دنبال کننده ها

۲۱ مهر ۱۴۰۳

چرا گریه میکنی

از امریکا رفته بودم‌دبی ؛ رفته بودم برادرم را پس از سی و پنج سال ببینم .
پس از یکهفته سوار هواپیما شدم بر میگشتم پاریس.
از فراز بندر عباس و تبریز گذشتیم . از پنجره هواپیما میهنم را میدیدم .
میهنم را که گویی کهکشان ها از من دور مانده است .
بغض کرده و خموشانه می گریستم .
مردی فرانسوی کنارم نشسته بود ، مهربانانه پرسید : گریه میکنی؟
گفتم : آن خاک را می بینی؟ آن رودخانه را می بینی؟ آنجا میهن من است ؛ آنجا مادر و پدر و رفیقانم به خاک رفته اند.
آنجا جایی است که دوست داشتم به خاک سپرده شوم .
آنجا سرزمینی است که از دیدارش محروم هستم ، نمی توانم پایم را بر خاکش بگذارم. آنجا کودکی و نوجوانی ام را گم کرده ام .
آنجا سرزمینی است که همه آرزوهایم دفن شده اند .
آه …ای ایران خشم و غرور و نکبت
ای آوردگاه تباهی .
ای سرزمین نخبگان و قحبگان .
ای نامهربان .
چرا اینقدر از من دوری ؟
May be an illustration of dancing
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Bahman Azadi and 84 others

شاخ نبات


Shared with Pu
شاخ نبات چیست و کیست ؟
چرا قهرمانان تاریخی ما اغلب پوشالی هستند ؟
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

۲۰ مهر ۱۴۰۳

پناهنده نمی پذیریم

این رفیق مان - مهندس هانری- مازندرانی است . سال هاست با هم رفیق هستیم . رفیق که چه عرض کنم ، یار گرمابه و ‌‌گلستان یکدیگریم. بارها با هم سفر کرده ایم ، گاهی هم دعوای مان شده است .
هروقت خانه مان مهمانی میآید با آن یکی رفیق مان - امیر خان - دست به یکی میکنند سر بسر مان میگذارند به زن مان میگویند باید مجسمه ای از آقای گیله مرد بسازند ببرند سیاتل بعنوان یکی دیگر از دیکتاتورهای جهان کنار مجسمه آقای لنین نصب کنند ( می بینید ما چه رفیقانی داریم ؟ شما را به ابلفرز آدمی مظلوم تر و بی دست و پا تر از این گیله مرد بینوا سراغ دارید ؟ )
پریشب رفته بودیم شب شعر . رفیق مان هم کنار دست مان نشسته بود . یک آقایی آمد طرف ما و گفت : شما آقای گیله مرد هستید ؟
گفتیم : متاسفانه بله !
فرمودند :من سالهاست نوشته های شما را میخوانم اما نمیدانستم گیله مرد شماهستید !
تا ما بیاییم دهان مان را باز کنیم ، رفیق مان برگشت گفت : بله! بله ! آقای گیله مرد ایشان هستند، اما سال هاست از مازندران تقاضای پناهندگی کرده اند تقاضای شان را نپذیرفته ایم !
ما یک رفیق مازنی دیگری داریم که آنهم مهندس است . سالی سی چهل بار پا میشود کوله پشتی اش را می بندد میرود فتح قلاع اسماعیلیه ! میرود سیاه کوه ، سپیدکوه ، نمیدانم سیاه بیشه ، دیو قلعه ، قله کاسونک ، خاتون بارگاه ، خرسنگ ، شیر پلا ، مهر چال ، چین کلاغ ، کلک چال ، توچال و صدتا قله و چکاد دیگر .
شرح و تفصیلاتش را هم اینجا و آنجا می نویسد .
به دیگران میگوید به عشق کوهنوردی است که از این قله به آن قله میرود اما حقیقتش را بخواهید بمصداق «هزیمت بهنگام، بهتر ز جنگ »از هیبت فرمانده کل ساخلوی ساوجبلاغ علیا که قصد تسخیر طبرستان و رویان و گرگان و گوشمالی متجاسران مازنی را دارد کوهنوردی را بهانه کرده لاجرم « نه در سر کلاه و نه در پای کفش » از ترس رزمندگان سلحشور دارالمرز گیلان و دارالعلم دیلمستان به غارهای شیرکوه و شاهکوه پناه برده است .
ما از روی خیر خواهی و بزرگواری ، جناب عالیجاه ایلچی مخصوص مان را سویش روانه کردیم به او وعده وعید دادیم برگرد سر خانه زندگی ات ، قسم جلاله خوردیم که از گناهانش در میگذریم ! در باغ سبز نشانش دادیم و گفتیم دولت ابد مدت ما همه یاغیان و‌متجاسران را بخشیده است ، عفو عمومی داده ایم ، از خر شیطان پایین بیا ، سپر بینداز ، دو‌کلام« توبه نامه » بنویس بده دست ما شتر دیدی ندیدی ! تا کی میخواهی از ترس فرماندهان و سلحشوران دلیر دیلمستان در کوه و کمر سفیل و سرگردان بمانی ؟
او هم در جواب ما هی تیر می اندازد و هی کمان پنهان میکند و هی هارت و‌پورت میکند و خطاب به ذات مقدس همایونی ما میگوید : تقاضای پناهندگی به مازندران بنویس ما پناهندگی ات را قبول میکنیم!
آیا در میان شما کسی هست ما را از دست این مهندس های مازنی نجات بدهد ؟
May be an image of 3 people and people smiling
See insights and ads
All reactions:
Hassan Behgar and Behrooz Ghiami

