دنبال کننده ها

۶ آذر ۱۴۰۳

قبر میفروشیم

قبر میفروشیم
در بیست سی سال اخیر ؛ اولیای محترم حضرت عبدالعظیم قبر بدیع الزمان فروزانفر بزرگ ترین استاد در تاریخ دانشگاه تهران و یکی از نوادر فرهنگ ایران زمین را به مبلغ یک میلیون تومان ( در آن زمان قیمت یک اتومبیل پیکان دست سوم بود ) به یک حاجی بازاری فروختند .
هیچکس این حرف را باور نمیکند . من خود نیز باور نمیکردم تا ندیدم .
قصه از این قرار بود که روزی خانمی به منزل ما زنگ زدند و گفتند : " من الان در روز نامه اطلاعات مشغول خواندن مقاله شما در باره استاد بدیع الزمان فروزانفر هستم "
به ایشان عرض کردم من در هیچ روزنامه ای مقاله نمی نویسم از جمله " اطلاعات " حتما از کتابی نقل شده است .
ایشان آنگاه خودشان را معرفی کردند . خانم دکتر گل گلاب ؛ استاد دانشگاه تهران - بنظرم دانشکده علوم - .
پس از این معرفی دانستم که ایشان دختر مرحوم حسین گل گلاب استاد بر جسته دانشگاه تهران هستند که عمه ایشان همسر استاد فروزانفر بود .
آنگاه با لحن سوکواری خطاب به من گفتند : آیا شما میدانید که قبر استاد فروزانفر را اولیای حضرت عبدالعظیم به یک نفر تاجر به مبلغ یک میلیون تومان فروخته اند ؟
من در آن لحظه به دست و پای بمردم . ولی باور نکردم تا خودم رفتم و به چشم خویشتن دیدم .
در کجای دنیا چنین واقعه ای امکان پذیر است ؟
از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظه تاریخی داشت ....؟
" از یاد داشت های استاد دکتر شفیعی کدکنی "
May be a doodle
See insights and ads
All reactions:
Parviz Sadrian, John Mahmoudi and 122 others

۳ آذر ۱۴۰۳

مدیر کل ده سنتی

مرا از شیراز فرستاده بودند سمنان . دوران نخست وزیری مهندس بازرگان بود .
آقای دکتر نور علی تابنده معاون اداری وزارت اطلاعات و جهانگردی - که اسمش را وزارت ارشاد ملی گذاشته بودند - مرا از شیراز به تهران خواست و گفت:
میخواهم بروی سمنان یا چهار محال بختیاری!
گفتم : عالیجناب! بروم سمنان یا چهار محال بختیاری برای چه ؟
گفت : میروی مدیر کل آنجا میشوی!
گفتم : قربان ! شما هم‌در میان پیغمبران گریبان جرجیس را چسبیده اید ؟ مرا چیکار به ریاست و‌میاست ‌و مدیر کلی ؟ به حضرت عباس من در شیراز آسوده ام ‌، از کارم هم خیلی راضی هستم
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
با لحنی پدرانه گفت : پسر جان ! جوان هستی ، تحصیل‌کرده هستی ، فرنگستان بوده ای ، آدم سالمی هستی ، پرونده ات هم پاک است ، پس برای چه مقصودی بر گشته ای ایران؟ این روزها مملکت ما به جوان هایی مثل تو نیاز دارد ، جوان هایی مثل شما باید با قبول مسئولیت این مملکت را بسازند ، شما حق ندارید به هر بهانه ای ‌ از قبول مسئولیت طفره بروید ، اگر شما به میدان نیایید همین چماقداران و اراذل و‌اوباش سکان این مملکت را بدست میگیرند ؛ آنوقت است که هر تبهکاری وزیر و هر ابلهی پیشکار و هر شاگرد آخوری صاحب منصب و هر خسی کسی میشود و مملکت را به باد فنا میدهند . یا میروید سمنان یا چهارمحال بختیاری ! هیچ عذر و بهانه ای هم مورد قبول نیست
تاملی کردم ‌و دیدم :
ز حکم اش جان نشاید برد کز هر سو که می بینم
کمین در گوشه ای کرده است ‌و تیر اندر کمان دارد
اینگونه بود که به سمنان رفتم و شدم آقای مدیر کل !
و تازه آنجا بود که فهمیدم «که این دریا چه موج خونفشان دارد »
و آنجا بود که فهمیدم با چه گرگ های گرسنه ای باید دست به گریبان بشوم .
چند ماهی ماندم و‌پوسیدم ،مدام گریزگاهی می جستم که تن رها کنم و بگریزم .
سرانجام روزی مغولان از راه رسیدند و چشمانم بستند و به زندانم بردند . به چه جرمی؟ هنوز نمیدانم.
شاید به جرم همدلی با دکتر نورعلی تابنده که درویش بود و رهبر فرقه ای از دراویش گنابادی بود ‌وبه داغ ‌و درفش خمینی گرفتار آمده بود .
پس از آن ماجراهایی بر من گذشت که به وصف ناید .
امروز که یاد ها و یادگار های گذشته را مرور میکردم چشمم افتاد به حکم انتقالم از شیراز به سمنان. دیدم چهل سال پیش حقوق ‌ومزایای ماهانه جناب آقای مدیر کل مجموعا هفت هزار و‌دویست و چهارده تومان بوده است که به پول امروز ‌‌با توجه به قیمت دلار میشود ده سنت !
ما همه چیز دیده بودیم مگر مدیر کل ده سنتی!مدیر کلی که دستمزد ماهیانه اش ده سنت بود !
See insights and ads
All reactions:
Farrokh RiazSadri, Bahman Azadi and 26 others

