دنبال کننده ها

۲۰ اسفند ۱۳۹۷

مشت و لگد روشنفکرانه


آخی ! طفلکی اشکش در آمده بود !آنهم کجا ؟ در فرودگاه آمستردام . اشک ما را هم در آورد این آقا محسن ! آقا محسن نامجو را میگویم .
آقا محسن نامجو وقتی عکس نخست وزیر محبوب امام خمینی و منزل محترم شان ! را می بینند که در این هشت نه سال چقدر پیر و شکسته شده اند اشک شان از مشک شان جاری می‌شود و سه چهارتا مشت و لگد روشنفکرانه حواله شجریان و شهرام ناظری و اصغر فرهادی و « برخی اساتید سنتی که تمام بلیط های کنسرت شان را فروختند » و « فلان کارگردانی که به اسم جنبش سبز به جاه طلبی هایش رسید و آن یکی کارگردان که شلوغی کرد و توجه تمام سینما گران جهان را خرید » میفرمایند و آنگاه هوار روشنفکرانه شان بلند می‌شود که : آهای مردم ! این آقا بخاطر شما زندانی است
ما البته این آقا محسن را چندان نمی شناسیم . یکی دو تا از کلیپ هایشان را دیده ایم و از اینکه جیغ بنفش و عرعر های موزون هم آدمی را صاحب نام و نان میکند یک عالمه محظوظ و مبسوط! شده ایم ، اما به سبک و سیاق گیله مردانه خودمان احساسات بشر دوستانه آقای نامجو را می ستاییم و از اینکه جنبش سبز باعث شده است ایشان بتوانند گرین کارت شان را هم بگیرند از صمیم قلب خوشحالیم و در برابر دل نازکی های ایشان سر تعظیم فرود میآوریم ، ولی میخواستیم بپرسیم این هنر مند نامدار ! آیا هرگز نامی از نسرین ستوده و عبدالفتاح سلطانی و سپیده قلیان و نرگس محمدی و هزاران زن و مرد جوانی که در زندان های مخوف حکومت نکبتی اسلامی پرپر می‌شوند شنیده است ؟
آیا پدران و مادران داغداری را دیده است که در عنفوان جوانی پیر و پر پر شده اند ؟
آیا هرگز به یاس های سر بلندی که با داس کین امام شان در همان دوران طلایی! بخاک در افتاده اند اندیشیده است ؟
سعدی میفرماید :
زبان در دهان ای خردمند چیست ؟
کلید در گنج صاحب هنر
کاشکی این بظاهر هنرمندان و صاحب هنران پند سعدی را آویزه گوش می‌کردند و خفقان میگرفتند !

