چنان باری از خفت مان بر دوش است
که نه اشکی بر چشم توانیم آورد از شرم
و نه آهی بر لب از بیم .
ما را ببخشایید ای نسل های سوخته
نفرین بما
ما مرگ را سرودی کردیم
شعری به یادم آمد که آنرا شاعری بنام سعید یوسف سروده بود . شعر این است :
آنکه میخواست در این مزبله
بی آنکه کراواتش را باز کند
آشیانی سازد دور از هر ناپاکی
دخترش جنده شد آخر پسرش ساواکی
و خود بی شرفش دید و ککش هم نگزید
در آن عصر و زمانه ؛ ما سهراب سپهری را شاعر نمیدانستیم . شاعر دختر مدرسه ای ها میدانستیم .
وقتیکه آن شعر معروف را سرود که : " آب را گل نکنیم " ؛ ما هوارمان در آمد که : کدام آب ؟ بجای آب در جوی ها خون روان است جناب آقای شاعر باشی !
و نمیدانستیم چه طاعونی در راه است و نمیدانستیم چگونه میهن ما را به گرداب فنا میکشانیم . وبقول اسماعیل خویی :
ما مرگ را سرودی کردیم .
ما خام سوختگان
زان آتش نهفته که در سینه داشتیم
در چشم خویش و دشمن دودی کردیم
ما کینه کاشتیم
و خرمن خرمن
مرگ بر داشتیم
یادم میآید یک شب در تبریز در یک محفل کوچک دانشجویی ؛ در حالت مستی و شیدایی ؛ شعر خسرو گلسرخی را خواندم :
بر سینه ات نشست
زخم عمیق کاری دشمن
اما ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری
از صبح فردایش تا یکماه در هراس و بیم و وحشت زندگی میکردم .
به خودم میگفتم :اگر آقایان پنهان پژوهان این شیرینکاری مستانه ام را به ساواک گزارش داده باشند باید چه خاکی بسر کنم ؟
ما را ببخشایید نسل های امروز و فردا . ما را ببخشایید ای نسل های سوخته .
بقول شاملوی بزرگ :
ما خطاهامان را معترفیم
به مکافات خطاهاست که اکنون
این سان سرگردانیم
در زمان هایی مجهول
به دیاری پر هول
وزن زنجیر ؛ کمر هامان را می شکند
زخم های تن مان خون میبارد
و چنان باری از خفت مان بر دوش است
که نه اشکی بر چشم توانیم آورد از شرم
و نه آهی بر لب از بیم .
ما را ببخشایید ای نسل های سوخته
نفرین بما
ما مرگ را سرودی کردیم