چارلی چاپلین وعشق

چارلی چاپلین ‌‌و عشق
When Charlie Chaplin decided to marry Oona, 30 years younger than him.
He said the following: Marry me to teach you how to live and you to teach me how to die..
She replied: No Charlie, I will marry you so that you can teach me how to grow up and I will teach you how to be young until the end.
It was a wonderful marriage, they had 8 children and lived together until Charlie died at 88.. Who loves is not hard, does not get bored, does not run away, does not leave, does not cheat, and who does not like to hide behind artificial excuses... false excuses ... fragile.
It was there when he composed the song CANDILEJAS, one of his verses prays something like this, "You came to me when I'm leaving, you're April light I gray afternoon", was dedicated to his love OONA.
وقتی چارلی چاپلین تصمیم گرفت با اونا، که ۳۰ سال از او جوان‌تر بود، ازدواج کند، چنین گفت: «با من ازدواج کن تا به تو یاد بدهم چگونه زندگی کنی و تو به من یاد بدهی چگونه بمیرم.»
اونا پاسخ داد: «نه چارلی، من با تو ازدواج می‌کنم تا تو به من یاد بدهی چگونه بزرگ شوم و من به تو یاد بدهم چگونه تا پایان جوان بمانی.»
این ازدواج فوق‌العاده بود. آن‌ها صاحب ۸ فرزند شدند و تا زمان مرگ چارلی در سن ۸۸ سالگی با هم زندگی کردند.
کسی که عاشق است سخت نمی‌گیرد، خسته نمی‌شود، فرار نمی‌کند، ترک نمی‌کند، خیانت نمی‌کند، و کسی که دوست ندارد، پشت بهانه‌های مصنوعی، دروغین و شکننده پنهان می‌شود.
در همان دوران بود که چارلی آهنگ CANDILEJAS (نور چراغ‌ها) را ساخت. یکی از ابیات این آهنگ چنین می‌گوید:
«تو نزد من آمدی وقتی که من در حال رفتنم، تو نوری از آوریل هستی و من عصری خاکستری»، که آن را به عشقش اونا تقدیم کرده بود.
May be an image of 2 people
See insights and ads
All reactions:
Farrokh RiazSadri, Zari Zoufonoun and 101 others