در بوینوس آیرس


در بوینوس آیرس
در بوئنوس آیرس هستم . آخرین روزهای پاییز است .
از خیابان تو‌کومان به خیابان« ریواداویا » می پیچم . زیر لب آهنگ مورد علاقه ام را زمزمه می کنم :How many roads must a man walk down before you call him a man ?
شهر مثل همیشه سیمایی شاد دارد . هنوز می توان در رستوران کوچکی در حاشیه خیابانی نشست و قهوه ای نوشید . هنوز از سرما نشان و نشانه ای نیست
خیابان ریواداویا را قدم زنان می پیمایم. به کنگره ملی آرژانتین میرسم . ساختمانی عظیم با ستون های سنگی سپید . یادگار معماری استعمارگران اسپانیایی .مات و مبهوت به ساختمان خیره میشوم . ناگهان از دور دست ها صدای طبل و شیپور بگوشم میآید ، طولی نمیکشد که صف دراز آدمیان را می بینم که طبل زنان و سرود خوانان بسوی کنگره ملی پیش میآیند . هزاران پرچم به اهتزاز است . پرچم سپید و آبی. چند هزار نفری هستند . میآیند و میخوانند و میدان وسیع جلوی ساختمان کنگره را می پوشانند . زن و مرد و پیر و جوان .
می پرسم : چه خبر است ؟
میگویند : انتخابات است . فردا و پس فردا . اینها طرفداران آقای رائول آلفونسین هستند . از حزب یونیون سیویکا رادیکال.آمده اند تا از نامزدهای حزب شان پشتیبانی کنند
نیم ساعتی میگذرد. جوش و خروش و شعر و شعار شان ته میکشد . آهسته آهسته شیپور زنان و طبل زنان راه شان را میکشند و میروند . پشت سرشان میلیونها تکه کاغذ رنگ وارنگ در خیابانها بجا میماند . از همه رنگی و همه شکلی. سفید و زرد و آبی و سرخ و بنفش.
به رستورانی پناه می برم . صندلی هایش را در حاشیه پیاده رو گذاشته است . می نشینم قهوه ای می نوشم . همچنان خیره به ساختمان عظیم کنگره ملی . با خودم میگویم این ساختمان چه داستانها که در دل خود نهفته ندارد . همینجا بود که پرون نعره میکشید . همینجا بود که اوا پرون طرحی نو برای کارگران در می انداخت . همیجاست که ژنرال ویدلا ها بخود دیده است . چه سرنوشت غمباری داشته است این سرزمینی که گویی از اعماق سیاهی ها میخواهد ققنوس وار سر بر کشد . به خیابان ریواداویا خیره میشوم و انگار خون سرخ مردان و زنانی را می بینم که کران تا کرانش جاری است .
ناگاه دوباره صدای طبل و شیپور بگوش میآید. هزاران نفر زن و مرد سرود خوانان و نعره زنان بسوی کنگره میآیند . با پرچم هایی به رنگی دیکر . تک و توکی با داس و چکش . اینها پرونیست ها هستند . آمده اند تا از نامزدهای حزب شان پشتیبانی کنند .
چند هزار نفری میشوند .همه شان پیر . چندان چهره های جوانی در میان شان نمی بینم .
میآیند سرود میخوانند و نعره میکشند و میروند . پشت سرشان میلیونها پاره کاغذ رنگی بر کف خیابانها بر جا میماند . از هر رنگی و هر شکلی . سرخ و زرد و آبی و بنفش .
لحظاتی میگذرد. میدان از آدمیان تهی میشود . انگار توفانی آمده است و زمین و زمان را در نوردیده است . و اینک آرامش پس از توفان.
ناگهان چشمم به مرد تنهایی می افتد که آنجا - پای یکی از آن ستون های عظیم سپید - ایستاده است و پرچم سپیدی را بدست دارد و تکان میدهد . پرچم را بر نوک چوب بلندی آویخته است و مدام به چپ و راست تکانش میدهد . نزدیکش می شوم . می پرسم : چه میکنی ؟
میگوید : تبلیغ انتخاباتی میکنم
می پرسم : برای چه کسی ؟
میگوید : برای خودم . نامم خوان کارلوس است
می پرسم : از کدام حزب ؟ پس طرفدارانت کو ؟
توده های عظیم کاغذهای رنگی را که در خیابانها تلنبار شده اند و با هر نسیمی به اینسو و آنسو کشانده میشوند نشانم میدهد و میگوید : من طرفدار حفظ محیط زیست هستم . نامم خوان کارلوس فوئنته است . بمن رای بده !
دستش را میفشارم و میگویم : سینیور خوان کارلوس ، من خارجی هستم . حق رای دادن ندارم و گرنه به تو رای میدادم !

چراغی که به خانه رواست


چراغی که به خانه رواست
این روز ها در دار الخلافه اسلامی خلایق علاوه بر پدیده کارتن خوابی و گور خوابی با پدیده دیگری روبرو شده اند بنام بام خوابی!
یعنی اینکه عده ای از روی ناچاری پشت بام خانه ها را اجاره میکنند و بساط زندگی محقرانه خود را آنجا میگسترانند .
در این گیر و دار ، آقای جمهوری نکبتی اسلامی نیز در مملکتی که هفت خانه به یک دیگ محتاج است و خلایق نه دست ستیز و نه پای گریز دارند و از منجنیق فلک هم سنگ فتنه و خرافه و جهالت می بارد ،برای رفاه حال امت اسلام دویست هزار خانه میسازد اما نه در تهران بلکه در سوریه !
اعرابی یی را گفتند :تو پیر شده ای و عمری تباه کرده ای، توبه کن و به حج رو .
گفت : خرج سفر حج نباشدم.
گفتند : خانه ات را بفروش و هزینه کن
گفت : چون باز گردم کجا سکونت کنم ؟ و اگر باز نگردم و مجاور خانه کعبه مانم خدایم نمیگوید : ای ابله نادان ! از چه رو خانه خود بفروختی و در خانه من منزل گزیدی؟