دکتر عمه جان

عمه جان تا چشمش بمن می افتد با حیرت می‌گوید : چه بلایی سرت آمده پسر جان ؟ چرا اینطوری عینهو مرغ پر کنده شده ای؟ خدا نکرده مریض که نیستی؟
میگویم : چیز مهمی نیست عمه جان ، نگران نباشید ؛ چند روزی حال و احوال خوبی نداشتم ، حالا دارم یواش یواش خوب میشوم ؛ بادنجان بم آفت ندارد!
می پرسد : دکتر رفته ای؟
میگویم : هنوز نه !
کیفش را باز میکند و می‌گوید : میخواهی چند تا آنتی بیلوتیک! بهت بدهم تا همین امروز فردا خوب و سرحال و تر دماغ بشوی؟
میگویم : آنتی بیلوتیک؟ مگر می‌شود آنتی بیوتیک را بی تجویز دکتر خورد ؟از آن گذشته شما آنتی بیوتیک از کجا آورده ای؟
میخندند و می‌گوید : پارسال که ایران رفته بودم یک عالمه آنتی بیلوتیک و قرص و شربت خریدم با خودم آوردم امریکا ! این دکتر های ینگه دنیایی لاکردار ها که چیزی سرشان نمی شود ؛ فقط سرشان توی کامپیوترشان است .من هر وقت مریض میشوم سه چهار تا از همین آنتی بیلوتیک ها می اندازم بالاحالم خوب می‌شود !
پا میشوم می‌روم بیمارستان .دکترم نامش دکتر شاه است ، نام کوچکش را هرگز یاد نگرفته ام . یک نام چهار سیلابی است! تا مرا می بیند قبل از معاینه حال و احوال نوا جونی را می پرسد. دو سه تا از شیرینکاری های نوا جونی را برایش تعریف میکنم، او هم از ته دل میخندد
میگویم : دکتر جان ، بهتر است نامت را عوض کنی ؛ آخر دکتر شاه هم شد اسم؟ اگر شاه هستی پس تاج و تخت و بارگاهت کو؟
می‌گوید : چرا ؟
می گویم :مگر نمیدانی نسل هر چه شاه و ملک و سلطان و خدایگان ور افتاده؟ اگر روزی روزگاری دری به تخته ای بخورد و انقلابی بشود میآیند ترا بخاطر همین نامت دار میزنند ! آنوقت ما از کجا یک دکتر خوبی مثل حضرتعالی گیر بیاوریم ؟
دکتر شاه می خندد ‌معاینه ام میکند ؛ نیم ساعتی از فرق سر تا ناخن پایم را وارسی میکند ،بعدش می‌گوید : پا شو برو !
می پرسم: نسخه ای ، دوایی، چیزی؟
می‌گوید : چیزیت نیست! یکی دو روزی استراحت کن ، مایعات بخور ، سیگار نکش ،روزنامه نخوان، تلویزیون نگاه نکن ، حالت خوب خوب می‌شود !
وقتی میخواهم از مطبش بیرون بیایم چشمم به تابلویی می افتد.
تابلو را که میخوانم می فهمم در ینگه دنیا هم لابد از این دکتر عمه جان ها فراوانند !
روی تابلو نوشته شده است : آنتی بیوتیک داروی بسیار مهمی است برای مبارزه با بیماریهایی که از طریق « باکتری » ها ایجاد میشوند نه از طریق « ویروس ها».
آنتی بیوتیک نه تنها حریف بیماری های ویروسی نیست بلکه مقاومت آنها را چند برابر میکند ؛ همه بیماری‌های زمستانی از قبیل سرماخوردگی و گلو درد و عفونت گوش و برونشیت بیماری‌های ویروسی هستند و آنتی بیوتیک حریف شان نیست .
حالا ما مانده ایم معطل که خدایا ! خداوندا ! پروردگارا ! چطوری تفاوت بین ویروس و باکتری را برای دکتر عمه جان و دیگر دکتر عمه جان های وطنی توضیح بدهیم
May be a doodle
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Bahman Azadi and 55 others