خزر بیمار است


خزر بیمار است
یکی از غنی ترین منابع آبی جهان - یعنی دریای خزر - سخت بیمار است و این بیماری نه تنها ناشی از ریزش دائمی مواد شیمیایی وفضولات شهر ها به این دریاست بلکه چپاولگران و سوداگران زمین و چوب و خاویار و نفت هم در نابودی دریای مان دست دارند .
دریای خزر در زمان های گوناگون به نام کرانه نشینان آن ، یا اقوام و قبایلی که در مجاورت آن زندگی میکردند نامیده شده است . مانند دریای خزران ، دریای کاسپین ، دریای جرجان ، دریای گیلان یا بحر الجیل ، دریای دیلم ، دریای طبرستان ، و دریای مازندران .
تازیان ، نخست این دریا را بحر جرجان و سپس بحر خزر نامیدند.
ابن خلدون مورخ و فیلسوف معروف عرب این دریا را بحر طبرستان ، و ارسطو و بطلیموس آنرا دریای « هیرکانیه » یعنی دریای گرکان نامیده اند .
سطح دریای خزر ۲۸ متر پایین تر از سطح دریای آزاد است ، یعنی اگر روزی به دریای آزاد وصل شود بخش جلگه ای استانهای گیلان و مازندران تماما زیر آب خواهند رفت .
حد اکثر عمق دریای خزر نهصد و هشتاد متر و مساحت آن۷۳۷ هزار کیلومتر مربع است .
طول خطوط ساحلی خزر شش هزار و چهار صد کیلومتر است که ۹۹۲ کیلومتر آن شامل سواحل شمال ایران میشود .
مجموعا یکصد و سی رودخانه بزرگ و کوچک به دریای خزر می ریزند که یازده رودخانه و بیش از یکصد نهر و آبراه ایرانی هم جزو آنهاست
هفتاد و پنج درصد آب دریای خزر از طریق رودخانه ولگا به آن ریخته میشود و ۲۵ درصد مابقی از طریق رودخانه اورال و رودخانه کورا و رودخانه های ایران تامین میشود .
تنوع زیستی دریای خزر شامل ۸۵۴ گونه جانوری و بیش از پانصد گونه گیاهی است و همین دریای زیبای ما زیستگاه گونه های جانوری و گیاهی منحصر بفردی است که در نوع خود بی نظیرند .نمونه بارز آن ماهیان خاویاری است که شش گونه آن در این دریا یافت میشود که۸۵ درصد ذخایر خاویاری دنیا را در خود دارند .
پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی و ایجاد کشورهای مستقل ، چنین گمان میرفت که این کشورها دارای حکومت های مستقل و مردمی و دموکراتیک خواهند بود اما می بینیم که از قزاقستان و تاجیکستان گرفته تا آذربایجان و قرقیزستان و ارمنستان وگرجستان و کشورهای دیگر ، نه تنها حکومت های دموکراتیک بر سر کار نیامدند بلکه همچون جمهوری نکبتی اسلامی ایران ، حکومت ها بدست اوباش و گروههای مافیایی افتادند که نه تنها از کشتن و سوختن و دهان دوختن و زبان بریدن مردمان ابایی ندارند بلکه مثل اختاپوس چنان بر منابع مالی و ثروتی این کشور ها چنگ انداخته اند که هر صدای اعتراضی را در گلو خفه میکنند .
در چنین اوضاع و احوالی است که مقولاتی همچون حفظ محیط زیست اساسا در ذهن و اندیشه این گروههای مافیایی نمی گنجد و همه چیز را به تاراج و حراج گذاشته و به شیوه ای راهزنانه در رقابت با یکدیگر و در یک مسابقه تاراجگری ، به جان دریای خزر افتاده اند
بعنوان مثال جمهوری آذربایجان و دریای خزر به مرکز بزرگترین پروژه های نظامی ، نفتی ، و گازی کارتل های جهانی تبدیل شده و شرکت های عظیم نفتی بین المللی در این منطقه به اکتشاف و استخراج نفت و گاز سرگر م اند .
شرکت یونیکال ، یک خط لوله هزار مایلی 
را از خزر به جیحان کشیده که در مسیر خود از هزار و پانصد رودخانه میگذرد .
حفر چاهها ، نقل و انتقال و ریختن مواد زائد کارخانه های پترو شیمی ، آبها را آلوده میکند ، زمین های کشاورزی را می سوزاند ، میلیون ها نفر را بیکار میکند، ادامه حیات گونه هایی از ماهیان و پرندگان و گیاهان را بخطر می اندازد و در مسیر خود - از جمله در گرجستان -آب های معدنی معروف را نابود میکند
در جمهوری آدمخواران اسلامی ، تجاوز به حریم جنگل ها ، فروش و واگذاری جنگل ها به آقا زاده ها و وابستگان ملایان ، امری طبیعی و عادی است ، کما اینکه چند ماه پس از تصویب طرح موسوم به « صیانت از جنگل ها »بهره برداری از معدن زغال سنگ در دل جنگل های بکر و یگانه شمال به شرکت البرز واگذار شد و دست صنایع چوب و کاغذ گیلان برای انهدام آخرین بقایای درختان کهن و کمیاب این سامان باز گذاشته شد .
مساحت جنگل های مخروبه شمال کشور ۶۲۳ هزار هکتار است و اگر اوضاع بهمین منوال پیش برود در آینده ای نه چندان دور هیچ نشان و نشانه ای از جنگل های سر سبز شمال باقی نخواهد ماند

۱۶ اسفند ۱۳۹۷

فتحعلیشاه و آقای عظما


خاقان فغفور فتحعلیشاه قاجار پس از انعقاد عهد نامه ترکمن چای بسال ۱۸۲۸ میلادی
و از دست دادن بخش مهمی از خاک ایران ، فرمان ملوکانه ای صادر میفرمایند که بجای سکه رایج آنروز که “خسرو صاحبقران “ بر آن حک شده بود سکه جدیدی ضرب کنند که روی آن نوشته بود “ خسرو کشور ستان !”
لهذا توصیه حکیمانه و ایضا گیله مردانه ما به مقام عظمای ولایت اعلیحضرت همایونی آسید علی آقای روضه خوان شاهنشیخ ممالک محروسه و ولایات و متملکات ایران روحی فداه حفظ الله تعالی ! این است که : حالا که دریای خزر را به روس و پروس ، و خلیج فارس را به چین و هند و اقالیم سبعه بخشیده و خاک ولایات و ایالات کشور را توبره کرده و به ممالک همجوار صادر میفرمایند و قشون ظفر مند و شمشیر بندان سرفراز اسلام الحمدالله عراق عرب و یمن و سودان و دمشق و حلب و قادسیه و جبل و بیروت را فتح کرده و از جابلقا تا جابلسا بلکه ممالک افریقیه و امریکیه و یوروپیه را تحت لوای اسلام عزیز در آورده و بیرق پر افتخار تشیع سرخ علوی را در ربع مسکون و بر و بحر عالم و همچنین بر جبال هند و نپال و چین و ماچین به اهتزاز در آورده اند ، به پیروی از خاقان فقفور امر مقرر فرمایند سکه جدیدی بنام نامی آن پادشاه ملائک سپاه ضرب فرموده تا نسل اندر نسل بدانند چه شاهنشاه عدالت گستر جهانگیر کشور گشای عادلی بر این مملکت حکمروایی میفرموده است
خدای تعالی به فضل و کرم بی پایان خویش امت سر فراز اسلام و مقام عظمای ولایت را از همه بلایای ارضی و عرضی و ارزی حفظ فرماید !
و من الله التوفیق !

نامه قایممقام فراهانی به همسرش



مهربان من دیشب که به خانه آمدم خانه را صحن گلزار و کلبه را طبله عطار دیدم. ضیفی مستغنی الوصف که مایه ناز و محرم راز بود گفت قاصدی وقت ظهر کاغذی سر به مهر آورده که سربسته به طاق ایوان است و گلدسته باغ رضوان. گفتم اِنِّی لاِجِدُ ریحَ یوسفَ لَو لا اَن تُفَنِدُونَفی الفور با کمال شعف و شوق مهر از سر نامه بر گرفتم گوئی که سر گلابدان است ندانستم نامه خط شماست یا نافه مشک ختا نگارخانه چین است یا نگارخانه عنبرین.دل می برد از آن خط نگارین ، گوئی خط روی دلستان است پرسشی از حالم کرده بودی از حال مبتلای فراق که جسمش اینجا و جان در عراق است چه می پرسی تا نه تصور کنی که بی تو صبورم.به خدا که بی آن جان عزیز شهر تبریز برای من تب خیز است بل که از ملک آذربایجان آذرها به جان دارم و از جان و عمر بی آن جان عمر بیزارم.

گفت معشوقی به عاشق کی فتی تو به غربت دیده ای بس شهرها

پس کدامین شهر از آنها خوشتر است گفت آن شهری که در وی دلبر است

بلی فرقت یاران و تفریق میان جسم و جان بازیچه نیست لَیسَ ما بِنالِعب. ایام هجر است و لیالی بی فجر. درد دوری هست تاب صبوری نیست. رنج حرمان موجود است راه درمان مسدود.یارب تو بفضل خویش باری زین ورطه هولناک برهانم همین بهتر که چاره این بلا از حضرت جل و علا خواهم تا به فضل خدائی رسم جدائی از میان برافتد و بخت بیدار و روز دیدار با دیگر روزی شود

۱۵ اسفند ۱۳۹۷

گندش در آمد


استاندار تهران میگوید : از فرودگاه حضرت امام خمینی (ره) تا مرقد ایشان، بیست و هشت نقطه و کانون شناسایی شده که بعد از سی سال بوی بدی بمشام میرسد . باید بفهمیم منشا این بوی بد از کجاست ( خبرگزاری ایسنا )
والله ما از آقای استاندار تعجب میکنیم ، شما چطور نمیدانید منشا این عطر دلاویز از کجاست ؟ مگر یادتان نیست وقتی حضرت امام به خاک پاک وطن تشریف فرما میشدند انقلابیون توده ای و مجاهد و فدایی و مصدقی و نیمچه انقلابی نعره میکشیدند که : بوی گل سوسن و یاسمن آید ؟
خب ، این بوی همان گل سوسن و یاسمن است دیگر ! شما چطور تا حالا نمیدانستید حیف نان ؟

روز جهانی زن و جناب اوحدی مراغه ای


بمناسبت روز جهانی زن ، گفتیم بهتر است بجای تبریکات آنچنانی و قربان صدقه رفتن های آنچنانی تر برای علیامخدرات محترمه ، سری به دیوان شاعران نامدار مان بزنیم ببینیم این حضرات در باب مقام و منزلت زنان چه فرمایشاتی فرموده اند و چه پند های حکیمانه ای برای نسل های بعدی بجاگذاشته اند . اول کار میخواستیم یقه جناب سعدی علیه الرحمه ! را بگیریم که فرموده است :
برو زن کن ای خواجه هر نو بهار
که تقویم پارینه ناید بکار 
اما از آنجا که دیوان مستطاب جناب اوحدی مراغه ای شاعر قرن هفتم هجری - ملقب به لفظ شریفه رکن الدین - دم دست مان بود حمد و سوره ای خواندیم و تفالی زدیم و آنرا باز کردیم و کم مانده بود به سکته قلبی مبتلا بشویم و دار فانی را وداع بفرماییم و به دار باقی بشتابیم چرا که همه اش فرمان قتل و کشتار و بند و زنجیر بود. مواظب باشید خودتان هم یکوقت خدای نکرده دچار انفاکتوس نشوید . البته ما بخاطر برخی ملاحظات اخلاقی و مصلحتی وایضا ملاحظات امنیتی و ناموسی ! چند تا از ابیات این پند نامه را حذف کردیم نکند یکوقت ما را به اتهام ترویج خشونت و دعوت به کشت و کشتار به نظمیه و عدلیه و جریمه و محبس بکشانند .
شعر این است :
زن مستور شمع خانه بود - زن شوخ آفت زمانه بود
پارسا مرد را سر افرازد - زن ناپارسا بر اندازد
چون تهى کرد سفره و کوزه - دست يازد به چادر و موزه
پيش قاضى برد که: مهر بده - به خوشى نيستت به قهر بده
زن پرهيزگار طاعت دوست با- تو چون مغز باشد اندر پوست
زن ناپارسا شکنج دلست زود- دفعش بکن، که رنج دلست
زن چو خامى کند بجوشانش- رخ نپوشد، کفن بپوشانش
زن بد را ، قلم به دست مده - دست خود را قلم کنى زان به
زان که شوهر شود سيه جامه- به که خاتون کند سيه نامه
کاغذ او کفن، دواتش گور - بس بود گر کند به دانش زور
آنکه بى نامه نامها بد کرد .- نامه خوانى کند چه خواهد کرد؟
دور دار از قلم لجاجت او - تو قلم ميزني، چه حاجت او؟
او که الحمد را نکرد درست - ويس و رامين چراش بايد جست؟
شخ او باش، بر شکن شاخش - مار خود را مهل به سوراخش
به جداييش چند روز بساز - چند شب نيز طاق و جفت مباز
زن چو بيرون رود، بزن سختش - خود نمايى کند، بکن رختش
ور کند سرکشي، هلاکش کن - آب رخ ميبرد، به خاکش کن
چون به فرمان زن کنى ده و گير - نام مردى مبر، به ننگ بمير
پيش خود مستشار گردانش - ليک کارى مکن به فرمانش
راز خود بر زن آشکار مکن - خانه را بر زنان حصار مکن
زن چو مارست، زخم خود بزند - بر سرش نيک زن که بد بزند
چون برى در درون جنت بار؟ - وز برون دوستى کنى با مار؟..........
حیرتم باری همه از این است که ما مردان ایرانی با چنین پند های حکیمانه راهگشایی و نوشیدن از چنین آبشخور مسمومی - که نمونه هایش در قلمروی ادب و فرهنگ و شعر و نثر پارسی بسیار فراوان است - همه مان از دم آدمکش و زن ستیز و زن کش و جنایتکار بار نیامده ایم ؟!براستی که خداوند از همه گردن گلفت تر است حتی از اوحدی مراغه ای ملقب به رکن الدین !

۱۴ اسفند ۱۳۹۷

با نوا جونی


امروز با نوا جونی رفتیم ناهار . تابستان‌ها وقتی مدرسه ها تعطیل بود من و نوا جونی هفته ای یک بار با هم میرفتیم ناهار . البته اول میرفتیم دیدن اسب ها . انگار اسب ها هم چشم براه ما بودند چون تا ما را میدیدند به تاخت میآمدند سراغ ما . نوا جونی دستی به سر و روی شان میکشید و یک عالمه هم قربان صدقه شان میرفت و اگر آقای کوین همان دور و بر ها بود میآمد یکی دو تا سیب به نوا میداد و نوا هم سیب ها را به اسب ها میداد و می نشست به تماشای شان . اما حالا دیگر نوا جونی بمدرسه می‌رود و فرصتی برای دیدن اسب ها - چیف و ریو - نیست و اگر مثل امروز فرصتی بدست بیاید و کلاسش یکی دو ساعتی زودتر تعطیل بشود نوا جونی و بابا بزرگ میروند با هم ناهار می خورند و گپ میزنند و سر بسر یکدیگر میگذارند .
وقتی به عکس های دیروز و پریروز نگاه می‌کنم می بینم بچه ها با چه سرعتی رشد می‌کنند و ما هم با چه سرعتی پیر و پیر تر میشویم
بقول حافظ جان :
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
هر چه بود و هر چه هست دمی را که با نوه ها میگذرانم در واقع جان تازه ای میگیرم و گویی خون تازه ای در رگانم جاری می‌شود .
به نوا میگویم : نوا جونی ! امشب میآیی خانه بابا بزرگ شب را پیش ما بمانی ؟
با مهربانی می‌گوید : نه بابا بزرگ‌. نمی توانم
می پرسم : چرا؟
می‌گوید : اول اینکه فردا باید بروم مدرسه . صبح ساعت شش باید بیدار بشوم . دوم اینکه داداشی- آرشی جونی - دلش برایم تنگ می‌شود و اگر من خانه نباشم گریه میکند !بعدش با مهربانی کودکانه ای می‌گوید : آخر هفته میآیم خانه شما . اوکی؟!
این پدر سوخته نمیخواهد دل بابا بزرگ را بشکند .

۱۳ اسفند ۱۳۹۷

مسعود بهنوش


تو فروشگاه کاسکو ، یک آقای ایرانی تا مرا دید با همان چرخ دستی اش پیچید جلویم و گفت : به به ! سلام عرض کردیم ! حال و احوال تان چطور است ؟ چه خوب که ما بالاخره شما را زیارت کردیم
هر چه به کله ام فشار آوردم نشناختمش اما از تک و تا نیفتادم و گفتم : از مرحمت شما ممنونم . خوبم ، خوبم ، متشکرم از شما ، حال سرکار و اهل و عیال چطور است ؟ انشاالله که همگی سلامت اند ؟
با مهربانی با من دست داد و گفت : من و همسرم نوشته های شیرین شما را همیشه میخوانیم و لذت میبریم ! دست تان درد نکند . بعدش همسرش را که همان دور و بر ها بود صدا کرد و گفت : منیژه ، منیژه ، ببین کی اینجاست ! آقای مسعود بهنوش !!
خنده ام گرفته بود . کم مانده بود پفی بزنم زیر خنده
خانمش با من دست داد و چاق سلامتی کردیم و پس از چند دقیقه گپ و گفت از هم جدا شدیم
وقتیکه میآمدم بیرون با خودم گفتم :مسعود بهنوش یا مسعود بهنود ؟ باز شکر خدا به زنش نگفت ایشان آقای عطاالله مهاجرانی هستند !